بي تو              

Thursday, May 7, 2009

تفسير و تكثير

بارها گفته‌ام و نوشته‌ام كه با عكس‌ها ميانه‌ي خوبي ندارم و عكس‌هاي شخصي خود را يك‌سال به‌كل نابود كردم و هيچ آرشيو عكسي ندارم...اما گه‌گاه عكس‌اي برمي‌دارم...و هر عكس‌اي دارم توي كامپوتر دارم و بس...و با گوشي‌هاي موبايل گرفته‌اند و بس...عكس‌هايي نه به يادگار كه فقط تفريح با لحظه‌اي‌ست كه مكث مي‌دهد...تا نفس‌ات را ببلعي و با تف بيرون بريزي‌اش...تقريباً تمام عكس‌هاي من لحظه‌ي تف شدن زهر وجود است كه كمي سبك‌ام مي‌كند...يكي از عكس‌ها را دوست دارم با كمي حفظ رعايت فاصله براي‌تان بگذارم...به عكس خوب دقت كنيد تا داستان آن را براي‌تان تعريف كنم...

دوستان مرا كه در عكس مي‌بيني هيچ‌كدام‌شان مانند خودم آدم‌هاي خاصي نيستند...شغل‌هاي بسيار متفاوت‌اي هم دارند...يكي‌شان راننده جرثقيل است...يكي‌شان نصاب ضبط ماشين است...يكي‌شان طلافروش‌ است...يكي‌شان عن‌قريب وكيل مي‌شود...يكي‌شان تعميركار كامپيوتر و لوازم الكترونيك است...

لابد مرا از ميان عكس تشخيص مي‌دهيد؟...همان آقاي سيگاري...عكس را خوب ببنيد تا قصه‌‌ي اين عكس را باز بگويم...