بي تو              

Monday, May 4, 2009

وقتي هست كه مي‌گويند

1)
وقتي هست كه مي‌گويند مگر مرض داري؟ و در ادامه آن فعل حرام‌اي كه مرتكب شده‌اي از آن مرض مذكور خودش را نشان مي‌دهد...و من مرض‌ام را از K.Peggy Zina مي‌گيرم ...مرا آن‌قدر مست خويش كرده ‌است كه خنجر بر دوات مي‌برم و به هواي آسياب‌ها يورش مي‌برم...

وقتي هست كه مي‌گويند چه‌ات بود؟ و در ادامه آن فعل حرام را مي‌شكافي...
و من، خود حرام مي‌شوم در هرچه حلال‌خوري‌ست...

2)
اين‌روزها بس‌كه مجله نمي‌خوانم و فيلم به‌جاش مي‌بينم يادم ني‌ست كدام فيلم كدام ديالوگ محشري داشت و كدام تصوير در جان‌ام از كدام فيلم نشسته‌است...ولي دوست دارم از يك ديالوگ فيلم‌اي بگويم كه اولي به دومي مي‌گفت: (فلاني) مثل جيرجيرك تو پينوكيو حال به‌هم‌زني...

چه حس عالي و خوب‌اي داشت آن ديالوگ...


3)
سكانس شب بازگشت شوهر از سفر و مشاجره‌ي زناشوهري توي فيلم CLOSER هم دوباره به‌نظرم يك كلاس آموزش ديالوگ‌نويسي بود...البته بازي كلايو او-ون هم در سكوت مرگ‌بار آشناي جوليا رابرتز حس و حال را تشديد مي‌كند...حس‌اش اگر باشد حتماً آن صحنه را پياده مي‌كنم...خود انگليسي‌اش را هم...تا ببينيد نويسنده‌اش چه درسي از هارولد پينتر گرفته است...نويسنده‌اي كه استندآپ كمدي هم اجرا مي‌كند...گاهي كارهاي آن‌وري‌ها را با نمونه‌هاي وطني موفق‌ خودمان مقايسه مي‌كنم...در نمونه‌هاي خودمان فقط هجويه و حرافي‌ مي‌يابم...نمونه‌هاي شاه‌كارش كه ابراهيم نبوي و هادي خرسندي باشند واي به حال الباقي...


4)
راستي راستي وقتي «روز خشم» دراير را مي‌بينم با خودم مي‌گويم: لامذهب اين سرزمين اسكانديناوي چه‌را يك‌كم به سمت ما كش نيامد؟...ما اگر به جاي زمهرير آخرت ، به زمهرير امروز رو مي‌آورديم شايد استريندبرگ‌اي ، ايبسن‌اي ، كيه‌ركه‌گارد-اي كسي مي‌داشتيم...


5)
نه بابا، برگمان كجا و آمريكا كجا؟...Doubt از كجا در تن نويسنده نشت كرده است؟