بي تو              

Wednesday, April 29, 2009

شما چه‌طور؟

به جرات مي‌نويسم تنها دو نفر در وب‌لاگ‌ستان مي‌شناسم كه چارشاخ عليه ابتذال‌اند و خون خودشان را بارها كثيف كرده‌اند...اولي‌ش خودم يكي ديگر همين حامد تئاتري كه از اعاظم روزگار است و آن‌قدر كله گنده است كه هميشه دوست دارد شخصيت كاذب‌اش را زمين بزند...

بحث رسانه‌اي كردن و ريختن آبروي ايران خودرو پيش آمده است...به كيفيت خود قصه كاري ندارم كه حاشيه‌هاي وب‌لاگ آن آقاي نويسنده حكايت از چيزي ديگر دارد...در يكي از حاشيه‌هاي وبلاگ ايشان به مطلب‌اي از يك وب‌لاگ‌نويس اشاره شده است...دقيقاً با اين جمله‌بندي:

از بهترین یادداشت‌هایی است که در این چند روز خوانده‌ام

كاري ندارم به چرند بودن آن يادداشت...اما كاركرد اين حاشيه را در ضامن سلامتي نويسنده براي روز مبادا مي‌دانم و بس...خب به ناسلامتي روز مبادا هم انگاري خواهد آمد و جدي جدي نويسنده به دادگاه فراخوانده خواهد شد...باز كاري به فرجام و روز مبادا ندارم...مي‌خواهم من هم يك كار خود را رسانه‌اي كنم...در يادداشت پيشين خود از تمام شدن يك رومان نوشته‌ام...مي‌خواهم از جانب آن‌روي ديگرم خودم خودم را رسوا كنم و پرده از يك دروغ رسانه‌اي بردارم...نويسنده‌ي آن يادداشت هيچ‌گاه نه رومان‌اي نوشته است و نه علاقه‌اي اصولاً به خلق چيزي دارد...بيش‌ترين خاصيت‌اي كه نويسنده‌ي مذكور دارد خوردن و خوابيدن است...در همين‌جا لاي ديگر پرده را هم پس مي‌زنم تا آفتاب حقيقت بيش‌تر بتابد...نويسنده‌ي آن يادداشت توي زنده‌گي‌اش چارتا كتاب از تولستوي نخوانده است كه آن‌جور مدعي‌ست...اصولاً او آدم لاف‌زن قهاري‌ست و هيچ هم اهل مطالعه ني‌ست و هرچه كه از گوشه كنار مي‌شنود به خورد خواننده‌هاي احتمالي وب‌لاگ‌اش مي‌دهد...

حالا با اين اوصاف آيا باورتان مي‌شود همان نويسنده‌ي يادداشت اصولاً آدمي باشد كه عليه ابتذال بجنگد؟

بگذاريد كمي حساب خودم را با خودم صاف‌تر كنم...
لابد فيلم changeling را ديده‌ايد...لابد به‌تر از من مي‌دانيد كه كلينت ايست‌وود يك كارگردان با گرايش‌هاي جمهوري‌خواهانه است...لابد مي‌دانستيد كه يكي از طرف‌داران جمهوري‌خواهان بوده‌ام و خيلي دوست داشتم مك كه‌ي‌ن رييس‌جمهور بشود؟...خب براي حجت آوردن بر طرف‌داري‌ام كافي بود صفتي ، سابقه‌اي ، مرام‌نامه‌اي از جمهوري‌خواهان بياورم...براي اثبات تنها به نويسنده‌ي منشور جمهوري‌خواهي آمريكا يعني توماس جفرسون ارجاع مي‌دهم...و براي اثبات بيش‌تر مخاطبان لايحه‌ي دفاعيه را به تماشاي خود فيلم changeling دعوت مي‌كنم ...

خب آيا اين صاف كردن حساب به نويسنده‌ي مستحضر هم ربطي دارد؟...عرض مي‌كنم:

توي فيلم changeling سه رسانه شانه به شانه هم حركت مي‌كنند...يكي خود فيلم استاد ايست‌وود...ديگري راديوي جامعه‌ي مذهبي...ديگري روزنامه...در فيلم آقاي نويسنده هم سه رسانه شانه به شانه هم حركت مي‌كنند...يكي خود فيلم نويسنده...ديگري بلندگوي جامعه‌ي وب‌لاگ‌نويسان مركز...ديگري نقش گوگل‌ريدر كه بايد در ستايش آن گفت:

اين‌روزها همه گوگل‌شان ريدر است ،‌ شما چه‌طور؟ ...

بگذريم...پيام فيلم كه پيام تمام جمهوري‌خواهان از ديرباز بوده است در چند كلمه خلاصه مي‌شود:

بايد برخورد ،‌ قاطع باشد...والسلام...

اين‌روزها من اين‌طور منظورم را مي‌رسانم ،‌ شما چه‌طور؟
.
.
.
مرتبط يا نامربوط ، شما چه‌طور؟


گاردين : بالاخره مزد زحمات اين چند ساله‌ي خود را گرفتيد...


ع.آ : متشكرم


گاردين : شما را مي‌توان با شكسپيه‌ر مقايسه كرد...


ع.آ : نمي‌دانم از چه جهت اين مقايسه را مرتكب شده‌ايد...شكسپيه‌ر از لحاظ تحليل تاريخي خيلي عقب‌مانده ‌است...


گاردين : لابد شما هم نظر تولستوي را داريد؟


ع.آ : نه به غلظت تولستوي كه بخواهم از شكسپيه‌ر متنفر باشم...اما دقيقاً به همان دليلي كه تولستوي به‌ترين تحليل تاريخي دارد و شكسپيه‌ر فرسنگ‌ها با او فاصله دارد...به‌همان دليل كه روسيه‌ي زمان تولستوي به‌شدت متأثر از شكسپيه‌ر ، علي‌الخصوص قهرمان زبان‌زدش هاملت دانماركي ، بود و رد پاي اين افسون شكسپيه‌ري را در تورگنيف و حتي چخوف نيز مي‌يابيد...دقيقاً به همان تحليل‌هاي ميكروسكپي و مردم‌شناختي تولستوي بنده هم خودم را از شكسپيه‌ر دور مي‌كنم...به‌قول ادوارد باند ، درام‌نويس شهير معاصر بريتانيايي ، شكسپيه‌ر يك صنعت‌كار است ولاغير...علي حاتمي خودمان به شدت تحليل‌هاي قوي‌تر دارد...


گاردين : اما علي حاتمي شما را با ترمه‌ و بته‌جقه مي‌شناسند...


ع.آ : علي حاتمي ما بوريا ني‌ست ، ‌درست است...همان طاق‌شال تابوت تاريخ‌ است كه پس بزني‌ش حقيقت عيان مي‌شود...


گاردين : اين علاقه‌ي شما به علي حاتمي و سهراب سپهري از كجا ريشه مي‌گيرد؟


ع.آ : دوست دارم مانند شاعر خسته-مشاعر وطني‌ام حسين پناهي بگويم‌تان: پس از مرگ‌ام عيان خواهد شد...


گاردين : به‌نظر شما نقش كلمه در يك اثر ادبي چي‌ست؟


ع.آ : پاسخ‌هاي خوب و دقيق‌تر را در بيانيه‌ي شعر حجم يدالله رويايي بجوييد...


گاردين : فكر مي‌كرديد يك‌روز گاردين با شما مصاحبه كند؟


ع.آ : از روزي‌كه بنا را بر مخاطبان عقب‌مانده گذاشتم، همه‌جور پيش‌بيني را داشتم...من به عكس بهرام بيضايي كه با مخاطبان تيزهوش از عقب‌مانده‌ها مي‌گويد...مخاطبان من همه عقب‌مانده‌ها هستند...


گاردين : از دل‌خوري مخاطبان خود نگران نمي‌شويد؟


ع.آ : ببينيد من توي مملكتي زنده‌گي كرده‌ام كه رهبر اول‌اش فارسي بلد نبود...اما پرفورمنس عالي داشت...رهبر دومي‌ش ، فارسي‌ش حرف نداره اما پرفورمنس نداره...در دو حالت كسي نگران ني‌ست و نبوده...بارها خدمت دوستان و آشنايان عرض كرده‌ام، انقدري كه چه‌گونه خواندن مهم است خود خواندن ذره‌اي اهميت ندارد...


گاردين : خب با اين‌حال توقع بي‌جايي‌ست از خواننده‌اي كه به قول شما عقب‌مانده ‌است و خوب نمي‌خواند...


ع.آ : اشتباه شما در اين است كه چه‌گونه خواندن را به خوب خواندن تعبير مي‌كنيد...خوب و غلط-اي در كار ني‌ست


گاردين : پس اين‌طور كه پيداست نوشته‌هاي خود را به دوستان باهوش توصيه نمي‌كنيد...


ع.آ : من در كل از هرگونه توصيه پرهيز دارم...


گاردين : زيباترين جمله‌اي كه خوانده‌ايد چه بوده ‌است؟


ع.آ : خب طبيعي‌ست كه اين‌روزها با نوشته‌هاي تامس وولف بيش‌تر حال مي‌كنم...


گاردين : بيش‌تر از نوشته‌هاي كدام خطه لذت مي‌بريد؟


ع.آ : روسيه‌ و آلمان قرن نوزده ، بريتانياي قرن هيژده ، آمريكاي نيمه اول قرن بيست ، فرانسه‌ي قرن هفده


گاردين : فرانسه قرن بيستم را دوست نداريد؟


ع.آ : نه، سرشار از غرور ابلهانه‌اي‌ست كه دنباله‌اش را در قرن بيست‌ويك هم مشاهده مي‌كنيد...از من بپرسيد مي‌گويم: روسيه قرن نوزده قرن‌ها ما را سيراب خواهد كرد...


گاردين : از فارسي‌نويسان خودتان كدام را بيش‌تر دوست داريد؟


ع.آ : نوشته‌هاي عرفاي نامي...فقط و فقط...لازم است كه نام ببرم؟


گاردين : اگر قرار بود به‌غير از نويسنده‌گي شغل ديگري برمي‌گزيديد ،‌چه‌كاري را دوست داشتيد؟


ع.آ : عريضه‌نويسي...عريضه‌نويسان دنياي پيچيده‌اي دارند...ساختارهاي مكرر...موسيقي ماشين‌تحرير...توصيه‌‌هاي ابلهانه...كليشه‌هاي حال به‌هم‌زن جملات...عاشق چنين فضاهايي هستم...


گاردين : عريضه‌نويسي هم كه با نوشتن سر و كار دارد؟


ع.آ : به غير آن كار در سلاخ‌خانه را خيلي دوست دارم...صداي ماغ گاوهاي در مسلخ...صداي چكاچك‌ها...نعره‌ها...هرجا كه اصولاً صداي نعره‌اي بپيچد...مانند دلاكي حمام عمومي...نمي‌دانم چه‌قدر از علاقه‌ي بنده به علي‌آقاي دلاك‌اي كه رگ ميرزا تقي اميركبير را زد باخبر هستيد.