ياران همه رفتند
ميايستيم به يادگار عكس خداحافظي از هم برداريم...هنوز مرا آقا صدا ميزنند و هنوز دلام از اين آقا فرمودنشان ريش ميشود...يكي دوتاشان به اصرار كتابام را بهيادگار گرفتند...اما آن كتاب تلخ بود و از طنز من كه هميشه با آنها شفاهي بود خبري نبود...واقعيت اين است كه شفاهاً آنقدر شادم كه كس نميداند قلمام انقدر زهر داشته باشد و توي ذوقشان بزند...سيگارم را آتش ميزنم...
اصرار دارند چارخط از آن هندوانههاي مشدي را كه زير بغلام زدهاند قاش بزنم و از آن به اصطلاح طنزهاي ناب خود را بنويسم...ميگويم: عزيزان جان تحت فشارم...به حضرتتان طنز دارم هلو...دستبهنقد...شفاهي عرض كنم؟...گويند: تو را هميشه شفاهي خواندهايم...بنويس برامان آقاي نويسنده...كو مكتوب تو؟...به يادگار از من ميخواهند ياران...
ميگويم:
بنا به خاصيت موئينهگي هم حساب كنيم طنز در وضعيت فعلي به نقطهي كم تراكم ميل ميكند...ميگويند: طنز با فشار زايمان ميشود...
ميگويم: موكونه شنيدهايد؟...گويند: نه...ميگويم: به كسي كه موي كون بشود گويند...اجازهي دفع درست فضولات را هم نميدهد...گويند: تو با طنز نابات نوره باش...ميگويم: تكليف فضولات چه ميشود؟...حالا راحتتر دفع ميشود كه؟...
برايشان مينويسم:
هر روز دل من با شادي مردماي كه با ولع اخبار جنايات و حوادث دردناك را ميخوانند به وجد ميآيد...
خنده بر لبانشان جرح و تعديل ميشود...ميخندم و ميگويم: شوخي بود...تا من بروم مستراب و برگردم شما به آگهي بازرگاني توجه فرماييد...
.
.
.
از همه دوستاناي كه ميفرمايند به در بسته برخوردهاند حلاليت ميطلبم...شرمنده از تمام دوستان كه به گوگل ريدر مهاجرت كردهاند و از آنجا ميخوانندم...سپاسگزارم...من كه از ديرباز در تلهي برادران ارزشي گرفتار بودم...حالا با فيلترينگ فلهاي بيشتر بسته شدهام...ديگر به يكي دو آي.اي.اس.پي هم كفايت نكردهاند پدرصلواتيها...
ما رفتيم و دل ايمايه شما را شكستيم
يكي به خال گرفتار ميشود...يكي به گوشت اطراف خال...ما هم كه گويي خود خال شدهايم و ديگران گرفتار ما شدهاند...
اصرار دارند چارخط از آن هندوانههاي مشدي را كه زير بغلام زدهاند قاش بزنم و از آن به اصطلاح طنزهاي ناب خود را بنويسم...ميگويم: عزيزان جان تحت فشارم...به حضرتتان طنز دارم هلو...دستبهنقد...شفاهي عرض كنم؟...گويند: تو را هميشه شفاهي خواندهايم...بنويس برامان آقاي نويسنده...كو مكتوب تو؟...به يادگار از من ميخواهند ياران...
ميگويم:
بنا به خاصيت موئينهگي هم حساب كنيم طنز در وضعيت فعلي به نقطهي كم تراكم ميل ميكند...ميگويند: طنز با فشار زايمان ميشود...
ميگويم: موكونه شنيدهايد؟...گويند: نه...ميگويم: به كسي كه موي كون بشود گويند...اجازهي دفع درست فضولات را هم نميدهد...گويند: تو با طنز نابات نوره باش...ميگويم: تكليف فضولات چه ميشود؟...حالا راحتتر دفع ميشود كه؟...
برايشان مينويسم:
هر روز دل من با شادي مردماي كه با ولع اخبار جنايات و حوادث دردناك را ميخوانند به وجد ميآيد...
خنده بر لبانشان جرح و تعديل ميشود...ميخندم و ميگويم: شوخي بود...تا من بروم مستراب و برگردم شما به آگهي بازرگاني توجه فرماييد...
.
.
.
از همه دوستاناي كه ميفرمايند به در بسته برخوردهاند حلاليت ميطلبم...شرمنده از تمام دوستان كه به گوگل ريدر مهاجرت كردهاند و از آنجا ميخوانندم...سپاسگزارم...من كه از ديرباز در تلهي برادران ارزشي گرفتار بودم...حالا با فيلترينگ فلهاي بيشتر بسته شدهام...ديگر به يكي دو آي.اي.اس.پي هم كفايت نكردهاند پدرصلواتيها...
ما رفتيم و دل ايمايه شما را شكستيم
يكي به خال گرفتار ميشود...يكي به گوشت اطراف خال...ما هم كه گويي خود خال شدهايم و ديگران گرفتار ما شدهاند...