بي تو              

Thursday, April 30, 2009

وغ‌وغ‌ساهاب

در دفتر يكي از دوستان ، مترجمي كار مي‌كند كه دبير زبان است...يعني يكي ني‌ست...دو مترجم هستند...اين عزيز مترجم...نمونه‌ي واقعي يك اعتماد به‌نفس كاذب است...هميشه به اين دوست عزيزم كه مسوول سايت است مي‌گويم: مراقب ترجمه‌هاي آنان باش...و گه‌گاه نمونه‌هايي از شيرين‌كاري‌ها را مي‌بينم...دي‌روز رو به دوست عزيزم و رو به ماني‌تور نشسته بودم و از پشت سر گه‌گاه رزومه‌-نويسي آن عزيز مترجم براي عزيز ديگري را مي‌شنيدم...بلافاصله ياد سخن‌راني نوروزي اوباما افتادم كه ادبي-امي با هم و قر قاطي بود...انتخاب لغات برخلاف خيلي از دوستان اصلاً به دل نمي‌نشست و در مرز امي-اديبانه درجا مي‌زد...
بلافاصله برگشتم به دفتر و انتخاب لغات مناسب مترجم محترم كه مشغول تهيه پروفايل بود چشمان‌ام را چارتا تر كرد...عزيز مترجم هنوز فرق bachelor و master را نمي‌فهمد...با خودم گفتم: بابا اعتماد به نفس را ببين...

به دوست‌ام گفتم: دليل رشد چنين مصيبت‌اي را مي‌داني در چه مي‌بينم؟ در اين‌كه در فضايي رشد مي‌كنيم كه همه بي‌سواد هستند و تو كافي‌ست كمي دهان گشاد و گنده داشته باشي...پهلوان مقوايي فروش‌گاه لباس‌هاي ورزشي خواهي بود...

حالا حكايت داستان‌نويسان ماست...در فضاهايي متأسفانه رشد كرده‌اند كه بي‌سوادي در آن موج مي‌زند...خب طبيعي‌ست كه اظهارات بي‌ پر و پايه‌شان تئوري فرض مي‌شود...

پ.ن.ن.ن.ن

راستي يادتان هست وقتي ناشر عزيز وغ‌وغ‌ساهاب پول نويسنده‌گان آنرا نداد هادي صداقت چه‌كاري كرد؟...دور مواردي مشكوك از روايت‌ها يا گزارش‌ها يا داستان‌ها يا اشعار يا تحليل‌هاي خبرگزاري‌هاي‌شان ، خط قرمز كشيد و موردهاي مشكوك مميزي اعلام كرد...

به دنبال قصه‌هاي كاف‌كا هستيد؟...خب دنبال اصل جنس باشيد...