بي تو              

Wednesday, May 6, 2009

شمشه بر پوشال

خيلي طول كشيد تا بفهمي عشق را حضرت حق به تو داد تا رمز عبورش را هميشه عوض كني...


خيلي طول كشيد تا طول عرض اقيانوس آرام را طي كني و به ماژلان خسته نباشي بگويي...


خيلي طول كشيد كه بتواني يك چراغ چشمك‌زن پشت يك ماشين پنچر شده در شانه‌ي خاكي جاده را ببيني و اشك نريزي...


خيلي طول كشيد توي ماشين ترمز بريده‌اي كودك خسته‌اي را ببيني كه شست‌اش را مي مكد و قه‌قه نزني...


خيلي طول كشيد تا جوهر-ليقه را به عاشقان بشناساني...و براي بودا جشن تولد بگيري...


خيلي طول كشيد تا بوي كره دوغي را با عطر نايس خلط نكني...


خيلي طول كشيد تا بفهمي يك‌روز مردم شايد دل‌شان بخواهد ببينند و بشنوند...


خيلي طول كشيد تا بفهمي انتخاب هميشه يك وجه شيرين ندارد...و تلخي‌ش بيش‌تر است...وقتي كه بخواهي نبيني...وقتي بخواهي نشنوي...


خيلي طول كشيد تا ديگر براي حذف دراماتيك حيدر عمو اوقلي اشك نريزي...


اما همه اميد من اين است كه:

شايد خيلي طول نكشد معناي جملات بالاي مرا بفهمي...حالا كه باز هوس تماشاي ديوار مرگ و تونل وحشت داري...