از چشم فرهنگي
بهگمانم بسكه به تمامي ابعاد هر پديدهاي ميانديشم شبيه يكي از احجام ابعاددار نقاشيهاي كوبيك شدهام...با همان آشفتهگي و كمبودن فضاي تهي...خيلي دوست دارم من هم آنقدر مستقل و متفاوت ميبودم كه مانند يك هنرمند يا نويسندهي بزرگ خودم را متأثر از فقط يك نقاش تصور ميكردم و از جايگاه يك منتقد شيفتهي خود نويسندهام ، هرجا ميرسيدم ميگفتم: خود فلانيام متأثر از فلان نقاش و بهزور شرايط روحي رواني آثار خود را تشريح ميكردم...با اينكه در نبوغ نقاشان كوبيك شكي ندارم اما بيشتر علاقهمند نقاشيهاي مارك شاگال هستم...شايد اگر علاقهمند نقاشي بومي مثلاً تحت تأثير قوللر آغاسي بودم هم مليتر بودم هم پلاي به global ميزدم...آنوقت نام معشوقهام هم بهجاي شهرزاد ، شايد ونوساي آفروديتاي ميبود...اما بدبختانه شهرزاد من نيز جهش ژني پيدا ميكند و يكجا مقيم نميشود...چهراكه معشوقكان شرقي سرشار از عقدههاي جنسياند كه هماره طلب شكستهاي عشقي پيشين خود را از عاشق گردن شكستهي بعدي دارند...اما مجبورم براي حفظ آبرو و براي مثبت انديشي در كليشهي فرهنگ خودم دست نبرم و همچنان تصويري سنتي از عشق، بر گردن خويش بياويزم و تن به تنانهگي ندهم...بيشتر كه فكر ميكنم جنس عصبيت من هم هرچه ديگران بگويند از جنس خشم يك آمريكاي لاتيني هم نيست...مگر من با چنين پيشينهي فرهنگي ميتوانم چون او باشم؟...
خب نميخواهم به تمايز آلياژ چاقوي زنجاني و مثلاً فولاد سخت آغشته به تيتانيوم خنجر شكار برزيلي بپردازم كه بعدش نتيجه بگيرم اگر تيغهي فلان كارخانهي برزيلي يا اسپانيايي را چاقوي پر شلوارم داشت كه آن تيغهها بيشتر براي شكارهاي حرفهاي بهكار ميرود تا من كه بيشتر تيغههاي كوتاه و مخصوص خط انداختن را طالب هستم... مطمئناً اگر چنين نبود فضاي فرهنگي كشور من حالا جنس ديگري ميداشت...
در كليشهي فرهنگي خود ميتوانم به تمايز خالهايي كه بر تن خود ميكوبيم نيز اشاره كنم و خاصيت tattoo يكي از اعضاي گروه Sepultra را كاملاً متفاوت از خالهايي بدانم كه اكبرآقا گچكار كوفته و سابقهي 20 فقره زورگيري و تجاوز به عنف هم داشتهاست و هنوز از او بپرسيم ميگويد: خال دوسوزنه فقط با شاتره...بقيه قرتيبازي است و بس...
خب نميخواهم به تمايز آلياژ چاقوي زنجاني و مثلاً فولاد سخت آغشته به تيتانيوم خنجر شكار برزيلي بپردازم كه بعدش نتيجه بگيرم اگر تيغهي فلان كارخانهي برزيلي يا اسپانيايي را چاقوي پر شلوارم داشت كه آن تيغهها بيشتر براي شكارهاي حرفهاي بهكار ميرود تا من كه بيشتر تيغههاي كوتاه و مخصوص خط انداختن را طالب هستم... مطمئناً اگر چنين نبود فضاي فرهنگي كشور من حالا جنس ديگري ميداشت...
در كليشهي فرهنگي خود ميتوانم به تمايز خالهايي كه بر تن خود ميكوبيم نيز اشاره كنم و خاصيت tattoo يكي از اعضاي گروه Sepultra را كاملاً متفاوت از خالهايي بدانم كه اكبرآقا گچكار كوفته و سابقهي 20 فقره زورگيري و تجاوز به عنف هم داشتهاست و هنوز از او بپرسيم ميگويد: خال دوسوزنه فقط با شاتره...بقيه قرتيبازي است و بس...
فرق نسب شاعر غمگين شوخطبع من با شاعر هرزهگرد غربي در اين است كه او از اعيان و نجيبزادهگان قرن شانزده بوده است و شاعر ما نسباش به زناي فاحشه در بخارا ميرسد كه دستبالاي دست بالا احياناً پيشتر از صيغكان يكي از نوچههاي مولاي روم بوده است...همان بخارا كه زير سمضربههاي تاريخ ناي نفس كشيدن ندارد...شاعر ديگرمان بهجاي نهادينه كردن خشم خود آنچنان رندانه آتش بغداد را با يك خال هندو تاخت ميزند كه اگر ناپولئون بناپارات در تبعيدگاه خويش در كنار دزيرهخانوم به راز آن پي ميبرد به جاي آن جملات نغز و يادگاري براي آيندهگان كه ما را فقط به ياد افسانههاي شيرين رضاخان ميرپنج برآمده از اندرزگاه موريس مياندازد ، به تفاوتهاي فرهنگي چوب-به-زير-توپ و كريكت اشاره ميكرد...بيشتر كه فكر ميكنم ميبينم جنس مكعبهاي ذهني من نيز پُر ِ پُر-اش كاغذ اصفهان است...
بهخودم ميگويم اگر كتابهاي درسيام با دستگاههاي هايدلبرگ چاپ ميخورد و جوهر ژاپني داشت و كاغذ آلماني و خاندائيهاي ليسانسيهام بهجاي bachelor of arts پنجاه سال پيش كه قلم گارايي از دودهي حمام و صمغ درخت عربي براي كتابت و مشق شب فراهم ميآوردند ، فابر كاستل استفاده ميكردند...حالا من به جاي اينكه بنشينم لغز بار كنم تصويرم در تالار افتخارات مدرسهي Bauhaus به ديوار آويخته بود...خيلي هنر كنم براي فرزند محصول مشترك عقدههاي جنسي/خيانت/عشق عصبي/مان وقتي از پرينترهاي مونوكروم بخرم ، راه به راه نيايد خفتمان كند كه تونر رنگاش ال بود و كارتريجاش بل...بابا چهرا HP چيني خريدي؟
.
.
.
مرتبط
بهخودم ميگويم اگر كتابهاي درسيام با دستگاههاي هايدلبرگ چاپ ميخورد و جوهر ژاپني داشت و كاغذ آلماني و خاندائيهاي ليسانسيهام بهجاي bachelor of arts پنجاه سال پيش كه قلم گارايي از دودهي حمام و صمغ درخت عربي براي كتابت و مشق شب فراهم ميآوردند ، فابر كاستل استفاده ميكردند...حالا من به جاي اينكه بنشينم لغز بار كنم تصويرم در تالار افتخارات مدرسهي Bauhaus به ديوار آويخته بود...خيلي هنر كنم براي فرزند محصول مشترك عقدههاي جنسي/خيانت/عشق عصبي/مان وقتي از پرينترهاي مونوكروم بخرم ، راه به راه نيايد خفتمان كند كه تونر رنگاش ال بود و كارتريجاش بل...بابا چهرا HP چيني خريدي؟
.
.
.
مرتبط