بلنديهاي بادگير
در يادداشت پيشين خواستم تصوير شفاف و منصفانهاي از انساناي بياورم كه هر بيشعوري را به فكر واميدارد براي تماشاي حلقهي تنگ دور گردن يك بيانصاف...خواستم به ارادهي ناكارآمد يك تصميم پوچ اشاره كنم كه در تصوير قبلترش هيچ افشاگري ندارد...
در تصوير پيشين ، به سپارش من ، قرار بود همه بر هم سوار باشند تا تأويلي آييني از امداد و افشا بسازد...قرار بود هرگونه علتالعللاي را در تقطيع عمودي بهريشخند كشد...
همانطور كه نحوهي آرايش و چيدن تابلوهاي يك نمايشگاه اهميت ويژهاي براي فهم مجموعه دارد...تصوير پيشين نيز بيهيچ افشاگري ردي از هر داستان مگو دارد...
نوع جايگيري تابلوها درفهم دقيق مجموعه بسيار مهم است...
كجا خستهگي بازديد كننده در درك تصويري موثر ميافتد...كدام تابلو هواخور ذهن ميشود براي فهم دقيقتر بعديها و كدام تابلو فرصت بازگشت به قبليها ميدهد...
سابقهي بازديد از موزه هنرهاي معاصر اين يادآوري را براي من دارد كه در هر دوري مارپيچي به درون...و هر نيروي كشنده به درون ساقهاي پاي بازديدكننده و هر ايست كامل و هر نور راهروي بعدي كه پژواك تابلوي غرفهي بعدتر خواهد بود يك زندهگي افشا ميشود...سابقهي من در حضور در موزهي هنرهاي معاصر مرا از هرگونه انگ بيشعوري برحذر ميدارد...خاطرهي من از بادگيرهاي موزهي هنرهاي معاصر مرا به هر نمايش مؤثر دعوت ميكند...مرا به تصوير زناي در « سوراخ هواخور رف » منتهي به يك بادگير بازگشت ميدهد...تصوير زناي كه به دست راوي تكهتكه ميشود...
در تصوير قبلي خواستم نه بادگيري باشد...و نه مارپيچاي به درون از مخاطب مخفي شود...
در تصوير پيشين ، به سپارش من ، قرار بود همه بر هم سوار باشند تا تأويلي آييني از امداد و افشا بسازد...قرار بود هرگونه علتالعللاي را در تقطيع عمودي بهريشخند كشد...
همانطور كه نحوهي آرايش و چيدن تابلوهاي يك نمايشگاه اهميت ويژهاي براي فهم مجموعه دارد...تصوير پيشين نيز بيهيچ افشاگري ردي از هر داستان مگو دارد...
نوع جايگيري تابلوها درفهم دقيق مجموعه بسيار مهم است...
كجا خستهگي بازديد كننده در درك تصويري موثر ميافتد...كدام تابلو هواخور ذهن ميشود براي فهم دقيقتر بعديها و كدام تابلو فرصت بازگشت به قبليها ميدهد...
سابقهي بازديد از موزه هنرهاي معاصر اين يادآوري را براي من دارد كه در هر دوري مارپيچي به درون...و هر نيروي كشنده به درون ساقهاي پاي بازديدكننده و هر ايست كامل و هر نور راهروي بعدي كه پژواك تابلوي غرفهي بعدتر خواهد بود يك زندهگي افشا ميشود...سابقهي من در حضور در موزهي هنرهاي معاصر مرا از هرگونه انگ بيشعوري برحذر ميدارد...خاطرهي من از بادگيرهاي موزهي هنرهاي معاصر مرا به هر نمايش مؤثر دعوت ميكند...مرا به تصوير زناي در « سوراخ هواخور رف » منتهي به يك بادگير بازگشت ميدهد...تصوير زناي كه به دست راوي تكهتكه ميشود...
در تصوير قبلي خواستم نه بادگيري باشد...و نه مارپيچاي به درون از مخاطب مخفي شود...