بي تو              

Saturday, June 13, 2009

این تازه اول داستان است *

فريب جهان قصه‌ي روشن است

ببین تا چه زاید شب آبستن است


1)
ما ملت‌اي بسيار اغراقي هستيم...حتي در مصيبت‌هاي خود...خدا را شكر كه مصيبت‌هاي دهه‌ي شصت را نديده‌اي...از مردم مصيبت‌كشيده‌ي «بينا»ي دهه شصت بشنوي ، احمدي‌نژاد را يك شوخي مي‌دانند...راستي راستي ملت‌اي نازك نارنجي شده‌ايم...با يك انتخابات ساده ، پرونده‌ي حكومت را بسته بوديد؟...سه‌پلشك...انقلاب رنگي؟...شوخي نفرماييد...


2)
امروز كروبي ِدر پي ِ«تغيير» را به نحو احسن «تحقير» كردند با رقم مشاركت‌اي به‌شدت پايين...پيام اين نتيجه اين بود:

حالا چشم انداز «كار حزبي» بر همه آشكار شد...يعني با خر تو خري هيچ فرقي ندارد هيچ كه آمارت بدتر چنين پايين هم مي‌كشد...


3)
و شما ملت گرامي در اين تحقير سهم بزرگي داشتيد...چنان دل‌گرم رنگ سبز شدي و چنان رفيق خويش را از تغيير ترساندي و براي رسيدن به آرامش ِوعده‌ داده ا‌ي كه حالا از همين آرامش هم وحشت داري و در پي يك واكنش تندي هستي...كه لابد باز نه سيخ بسوزد و نه كباب... دل‌ خوشاندي و نخواستي بفهمي «طلب داشتن» يعني چه؟...حالا دوره افتاده‌اي كه
?where is my vote
...دست بردار...با خودتان هم شوخي؟...


4)
خروس تنها به يك روش «جنگي» مي‌‌شود و چاره‌اش فقط «تاريكي» است و خون دادن به او يك افسانه‌ي قديمي و بي‌معناست...خروس به تاريكي خوگرفته حالا كه چراغ‌ها را نشان‌اش بدهند...نور براي او يعني وحشت...يعني خروش...يعني بي‌خيال ِهدف...حمله!


5)
باز هم ناچارم تماشاي فيلم « تپه » ساخته‌ي درخشان سيدني لومت را به شما پيش‌نهاد بدهم...


6)
همه‌چيز با يك تفريح شروع شد...پوشيدن لباس شنا براي يك تفريح...حالا اين لباس پلوخوري ملت شده است...


7)
فكر كرده‌ايد اين قرقره‌ي آب ِفاضلاب در ته گلو ني‌ست؟...بس كنيد اين دلقك‌بازي‌ها را...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
***