بي تو              

Thursday, June 11, 2009

براي دختري با صداي اهورايي

روزهاي پر التهاب انتخابات تمام شد...اما حس‌هاي عجيب و غريب‌اي براي من داشت...

مهر و علاقه‌ام به برخي بسيار بيش‌تر شد...برخي هم به‌كل از چشم‌ام افتادند...من كه هم‌واره تأكيد بر فهم و درك داشته‌ام و انسان‌ها را نه بر مناسبات اجتماعي و زيبايي و زشتي‌شان تقسيم كرده‌ام و تنها زيباشناسي‌ام بر «ذهن» فرد بوده است ، اين انتخابات نشان داد چه تعداد آدم ارزش بوييدن دهان‌شان هست...كه ببوسي‌شان...و چه تعداد بوي فاضلاب مي‌دهد دهان‌شان و با هر خوش‌بوكننده‌اي حتي باز از تعفن كلمات‌شان پناه‌اي ني‌ست...

روزهاي پر التهاب براي راست‌نمايي...براي دروغانيدن...روزهاي فحش نوشيدن...اتهام خوردن...روزهاي پر التهاب برافراشتن سر...و سپرانيدن سينه...براي در آغوش كشيدن رفيق...گريستن...رنج بردن...رها شدن از استبداد كلمات مقيد «زنده‌باد» و «مرده‌باد» و هر آن‌چه «هورا»ي رنگي...روزهاي خواندن ناب‌ترين استدلال‌ها...متعفن‌ترين دوخت‌هاي به‌اصطلاح حرفه‌اي...روزهاي گره بستن انگشتان نويسنده... انگشتان اشارت‌گر... انگشتان فشردن دوستي‌ها...روزهاي پر التهاب آموختن از دختري كه صداي اهورايي‌اش را مدت‌هاست نشنيده‌اي و جدل‌ها و لينك‌هاي‌اش تو را به اوج مي‌بُرد...حظ مي‌بردي بر اين‌همه انسان بودن...كيف مي‌كردي از اين‌همه فهم...از اين‌همه خواستن...از اين‌همه دانستن...از اين‌همه توانستن...
روزهاي «پر التهاب» چه؟...يعني تمام شد؟