بي تو              

Thursday, June 11, 2009

مرام سامورايي

آدمي خواه‌ناخواه هرچه اصرار هم كند كه نه من مستقل از بيرون خودم هستم ، خودش را در سطر سطر زنده‌گي بيروني خود مي‌‌بيند تا «خود موجود خويشتن خويش» را قوام دهد...و من نيز دوست‌ دارم بيش‌تر خودم را در لحظات ناب هنرمندان و نويسنده‌گان عزيز خودم انطباق دهم...

شايد هضم‌اش براي خيلي‌ها سخت باشد...اما هميشه خودم را به سامورايي‌هاي فيلم‌هاي كوروساوا نزديك مي‌بينم...اگرچه سامورايي‌هاي كوباياشي و عاشقانه‌هاي او را بايد بيش‌تر دوست بدارم...شايد بايد در لحظات ناب پوچي قهرمانان (قهرمان؟!!!!) فيلم‌هاي اوزوي هميشه نازنين‌ام غرق شوم...اما خسته‌گي جنگ‌جويانه‌ي سامورايي‌هاي هميشه تنهاي كوروساوا گاهي اوقات انگار خود خودم مي‌شود...و به‌ترين مثال هفت سامورايي تنهاي كوروساوا هستند...كاري به جزييات جنگ با دشمن قدر و گردن‌كلفت و پيروزي شبه‌شكست (به عكس آن‌چه كه در فرهنگ ايراني و اسلامي شكست را شبه پيروزي مي‌دانند...هم‌چون رزم حسين علي) آنان ندارم...اما گورهاي ياران كشته درجنگ و مردم‌اي كه ديگر قهرمانان‌شان به تخم‌شان ني‌ست و آنان بايد بروند رد كارشان تنها تصوير از سامورايي است كه براي من مي‌ماند...يا زنده‌گي الواطي و بسيار ابزورد يوجيمبو را ببينيد؟...وقتي مي‌خواهد سرنوشت فرداي خودش را با دستان خودش رقم بزند تكه جوب‌اي به هوا مي‌اندازد و به راه‌اي كه سر چوب متمايل شد خواهد رفت...آن راه ، همان مسير فرداي اوست...با اين‌حال به قول عزيزان بابرنامه و ارزشي سامورايي‌هاي ورشكسته ، يك‌چيز را سفت و سخت دارند و هرگز از آن عدول نمي‌كنند...آن‌هم اصولي‌ست كه شايد براي خيلي‌ها مزهك و گول‌زننده و چرت باشد...خشم آنان فقط براي خود چكاچك شمشير ني‌ست...سامورايي لج‌باز به آن‌چه متعهد است مي‌ماند...سامورايي به اعتقادش پاي‌بند است...تنها سرمايه‌ي يك سامورايي تنهايي در جمع او است...مثل اين است كه رستم دستان توي تعويض روغني كار مي‌كند و همه مي‌دانند اين همان رستم دستان است...اما خب باشد...ملت‌اي كه نياز به قهرمان داشته باشد واي بر او...اما اين تز فكري جمع ني‌ست...چون ملت هيچ‌وقت حتي به قهرمان‌اش صادق نبوده است...چون ملت دركل هيچ‌گاه صادق نبوده است...اين رستم دستان ما شبيه آقا جلال ماست كه در سوك و كنج خلوت خود «سخن صحافي مي‌كرد»...قشنگ‌ترين تصوير ، پايان فيلم هفت‌سامورايي در كنار تپه‌خاك‌هاي گور ياران از دست رفته و مردم‌اي كه هركس به سوك زنده‌گي هر روزه‌ي خويش خزيده‌اند...و پوزخندي كه قرار است قهرمانان ما بر لبان‌شان بماسد...من اين تنهايي و سكوت را سخت دوست مي‌دارم...من دوباره ، جنگ براي جمع را سخت دوست مي‌دارم...من اين تبعيد دوباره به فرديت را دوست مي‌دارم...من اين گمشده در جمع را بسيار دوست مي‌دارم...من سامورايي را كه هميشه standby است دوست مي‌دارم...
من تنهايي سامورايي را دوست مي‌‌دارم.