انتخاب بین عقل و احساس
همین بی برنامگی و بی اطلاعی بود که مشروطه را به استبداد سلطنتی رساند. انقلاب سال 57 در ایران نیز به اذعان افراد دخیل در آن از همین ویژگی برخوردار بود. نه مردم و نه مخالفان با رژیم گذشته واقعا نمی دانستند چه می خواهند و برنامه ای برای فردای پیروزی نداشتند، آن شد که از فردای پیروزی بحران بود که بوجود می آمد. رقابت های انتخاباتی نیز جدای از این وضع نبوده و کمابیش مخالفت با دولت حاکم و تحریک احساسات مردم، برگ برنده ای در دست کاندیداها بوده است. به کار بردن شعارهای کلی، مبهم و گـَل و گشاد، تاکید بر تدین، نماز اول وقت خواندن، سید بودن، آدم خوبی بودن و... همیشه معمول بوده و رای جمع کن خوبی است، اما هیچ کدام از اینها دلیلی بر کارآمد بودن فرد نمی تواند داشته باشد. این برنامه است که چشم انداز پیش رو را ترسیم می کند. فرض کنیم قرار است کارخانه ای که به دلیل سیاست های غلط از چرخه تولید خارج شده دوباره به راه بیفتد. با یک برنامه ریزی می توان با فراهم آوردن امکانات سرمایه گذاری خارجی یا داخلی، زمینه ورود مواد اولیه از خارج از کشور را فراهم کرد و به وسیله کارگر داخلی و با برنامه از پیش تعیین شده، شروع تولید را کلید زد، اما اگر به فرض کسی سید بود آیا با دست مالیدن به ماشین های کارخانه، معجزه ای اتفاق می افتد و مواد اولیه و سرمایه فراهم می آید و تولید شروع می شود؟ پس لازم است برای خلاص شدن از چرخه آزمون و تکرار خطا برنامه را محور انتخاب خود قرار دهیم، نه سید بودن یا شیخ یا آدم معمولی بودن را. البته برنامه هایی که کلی و بدون تعریف نباشد مثلا عزت ایرانی را به آن بر می گردانم، یک شعار مبهم و بی معنی است. شعارهایی چون توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی، توسعه فرهنگی و... نیز به دلیل کلی و تفسیرهای متعددی که می شود، چنین است.
منبع
منبع