رنگي نشويد
دوستي متناي فورواردي را براي من نيز فرستاده است و از تاكتيك دروغ بزرگ هيتلر كه در كتاب نبرد من آمده است پلي به دروغهاي شاخدار و «بهظاهر» باورپذير احمدينژاد ميزند...در اين يادداشت مختصر آمده است:
در دروغ بزرگ همواره نيروي باورپذيري وجود دارد، زيرا توده هاي عظيم مردم همواره از طريق تاثيرهاي ناخوداگاه بسيار راحتتر فريب مي خورند تا اينكه بخواهيم انها را با استدلالهاي غيرمنطقي گمراه كنيم. بنابر اين مردم عادي به واسطه ذهن سادهاي كه دارند از طريق دروغ بزرگ راحتتر فريب مي خورند تا دروغهاي كوچك و معمولي چرا كه مردم عادي خودشان اغلب براي موضوعات كوچك دروغهاي كوچكي مي گويند اما از اينكه دروغهاي بزرگ و شاخدار بگويند شرم دارند. انها هرگز به ذهنشان هم نمي رسد كه دروغهاي بزرگ و شاخدار بگويند و از اين رو باور نمي كنند ديگران آن قدر وقيح باشند كه واقعيت را تا اين حد تحريف كنند. حتي اگر به آنها مدارك و شواهدي ارائه شود كه دروغ بودن چنين گفتههايي را ثابت كند آنها باز هم در قبول واقعيت ترديد مي كنند و مي گويند حتما توضيحي براي اين مساله هست كه ما نمي دانيم. به اين دليل دروغهاي بزرگ حتي بعد از افشا شدن هم تاثيري از خود به جا مي گذارند. اين واقعيتي است كه تمام دروغگوهاي حرفه اي دنيا از ان اطلاع دارند.
اما ذهن من ِخوانندهي اين يادداشت ناخودآگاه به سوي جوكاي قديمي رفت كه مدتها بر آغوش وبلاگام به عنوان مطالب نغز مانده بود...و آن اين جوك قديميست:
ما آدمها موجودات بسيار غريبي هستيم. اگر به يك نفر بگوييد در كهكشان خداوند 10 ميليارد و پانصد و نود و هشت ميليون و دويست و بيست و چار هزار و نود و نه تا سياره و ستاره هست، خيلي راحت حرف شما را قبول ميكند؛ اما اگر روي يك نيمكت چوبي پارك كاغذي نوشته شده باشد كه: تازه رنگ شده، رنگي نشويد! حتماً بايد با انگشت به نيمكت بكشد تا مطمئن شود !!!!!!
اما انگار تشخيص وضعيت ميرحسين از انگشت كشيدن و لمس ساده ، كمي پيچيدهتر است...غافل از اينكه بهراحتي رنگي ميشويد...
.
.
.
يك يادداشت خوب...نه...عالي و خواندني...نه...ماندني
در دروغ بزرگ همواره نيروي باورپذيري وجود دارد، زيرا توده هاي عظيم مردم همواره از طريق تاثيرهاي ناخوداگاه بسيار راحتتر فريب مي خورند تا اينكه بخواهيم انها را با استدلالهاي غيرمنطقي گمراه كنيم. بنابر اين مردم عادي به واسطه ذهن سادهاي كه دارند از طريق دروغ بزرگ راحتتر فريب مي خورند تا دروغهاي كوچك و معمولي چرا كه مردم عادي خودشان اغلب براي موضوعات كوچك دروغهاي كوچكي مي گويند اما از اينكه دروغهاي بزرگ و شاخدار بگويند شرم دارند. انها هرگز به ذهنشان هم نمي رسد كه دروغهاي بزرگ و شاخدار بگويند و از اين رو باور نمي كنند ديگران آن قدر وقيح باشند كه واقعيت را تا اين حد تحريف كنند. حتي اگر به آنها مدارك و شواهدي ارائه شود كه دروغ بودن چنين گفتههايي را ثابت كند آنها باز هم در قبول واقعيت ترديد مي كنند و مي گويند حتما توضيحي براي اين مساله هست كه ما نمي دانيم. به اين دليل دروغهاي بزرگ حتي بعد از افشا شدن هم تاثيري از خود به جا مي گذارند. اين واقعيتي است كه تمام دروغگوهاي حرفه اي دنيا از ان اطلاع دارند.
اما ذهن من ِخوانندهي اين يادداشت ناخودآگاه به سوي جوكاي قديمي رفت كه مدتها بر آغوش وبلاگام به عنوان مطالب نغز مانده بود...و آن اين جوك قديميست:
ما آدمها موجودات بسيار غريبي هستيم. اگر به يك نفر بگوييد در كهكشان خداوند 10 ميليارد و پانصد و نود و هشت ميليون و دويست و بيست و چار هزار و نود و نه تا سياره و ستاره هست، خيلي راحت حرف شما را قبول ميكند؛ اما اگر روي يك نيمكت چوبي پارك كاغذي نوشته شده باشد كه: تازه رنگ شده، رنگي نشويد! حتماً بايد با انگشت به نيمكت بكشد تا مطمئن شود !!!!!!
اما انگار تشخيص وضعيت ميرحسين از انگشت كشيدن و لمس ساده ، كمي پيچيدهتر است...غافل از اينكه بهراحتي رنگي ميشويد...
.
.
.
يك يادداشت خوب...نه...عالي و خواندني...نه...ماندني