بي تو              

Friday, June 19, 2009

* من قطاري ديدم فقه مي‌برد و چه سنگين مي‌رفت

حكومت اسلامي نيز همانند ليبراليسم‌اي كه فوكوياما معتقد است خودش خودش را تا به‌امروز بارها بازيافته است...
حكومت اسلامي هم‌واره با هم‌ياري مخالفان خود مخالف خود را از سر راه برداشته است...بياييد سوار بر قطاري بشويم و با هم به تونل تاريخ بروم:

ابتدا دولت موقت يعني دولت مهندسان...دولت مذهبي‌هاي اصلاح‌طلب...بر سر كار آمد...حكومت از طريق آنان ملي‌گرايان را به سكوت وا داشت...اما در كنار آن ، چپ‌گرايان را به كارشكني واداشت...دولت موقت كله‌پا شد...دولت بني‌صدر تتمه‌ي ملي‌گرايي و نظام متكي بر اقتصاد توحيدي و آغازه‌ي نظام كوپني بود...اما بني‌صدر از خودش عبور كرد...اگرچه او به‌هم‌ياري مجاهدين چپ‌گرا و نهضت آزادي ملي‌گرا در پي گسترش قلم‌روي خود عليه نظام توتاليتر رو به‌ رشد بود...اما حكومت اسلامي در زير سايه‌ي فره‌ي خداي‌گاني ، حزب جمهوري اسلامي را هم‌چون قارچ‌اي سمي مقابل‌اش علم كرد...مؤسس حزب يك روحاني بنيادگراي ذوب در ولايت امر ِ«اما» تحصيل‌كرده‌ي نظام سكولار غربي بود...اين روحاني با انگليسي دست‌وپاشكسته‌اش مقابل بني‌صدربا دو دكتري ايستاد ــ باز هم در زير سايه‌ي ره‌بري...بني‌صدر با ذكر الله اكبر كله‌پا شد...حزب جمهوري اما به‌فرمان ره‌بري قدرت‌اش كم و كم‌تر و درنهايت با انفجاري كله‌پا شد...فردي برآمده از همان حزب رييس جمهور شد...احساس شد او نيز در پي گسترش قلم‌روي اختيارات خويش است...پس در برابر اين فرد ، نخست‌وزيري ، 8 سال ايستاد كه فرمان از آقازاده‌ي ره‌بر مي‌گرفت...نخست‌وزير به همت رييس جمهور و ره‌بري در سايه كله‌پا شد...حزب توده در اين فاصله جذب و سپس حذف شد...توابين حكومتي ، ‌اصول‌گرايان‌اي دوآتشه شدند...مجاهيدن خلق ، آن ياران ديرپاي نظام و ولايي‌هاي التقاطي ، شخم خوردند و فله‌اي از دم تيغ گذشتند...سال 67 ،‌ ره‌بر در آستانه‌‌ي رحلت‌اي جان‌گداز بود...پچ‌پچه‌هاي لويي جرگه...ثقيفه...و بزرگان نظام براي فردا در همه‌جا مي‌پيچيد...سرطان امام جدي بود...8 سال جنگ بهانه‌ي خوبي براي هرس علف‌هاي هرز شد...با يك تير بر چند نشان متمركز شدند...با مرگ ره‌بر، رييس جمهوري قدرت را به دست گرفت...بخش بزرگي از بدنه‌ي ره‌بري ِسابق تصفيه و درو شد...خط امام دو تكه شد و بر دو خط موازي ايستاد و هم‌چنان خطوط راه قطار فقه‌اي‌ شد كه مردمي را به تنگ آورده بود...مردم‌اي منفعل اما هميشه «فعل معين»...مردم‌اي معترض با حضور ميليوني در بهشت‌زهراي كشته‌گان خود و در پي به تخت نشاندن امام خويش...مردم‌اي كه پيش‌تر خون‌بهاي مشروطيت را ، در شاه‌اي صغير دانست و با كف و كيل و هلهله بر بام‌ خانه‌هاشان به استقبال او شتافتند...مردم‌اي كه بر بن جمهوريت «مير»پنج ، سلطنت پهلوي را نشاند...مردم‌اي كه شاه تاجدار پهلوي با كف و كيل و هلهله از تخت راند ، امام معمم بر منبر زرين خويش نشاند...
اگر بليط قطار برلين-پيترزبورگ ِ لنين يك‌سره بود...اما هم‌واره بليط قطارهاي حاكمان ايران در ايست‌گاه‌هاي متروكه باطل شده است...همان مردم‌اي كه قريب يك دهه بعد براي همان امام جبار، بارگاه ملكوتي فرآهم آورد...و ظريف‌اي را به همان جباريت توصيه كرد...اينك همان مردم بر همان بام خانه‌هاشان با بانگ الله اكبر ظريف خويش را از خويش مي‌راند...غافل از آن‌كه هنوز صداي گام‌هاي سنگين تتق تتق قطار فقه شنيده مي‌شود...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سهراب سپهري