بي تو              

Thursday, June 18, 2009

صدا صداي ملائك...صدا صداي صفير گلوله

خطاب اين يادداشت فقط به خس و خاشاك‌هاست...و استفاده آن در هر مطبوعه‌‌ي فخيمه‌‌ي دولت كريمه‌ي آن عالي‌جاه از جمله كيهان و اقمارش ممنوع مي‌باشد...


راستش را بخواهيد هم به فرجام اين تجمعات خوش‌بين‌ام هم آثار نگراني از دل آن مي‌بارد...هم اين‌كه به علت نبود اطلاعات همه گيح هستيم و نمي‌دانيم اين تجمعات صددرصد سازماندهي شده از كجا آب مي‌خورد هم مي‌شود به منگنه‌ي ايجاد شده خوش‌بين بود و گفت: به درك...از هرجا هست خوش است...اما حقيقت‌‌اش آثار بدي هم در اين چندروزه مشاهده كرده‌ام...نظر خودم را راجع به ابلهانه بودن تجمع در نمازجمعه نوشته‌ام...اما اگر قرار باشد ايده‌ي پوشيدن رنگ سياه از سوي تيم كروبي دل‌خوري بچه‌هاي موسوي و تحريم زيرلفظ-اي هواداران او را در پي داشته باشد و از آن‌طرف بچه‌هاي كروبي هم به تلافي بخواهند در تجمعات بچه‌هاي موسوي شركت نكنند كه اين‌جا هم مي‌نويسم در ِهرچه جنبش ، خيزش ، حركت يا هرچيزي شبيه به اين را ، كه آن‌ هم «ريموت كنترلي»‌ست ، بايد گل گرفت...
اين از من...
اما دل‌خوري من از بايكوت رسانه‌اي كروبي و بي‌رمق جلوه داده بيانيه‌هاي كروبي و بيانيه‌ي مشترك موسوي و خاتمي به شوراي امنيت كه انگار كروبي بوق بوده است اين وسط و نشان از اتحاد عالي موسوي‌چي‌ها دارد هم‌چنان به جاي خود باقي‌ست...راستش انگار سفره‌اي پهن شده براي خودي‌ها و قرار است از ته‌مانده‌ هاي اين خوان به خون نشسته به ياران كروبي هم چيزكي بماسد...اين اظهر من‌الشمس است و اگر قرار بر اين بازي كثيف باشد از حالا مي‌گويم: سرانجام اين حركت به اصطلاح مردمي به گه كشيده خواهد شد...

اجازه بدهيد خيال‌تان را راحت كنم: با اين سطح شعور مردم‌اي كه در اين سال‌ها بنده ديده‌ام...حتي به ديده‌ي اغماض...اين حركت به اصطلاح خودجوش كه خيلي هم عالي سازماندهي مي‌شود و يك پارچه‌گي رسانه‌هاي برون‌مرزي در پوشش خبري آن‌ها خيلي تابلو است ، حكايت از چيز ديگري دارد...


يك‌نمونه از وسعت ديد مردم را در همين داستان تيراندازي از بالاي ساختمان گردان 117 عاشورا به دقت بررسي كردم...جالب بود براي من كه با وجود حضور فيزيكي هر شاهد ماجرا ، كه مدعي بود در چند قدمي حادثه هم بوده است و خدا به دادش رسيده وگرنه الان جزو شهدا بوده است، با اين حال همه‌گي يك «زاويه ديد خبري» داشتند...همه هم از يك ساختمان ناشناس (با آن تابلوي به آن بزرگي) مي‌گفتند...همه از همان تهييج ناگهاني مردم به سوي ساختمان و تله مي‌‌گفتند...فقط يكي از انبار پتو بودن آنجا گفت...همين و بس...ولي همه با يك لحن واحد خبري ديده بودند!!!...مثل يك تلكس خبري كه تنظيم نشده توي تمام خبرگزاري‌ها كار شود و روزنامه‌ها عيناً از روي آن كپي كنند...هيچ‌كس انگار لحن به‌خصوصي نداشت...همه يك‌جور «خبري‌شده» به اين حادثه نگريسته بودند...«بلوار جناح» هم براي من جالب بود...خيلي‌ها هنوز فرق بلوار و اتوبان و خيابان را نمي‌دانستند...و فقط يك نام «جناح» را در اين تنظيم خبر خود داشتند...

اين از وسعت ديد كپي برابر اصل ملت شريف ايران...
.
.
.
اين‌روزها فقط به فيلم «بازي» ديويد فينچر مي‌انديشم...گويي اين ملت همه در حال «بازي درماني» هستند...

دائي جان ناپولئون؟...زهي خيال باطل...
.
.
.
دوستي گفته‌است مگر صدا هم گلو را مي‌آزارد؟...مي‌نويسم اتفاقا چه‌را...مي‌آزارد چون مي‌خراشد...

اگر صدا بر جان گوش بنشيند مي‌خراشد سينه‌ها را و صداي در گوش حبس مانده در حلقوم رسوب مي‌كند..لعاب لزجي مي‌اندازد از حجم سكوت و يك‌باره به‌سمت عربده هجوم مي‌برد...و در نهايت گلو را مي‌خراشد...