گل شب بيست و يك
هنوز معتقدم بهترين بازي كه وضعيت ايران را ميتواند ترسيم ميكند و كاربردش همپاي نمودار jane (جيني) است كه قرار است ظاهراً 10 درصدهاي طبقات بالا و پايين اجتماع را با نزديكي و دوري بههم ، نسبتهاي توزيع عادلانه را اعلام كند...درست به همانگونه بازي « گل يا پوچ » نيز قرار است تمام تخمينهاي ما را برملا كند...
بگذاريد تجربيات خودم را از اين بازي منتقل كنم:
در بازي گل يا پوچ به تناسب تعداد دستها ، بازي آسانتر ميشود...يعني هرچه تعداد دست بيشتر باشد كار راحتتر ميشود...درصد پوچ زدن دستاي بالا ميرود و بهمرور روند ترتيب پر شدن دستها دست «استاد بازي» ميآيد...مثلاً در گروه مقابل دستاي كه آنها را پر ميكند ، يا همان استاد، دوست دارد يك نظم ناشناخته بين خودشان توزيع كند...استاد گروه مقابل كه بيخود نام استاد را نگرفته است وظيفهي كشف اين نظم را دارد...اعضاي گروه فقط مأمور ردگيري دستها و بازيهاي با هم را دارند...ممكن است در اين حين بازيكن گروه خودت بخواهد يكضرب ، دستاي را برملا كند و بيآنكه به بقيه پوچ بدهد دست پر را برملا كند...در اينجا وظيفهي استاد اين است كه نمودار جيني و نحوهي توزيع گل را مرور كند و عدالت را بررسي كند...آيا احتمال پر بودن آن دست وجود دارد يا خير؟...در برخي بازيها استاد دو دستي پر ميكند و حريف را با دستاي كه بالا يا پايين بوده است بازي ميدهد...اما ترفند قديمي ديگري در اين جا وجود دارد...دستيكه معمولاً انگشتان بستهتري دارد پر نيست...و سعي دارد ناخودآگاه تظاهر به پر بودن كند...پس انگشتان ميل به جمع شدن بيشتر دارد...اما من از تاكتيك ديگري استفاده ميكنم و آن روانشناسي چشمهاست....معمولاً ميزان تنگي و گشادي مردمك چشم بازيكن تعيينكننده است...اما بارها نيز شده است كه روانشناسي مردمك چشم به دليل عصبي بودن بازيكن و يا بيماري جواب نداده است...در اينجا از حربهي نهايي استفاده ميكنم و آن رجوع به قوهي شهودي استاد است...در اينجا من استاد كافيست نفس عميقاي بكشم و تنها به نقطهي بيانتهاي روبهروي خود خيره شوم...بازيكن خودبهخود فركانسهايي از خود به سوي شاخكهاي من ميفرستد...
با خودم ميانديشم ، براي تحليل اوضاع كشورم كي نوبت قوهي شهوديام ميرسد؟...
هنوز اندكي براي هوش رهبري و بازيسازي رفسنجاني «حساب ِمانده» دارم...كي آنها هم خرج ميشود؟
از خودم ميپرسم كي «گل شب بيست و يك» ميشود؟
بگذاريد تجربيات خودم را از اين بازي منتقل كنم:
در بازي گل يا پوچ به تناسب تعداد دستها ، بازي آسانتر ميشود...يعني هرچه تعداد دست بيشتر باشد كار راحتتر ميشود...درصد پوچ زدن دستاي بالا ميرود و بهمرور روند ترتيب پر شدن دستها دست «استاد بازي» ميآيد...مثلاً در گروه مقابل دستاي كه آنها را پر ميكند ، يا همان استاد، دوست دارد يك نظم ناشناخته بين خودشان توزيع كند...استاد گروه مقابل كه بيخود نام استاد را نگرفته است وظيفهي كشف اين نظم را دارد...اعضاي گروه فقط مأمور ردگيري دستها و بازيهاي با هم را دارند...ممكن است در اين حين بازيكن گروه خودت بخواهد يكضرب ، دستاي را برملا كند و بيآنكه به بقيه پوچ بدهد دست پر را برملا كند...در اينجا وظيفهي استاد اين است كه نمودار جيني و نحوهي توزيع گل را مرور كند و عدالت را بررسي كند...آيا احتمال پر بودن آن دست وجود دارد يا خير؟...در برخي بازيها استاد دو دستي پر ميكند و حريف را با دستاي كه بالا يا پايين بوده است بازي ميدهد...اما ترفند قديمي ديگري در اين جا وجود دارد...دستيكه معمولاً انگشتان بستهتري دارد پر نيست...و سعي دارد ناخودآگاه تظاهر به پر بودن كند...پس انگشتان ميل به جمع شدن بيشتر دارد...اما من از تاكتيك ديگري استفاده ميكنم و آن روانشناسي چشمهاست....معمولاً ميزان تنگي و گشادي مردمك چشم بازيكن تعيينكننده است...اما بارها نيز شده است كه روانشناسي مردمك چشم به دليل عصبي بودن بازيكن و يا بيماري جواب نداده است...در اينجا از حربهي نهايي استفاده ميكنم و آن رجوع به قوهي شهودي استاد است...در اينجا من استاد كافيست نفس عميقاي بكشم و تنها به نقطهي بيانتهاي روبهروي خود خيره شوم...بازيكن خودبهخود فركانسهايي از خود به سوي شاخكهاي من ميفرستد...
با خودم ميانديشم ، براي تحليل اوضاع كشورم كي نوبت قوهي شهوديام ميرسد؟...
هنوز اندكي براي هوش رهبري و بازيسازي رفسنجاني «حساب ِمانده» دارم...كي آنها هم خرج ميشود؟
از خودم ميپرسم كي «گل شب بيست و يك» ميشود؟