بي تو              

Sunday, July 26, 2009

چه‌را در تير ماه از اعدام‌هاي 1367 نمي‌نويسم؟

مشخص است ما رسالت خود را زماني‌كه سكوت پردامنه‌اي همه‌جا فراگرفته است فرياد مي‌زنيم و به حد خود هميشه از تريبون كم‌عمق خويش براي اين فرياد بهره برده‌ايم...

خاطرم هست نخستين‌بار بود كه يكي از وبلاگ‌هاي قديمي آن‌روزگار خانوم‌اي كه خودش را ميليشيا معرفي مي‌كرد آن مقاله‌ي جان‌دار يرواند آبراهاميان را منتشر كرد و بقيه تقريباً همه از روي دست او كپي كردند...آخرين‌بار كه مطلبي از آن دوست ناشناس خواندم به تاريخ سال‌گرد خاوران بود از حضور در قطعه 33 بهشت زهرا و ديگر از او خبري نشد...ديگر نبود...خانوم ميليشيا از آن دست نويسنده‌گان حلقه‌باز نبود كه كسي نبودش را جار بزند...كسي سراغ‌اي از او بگيرد...او براي هميشه ناپديد شد...

در همان‌روزها من و چنين دوستان‌اي نمي‌گذاشتيم صداي خاوران و اعدام‌هاي ننگين دهه شصت فرو بخوابد...ام‌روز اما خوش‌بختانه نوشته‌ي يرواند كه آن‌روزها كپي‌اش را دست‌به‌دست مي‌گرداندم حالا همه خوانده‌اند و با جمله جمله‌ي يرواند بر خويش لرزيده‌اند...
پس از گزارش آبراهاميان تنها گزارش «پيام امروز» از قتل محمد مختاري در ويژه‌نامه‌ي قتل‌هاي زنجيره‌اي‌اش مرا درهم شكست و مدت‌ها ديوانه‌وار مي‌خواندم‌اش و مي‌گريستم...

حالا نيز من فرق نكرده‌ام و به سراغ صداهاي خفه‌شده و نگاه‌هاي به‌عمد كورشده مي‌روم...
.
.
.