پيامنامه 2
Mia: Have you ever wondered to yourself maybe you're not the bad guy tryin' to be good, maybe you are the good guy that wants to be bad
Brian: Everyday
Fast and furious 4
Brian: Everyday
Fast and furious 4
.
.
.
پيام جان...مدتها بود كه نوشتههايام را خطاب به دوست دختر قديميام در آن يكي وبلاگام مينوشتم...دختر كمرو-اي كه هنوز جرأت دوخط نوشتن براي من در همين وبلاگ را نداشته است و از من خواسته بود براياش جداگانه در آنيكي وبلاگ بنويسم...من هم كه در اينجور مواقع فردينبازيام جلوي زنجماعت گل ميكند و دوست دارم خود خود شزم بشوم...اصولاً يكي از دلايل عمدهي من در پوشيدن كفشهاي مچپوش به خاطر ضعف در ناحيهي پاشنهام بوده است...خلاصه اين دوستدختر ما هم كرم دخترانهي نوشتن فردي دارد...الته او توجيه است كه اگر براي دخترهاي ديگر دلبري ميكنم براي اين است كه موتور او را بهحركت دراندازم ، بلكه دوستدختر ما هم تكاني به خودش بدهد...بلكه سرخابسفيداباش را بيشتر كند...خودت بهتر ميداني من از آنها هستم كه مدتي بازجوي عشاق بودهام...و عشق را از زير زبانشان اقرار ميگرفتهام (دو نقطه دي دي دي)...خلاصه از همانها توي وبلاگ كذا و كذا مينويسم كه توياش غيرمستقيم از او بگويي تا لپهاياش گل بيندازد...و تازه آنوقت ماچ كردن آن لپها حال ميدهد و بوي «شامپو پاوه» ميگيرد گيسوان خرمايياش...و البته ميدانم فرهاد عزيز همين الان لب به انتقاد ميگشايد كه باز اين ايرزا چيزهايي نوشت كه من جرأت يك كلمه نوشتناش را جلوي خانومام ندارم و همين كارها را ميكند كه همهي دوستدخترهاياش به او اعتماد ندارند و هميشه هم رنگاش حنا ندارد...همين كارها را ميكند...خلاصه پيام جان گفتم اينها را بنويسم برايات تا يخ اسرار مگوي عشقيام را همينجا آب كنم بلكه جزييات مگوتر با سكسپارتنر خودم را برايات رو كنم...تو كه ميداني من لرتر از اينها هستم و گيري به سانسور نميدهم و اصولاً از همين سانسور نكردنهام هم ضربه خوردهام...از اين جماعت مزور و منافق ايراني كه هميشه هم بهحمدالله بحران اعتماد دارد و لياقتاش همين بياعتماديست...
بگذريم بيشتر خواهم نوشت بلكه تو هم باخبر شوي كي اقدام به كورتاژ فرهنگي كردم...
اما فعلاً بگذار در فرصتي ديگر از جلقهايي كه ميزنم نيز برايات بنويسم...برايات روشن خواهد شد كه چهگونه اين جلقها زندهگي رواني مرا بارها و بارها نجات داده است...
اما پيام جان يك نكته را غافل نباش كه در تمام اين جملات و يادداشتهام استعارهي محض و كنايههاي عميق سياسي نهفته است...مثل دو يادداشت پيشين كه بايد بر چند كلمه دقيق ميشدي:
كلهپاچهخوري ، پرندك ، خربزه ، نوشهر
دقت كن كه ديگر كمكات نميكنم...اما اين را يادت باشد: در شهربازي من هيچچيزي تقلبي و دروغين نيست و اگر از نوشهر نوشتهام دقيقاً به خود شهر نوشهر اشاره دارد اما كنايتاي به مفهوم بالاتري نيز دارد...همچون آيداي شاملو كه فراتر ميرود ؛ با اين تصميم سخت برآنام و بهشدت مراقبام «وارطان»ام ، «نازلي» نشود...
يادم بنداز برايات از دوستيام با آن عزيز اهورايي ، «عزيز شاهرخ» ، نيز بنويسم تا نكتهها از آن برگيري...
راستي پيام جان! يادت باشد اگر مخاطبات دوست دارد دروغ بشنود اين لطف را از او دريغ نكن...
بگذريم بيشتر خواهم نوشت بلكه تو هم باخبر شوي كي اقدام به كورتاژ فرهنگي كردم...
اما فعلاً بگذار در فرصتي ديگر از جلقهايي كه ميزنم نيز برايات بنويسم...برايات روشن خواهد شد كه چهگونه اين جلقها زندهگي رواني مرا بارها و بارها نجات داده است...
اما پيام جان يك نكته را غافل نباش كه در تمام اين جملات و يادداشتهام استعارهي محض و كنايههاي عميق سياسي نهفته است...مثل دو يادداشت پيشين كه بايد بر چند كلمه دقيق ميشدي:
كلهپاچهخوري ، پرندك ، خربزه ، نوشهر
دقت كن كه ديگر كمكات نميكنم...اما اين را يادت باشد: در شهربازي من هيچچيزي تقلبي و دروغين نيست و اگر از نوشهر نوشتهام دقيقاً به خود شهر نوشهر اشاره دارد اما كنايتاي به مفهوم بالاتري نيز دارد...همچون آيداي شاملو كه فراتر ميرود ؛ با اين تصميم سخت برآنام و بهشدت مراقبام «وارطان»ام ، «نازلي» نشود...
يادم بنداز برايات از دوستيام با آن عزيز اهورايي ، «عزيز شاهرخ» ، نيز بنويسم تا نكتهها از آن برگيري...
راستي پيام جان! يادت باشد اگر مخاطبات دوست دارد دروغ بشنود اين لطف را از او دريغ نكن...