آنچه من هستم
ـــ آيا از اينكه راجع به خودتان پرسشهايي ميكنم ناراحت نيستيد؟
ـــ نه ، چهرا ناراحت باشم؟ به عقيدهي من هركس بايد در جريان مصاحبه عميقترين چيزها را درباره خود بگويد. آنچه رابطه با ديگران را مختل ميكند اين است كه هركس در مقابل ديگري چيزي را مخفي ميكند يا به صورت راز نگاه ميدارد ، و اين كار را اگر لزوماً در برابر همهكس يا بهصورت راز نگاه ميدارد و اين كار را اگر لزوماً در برابر همهكس نكند ، در برابر كسيكه الان با او همصحبت است ميكند.
من فكر ميكنم كه شفافيت بايد همهوقت جانشين راز شود. من روزي را ميبينم كه دو نفر هيچگونه رازي در مقابل همديگر نداشته باشند ، زيرا درمقابل هيچكس ديگر هم ندارند ، زيرا زندهگي دروني مانند زندهگي بروني كاملاً باز و عرضه شده خواهد بود. محال است بپذيريم كه بايد بدنمان را چنانكه ميكنيم ، تسليم كنيم ، اما فكرهامان را پنهان كنيم. با توجه به اينكه به عقيدهي من تفاوتي ذاتي ميان بدن و جنبهي معنوي شخص نيست.
ـــ آيا فقط به كسانيكه واقعاً بدنمان را تسليم ميكنيم ، تمامي فكرمان را هم تسليم نميكنيم؟
ـــ ما بدنمان را به همهكس تسليم ميكنيم ، حتي بيرون از هرگونه رابطهي جنسي: توسط نگاه و تماس. شما بدنتان را تسليم من ميكنيد ، من دستام را به شما وا ميگذارم. وجود هريك از ما براي ديگري به منزلهي بدن است. اما از نظر روحي و فكري چنين نيست ، هرچند كه انديشهها گونهاي از بدناند.
اگر ما بخواهيم واقعاً براي ديگري وجود داشته باشيم ، چنانكه بدنمان وجود دارد ، همچنان كه بدنمان دائماً ممكن است عريان باشد ــ هرچند مردم هرگز چنين نكنند ــ انديشههامان نيز بايد چنان ظاهر شوند كه گويي از بدن ميآيند. كلام در دهان توسط زبان ايجاد ميشود. همهي انديشهها بايد چنين باشند ، حتي مهمترين ، فرارترين و اثيريترين آنها. بهعبارت ديگر ، بعد از اين نبايد آن پنهانكاري و رازي را داشت كه در بعضي از قرون افتخار زن و مرد پنداشته ميشد ، و به نظر من حماقتي بيش نيست.
ـــ به عقيدهي شما مانع اصلي در راه اين شفافيت چيست؟
ـــ قبل از هرچيز وجود شرّ. منظورم اين است كه منشاء كارها ، اصول متفاوتي است ، و اين كارها ممكن است مرا خوش نيايد. وجود اين شر ارتباط همهي انديشهها را دشوار ميسازد ، زيرا من نميدانم ديگري در چه معياري براساس اصول مورد قبول من ، اصول خود را ميسازد. گاهي ممكن است اين اصول را روشن ساخت. دربارهاش بحث كرد به كرسي نشاند. اما من نميتوانم با هركسي دربارهي هر چيزي بحث كنم. اين كار را با شما ميتوانم بكنم ، اما با همسايهام و با عابر ، نه. چهبسا كه او منازعه را به مباحثه با من ترجيح دهد.
بنابراين ، در واقع ، خصوصيتي ناشي از بدگماني ، ناداني ، ترس وجود دارد كه موجب ميشود من در هر لحظهاي به ديگري اعتماد نكنم ، يا كم اعتماد كنم. وانگهي شخصاً نيز من با همهي كساني كه برخورد ميكنم دربارهي هر موضوعاي چنتهام را روي دايره نميريزم. اما ميكوشم تا آنجا كه ممكن است شفاف باشم ، زيرا به گمان من ناحيهي تيرهاي كه ما در خود داريم ( تيره ، هم براي خود ، هم براي ديگران) نخواهيم توانست به تمامي براي خود روشناش سازيم مگر اينكه بكوشيم براي ديگران روشن و شفاف باشيم.
ـــ آيا شما ابتدا در نوشتههاتان به دنبال اين شفافيت نبودهايد؟
ـــ نه ابتدا ، بلكه در عين حال. بايد بگويم كه در نوشتههايم دورتر رفتم اما در محاورههاي روزانه با سيمون دوبووار و با ديگران مثلاً با شما ( از اينرو كه امروز با هم هستيم) سعي ميكنم هرچه روشنتر و هرقدر ممكن است حقيقيتر باشم ؛ به نحويكه درونام را كاملاً تسليم كنم ، با لااقل در اينراه ميكوشم. درواقع من درونام را تسليم شما و هيچكس ديگر نميكنم ، زيرا چيزهايي هست كه در من از گفته شدن سر باز ميزنند . چيزهايي كه ميتوانم به خود بگويم ، اما مرا از گفتن به ديگران باز ميدارند. من هم مثل هركسي عمق تاريكي دارم كه از گفته شدن سر باز ميزند.
ـــ يعني ضمير ناخودآگاه؟
ـــ به هيچوجه. دربارهي چيزهايي صحبت ميكنم كه ميدانم. هميشه در خودآگاه حاشيهي كوچكي هست كه گفته نميشود و نميخواهد گفته شود ، اما ميخواهد دانسته شود ، دانستهي شخص من. شما خوب ميدانيد كه نميشود همهچيز را گفت. اما گمان ميكنم بعدها يعني پس از مرگ من و شايد پس از مرگ شما مردم بيش از پيش دربارهي خود حرف بزنند و اين تغيير بزرگي خواهد بود. و باز فكر ميكنم كه اين تغيير وابسته به انقلابي حقيقي باشد.
براي اينكه توافق اجتماعي حقيقي ايجاد شود بايد كه هركس كلاً براي همسايهاش وجود داشته باشد ، و همسايهاش نيز كلاً براي او. اين امر امروزه تحققپذير نيست. اما به عقيدهي من هنگامي كه دگرگونيهاي اقتصادي ، فرهنگي و عاطفي ميان مردمان ايجاد شد ، اين امر نيز تحقق خواهد يافت ، ابتدا با حذف كمبودهاي مادي كه به نظر من ( همانطور كه در كتاب « نقد عقل ديالكتيكي » نشان دادهام ) اساس كليهي تصادهاي ديروز و امروز ميان آدميان است.
آنروز هم بيشك تضادهاي تازهاي سر برخواهد داشت ، تضادهايي كه در تصور من و هيچكس ديگري نميگنجد ، اما مانع ايجاد اجتماعي نخواهد شد كه در آن هركس خود را به تمامي تسليم كسي كند خود را تسليم او خواهد كرد . چنين جامعهاي مسلماً جامعهي جهاني خواهد بود ، زيرا اگر در گوشهاي از جهان نابرابريها و امتيازهايي باقي مانده باشد اختلافهاي ناشي از اين نابرابريها ، دوباره بهتدريح همهي پيكر اجتماع را فرا خواهد گرفت.
صص 19- 15 / آنچه من هستم / ژان پل سارتر / مصطفي رحيمي
ـــ نه ، چهرا ناراحت باشم؟ به عقيدهي من هركس بايد در جريان مصاحبه عميقترين چيزها را درباره خود بگويد. آنچه رابطه با ديگران را مختل ميكند اين است كه هركس در مقابل ديگري چيزي را مخفي ميكند يا به صورت راز نگاه ميدارد ، و اين كار را اگر لزوماً در برابر همهكس يا بهصورت راز نگاه ميدارد و اين كار را اگر لزوماً در برابر همهكس نكند ، در برابر كسيكه الان با او همصحبت است ميكند.
من فكر ميكنم كه شفافيت بايد همهوقت جانشين راز شود. من روزي را ميبينم كه دو نفر هيچگونه رازي در مقابل همديگر نداشته باشند ، زيرا درمقابل هيچكس ديگر هم ندارند ، زيرا زندهگي دروني مانند زندهگي بروني كاملاً باز و عرضه شده خواهد بود. محال است بپذيريم كه بايد بدنمان را چنانكه ميكنيم ، تسليم كنيم ، اما فكرهامان را پنهان كنيم. با توجه به اينكه به عقيدهي من تفاوتي ذاتي ميان بدن و جنبهي معنوي شخص نيست.
ـــ آيا فقط به كسانيكه واقعاً بدنمان را تسليم ميكنيم ، تمامي فكرمان را هم تسليم نميكنيم؟
ـــ ما بدنمان را به همهكس تسليم ميكنيم ، حتي بيرون از هرگونه رابطهي جنسي: توسط نگاه و تماس. شما بدنتان را تسليم من ميكنيد ، من دستام را به شما وا ميگذارم. وجود هريك از ما براي ديگري به منزلهي بدن است. اما از نظر روحي و فكري چنين نيست ، هرچند كه انديشهها گونهاي از بدناند.
اگر ما بخواهيم واقعاً براي ديگري وجود داشته باشيم ، چنانكه بدنمان وجود دارد ، همچنان كه بدنمان دائماً ممكن است عريان باشد ــ هرچند مردم هرگز چنين نكنند ــ انديشههامان نيز بايد چنان ظاهر شوند كه گويي از بدن ميآيند. كلام در دهان توسط زبان ايجاد ميشود. همهي انديشهها بايد چنين باشند ، حتي مهمترين ، فرارترين و اثيريترين آنها. بهعبارت ديگر ، بعد از اين نبايد آن پنهانكاري و رازي را داشت كه در بعضي از قرون افتخار زن و مرد پنداشته ميشد ، و به نظر من حماقتي بيش نيست.
ـــ به عقيدهي شما مانع اصلي در راه اين شفافيت چيست؟
ـــ قبل از هرچيز وجود شرّ. منظورم اين است كه منشاء كارها ، اصول متفاوتي است ، و اين كارها ممكن است مرا خوش نيايد. وجود اين شر ارتباط همهي انديشهها را دشوار ميسازد ، زيرا من نميدانم ديگري در چه معياري براساس اصول مورد قبول من ، اصول خود را ميسازد. گاهي ممكن است اين اصول را روشن ساخت. دربارهاش بحث كرد به كرسي نشاند. اما من نميتوانم با هركسي دربارهي هر چيزي بحث كنم. اين كار را با شما ميتوانم بكنم ، اما با همسايهام و با عابر ، نه. چهبسا كه او منازعه را به مباحثه با من ترجيح دهد.
بنابراين ، در واقع ، خصوصيتي ناشي از بدگماني ، ناداني ، ترس وجود دارد كه موجب ميشود من در هر لحظهاي به ديگري اعتماد نكنم ، يا كم اعتماد كنم. وانگهي شخصاً نيز من با همهي كساني كه برخورد ميكنم دربارهي هر موضوعاي چنتهام را روي دايره نميريزم. اما ميكوشم تا آنجا كه ممكن است شفاف باشم ، زيرا به گمان من ناحيهي تيرهاي كه ما در خود داريم ( تيره ، هم براي خود ، هم براي ديگران) نخواهيم توانست به تمامي براي خود روشناش سازيم مگر اينكه بكوشيم براي ديگران روشن و شفاف باشيم.
ـــ آيا شما ابتدا در نوشتههاتان به دنبال اين شفافيت نبودهايد؟
ـــ نه ابتدا ، بلكه در عين حال. بايد بگويم كه در نوشتههايم دورتر رفتم اما در محاورههاي روزانه با سيمون دوبووار و با ديگران مثلاً با شما ( از اينرو كه امروز با هم هستيم) سعي ميكنم هرچه روشنتر و هرقدر ممكن است حقيقيتر باشم ؛ به نحويكه درونام را كاملاً تسليم كنم ، با لااقل در اينراه ميكوشم. درواقع من درونام را تسليم شما و هيچكس ديگر نميكنم ، زيرا چيزهايي هست كه در من از گفته شدن سر باز ميزنند . چيزهايي كه ميتوانم به خود بگويم ، اما مرا از گفتن به ديگران باز ميدارند. من هم مثل هركسي عمق تاريكي دارم كه از گفته شدن سر باز ميزند.
ـــ يعني ضمير ناخودآگاه؟
ـــ به هيچوجه. دربارهي چيزهايي صحبت ميكنم كه ميدانم. هميشه در خودآگاه حاشيهي كوچكي هست كه گفته نميشود و نميخواهد گفته شود ، اما ميخواهد دانسته شود ، دانستهي شخص من. شما خوب ميدانيد كه نميشود همهچيز را گفت. اما گمان ميكنم بعدها يعني پس از مرگ من و شايد پس از مرگ شما مردم بيش از پيش دربارهي خود حرف بزنند و اين تغيير بزرگي خواهد بود. و باز فكر ميكنم كه اين تغيير وابسته به انقلابي حقيقي باشد.
براي اينكه توافق اجتماعي حقيقي ايجاد شود بايد كه هركس كلاً براي همسايهاش وجود داشته باشد ، و همسايهاش نيز كلاً براي او. اين امر امروزه تحققپذير نيست. اما به عقيدهي من هنگامي كه دگرگونيهاي اقتصادي ، فرهنگي و عاطفي ميان مردمان ايجاد شد ، اين امر نيز تحقق خواهد يافت ، ابتدا با حذف كمبودهاي مادي كه به نظر من ( همانطور كه در كتاب « نقد عقل ديالكتيكي » نشان دادهام ) اساس كليهي تصادهاي ديروز و امروز ميان آدميان است.
آنروز هم بيشك تضادهاي تازهاي سر برخواهد داشت ، تضادهايي كه در تصور من و هيچكس ديگري نميگنجد ، اما مانع ايجاد اجتماعي نخواهد شد كه در آن هركس خود را به تمامي تسليم كسي كند خود را تسليم او خواهد كرد . چنين جامعهاي مسلماً جامعهي جهاني خواهد بود ، زيرا اگر در گوشهاي از جهان نابرابريها و امتيازهايي باقي مانده باشد اختلافهاي ناشي از اين نابرابريها ، دوباره بهتدريح همهي پيكر اجتماع را فرا خواهد گرفت.
صص 19- 15 / آنچه من هستم / ژان پل سارتر / مصطفي رحيمي