بي تو              

Sunday, August 2, 2009

i Confess

اگر دست‌رسي‌تان به فيلم راحت است پيش‌نهاد من اين است كه در روزهاي افسرده‌گي فقط فيلم ببينيد...مخصوصاً فيلم‌هاي آندره وايدا...

ولي فعلاً توصيه‌ام فيلم اعتراف كوستا گاوراس است





آنتون لودویک معاون وزیر امور خارجه چکسلواکی کمونیست متوجه می‌شود که تحت نظر و تعقیب است. روزی او توسط سازمانی که خود را بالاتر از قدرت حاکمه معرفی می‌کند دستگیر و به زندان می‌افتد، او ماه‌ها و بدون اینکه بداند برای چه، درسلول انفرادی نگه داشته می‌شود و در نهایت تحت فشار روش‌های شستشوی مغزی از جمله محرومیت از خواب برای روزهای متوالی و دارو کم‌کم حاضر می‌شود که به جرم‌های خیالی و خیانت اعتراف کند و حتی این اعترافات را در دادگاه عمومی تکرار کند. فیلم به خوبی نشان می‌دهد که چگونه شکنجه و فشار روانی در دوره‌ی بازجویی باعث می‌شود که یک کارمند عالیرتبه وفادار به نظام به خیانت معترف گردد.

شاید یکی از به یاد ماندنی‌ترین صحنه‌های این فیلم صحنه‌ای از نمایش دادگاه است که یکی از متهمان درباره‌ی اینکه چقدر در زندان به او خوش گذشته و چقدر همه چیز بر وفق مرادش بوده‌است سخن می‌گوید که ناگهان شلوارش به خاطر کاهش وزن شدید ناشی از بی‌غذایی از پای او می‌افتد و این اتفاق باعث منفجر شدن حضار در دادگاه از خنده می‌شود و به بهترین شکل پرده از این نمایش سرتاسر دروغ برمی‌دارد. بعد می‌بینیم که این فرد که قرار بوده جز حبس ابدی‌ها باشد به خاطر همین اتفاق و به همین سادگی در بین اعدامی‌ها قرار می‌گیرد.

صحنه‌اي ديگر به‌يادماندني از فيلم:
درست در روز محاكمه كه آرتور لندن بايستي پشت ميكروفون‌هاي زنده‌ي راديويي اعتراف كند...يك لحظه او از خط خارج مي‌شود...ميكروفون‌ها از فيش خارج مي‌شوند و نقص فني ، مخاطبان را به ادامه‌ي برنامه تا لحظاتي تاريخي وعده مي‌دهند...ادامه‌ي حرف‌ها در بهار پراگ و سرنگوني رژيم توتاليتر چك‌اسلاواكي به ره‌بري يك نمايش‌نامه‌نويس يعني واتسلاو هاول با تأني پرداخته شد...سال‌ها طول كشيد تا ادامه‌ي صدا به‌صورت حروف سربي و سپس تصوير نقش بندد...مدت‌ها طول كشيد تا صداي خاموش‌گشته‌ي دادگاه فرمايشي-نمايشي اسلانسكي ، به مرور در تاريخ خفقان و سانسور رسانه دوباره جان گرفت...
.
.
.
سپس‌تر راجع به مفهوم اعتراف در فرهنگ عيسويان و خود واژه‌ي استغفار و بار حقوقي آن بيش‌تر حرف خواهم زد...
.
.
.
نگفتم تماشاي فيلم لذت دارد؟...
.
.
.
به‌علاوه
.
.
.
اين يادداشت دوست عزيزمان مرا به ياد جوك‌اي كه در مورد گاليله مي‌گفتند، انداخت: شايع بود گاليله زمان اعتراف‌اش به مسطح بودن زمين ، مدام با پاي‌اش يك دايره مي‌كشيد و مي‌گفت: زمين صاف است...
توصيه برادرانه مي‌كنم نمايش‌نامه گاليله از برشت و به ترجمه فوق العاده عبدالرحيم احمدي ، پسرعموي احمدرضا احمدي شاعر، را حتماً بخوانيد...