بي تو              

Monday, September 14, 2009

برادر من يك ژنراله *

سال 1954 روبرتو روسلليني فيلم‌اي ‌ساخت با بازي درخشان ويتوريو دسيكا كه تا به امروز خيلي‌ها فقط بر همان سطح ظاهري فيلم متوقف مي‌شوند...سال‌هاي آغازين انقلاب...در دوران جنگ و سركوب‌هاي داخلي ، فيلم‌سازي كه منشور فيلم‌هاي متعهد ايراني را در كنار هيئت‌اي و با هم‌كاري سطر به سطر علي‌رضا داوود‌نژاد نوشت ، فيلم‌اي به تقليد از ژنرال دلارووره ساخت با نام « تشكيلات »...آن زمان او از گره دريايي اين فيلم خوب با خبر بود...

سال 1943 ، كلاه‌برداري به نام گريمالدي با پوشيدن يونيفورم نظامي يک سرهنگ ارتش ايتاليا ، از خانواده‌هاي اسراي نازي‌ها اخاذي مي‌کند تا آن‌جا كه بالاخره به چنگ گشتاپو مي‌افتد...از حسن اتفاق ، اين كلاه‌بردار شباهت زيادي به ژنرال دلا رووره ، ژنرال ايتاليايي ،‌دارد و با قرار نازي‌ها مي‌بايست در جامه‌ي آن ژنرال كه در چنگ نازي‌ها كشته شده است ، نقش او را بازي كند...اما او آن‌چنان نقش را مي‌پذيرد كه خود عين ژنرال مي‌شود...داستان قهرمانان‌اي كه زمانه آنان را به قهرماني مي‌گمارد...

داستان ژنرال دلارووره ، ‌داستان واكنش به تمام تحقيرهاست...حالا بايد نقش‌اي را بازي كنيم كه يك عمر سايه‌‌اش را بر حسرت‌هاي خويش پيوند مي‌زديم...

حالا اين‌روزها به جبر ستم‌ حاكمان همه مي‌رويم تا جاي‌گزين قهرمانان تاريخ شويم...حكومت جائر ما را در نداشته‌هامان تكثير مي‌كند...و به جلاي كلمات ، ما را برق مي‌اندازد و گرده‌هاي تاريخ از ما برمي‌گيرد...ما اكنون تاريخ را شاهد مي‌گيريم به شهادت تاريخي‌مان...
گريمالدي ، به زندان مي رود نه براي يافتن ره‌بر ديگر مقاومت ضد فاشيستي كه مي‌رود تا قهرمان علي‌البدل را در تاريخ تكثير ‌كند...و اين عين همان كيچ است كه همه آرزوي آن را داريم...
چرخش رواني گريمالدي به ژنرال در اين فيلم برنده‌ي اسكار ۱۹۶۱ ، نمونه‌ي درخشان‌اي از علوم انساني است كه بايد واحدهاي آن‌را پشت ديوار زندان‌ها « پاس » كرد...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* وقتي برزگران مكزيكي از زور جور برادر ِزاپاتا ( كه حالا به لطف قدرت تازه براي خود آقا-بالا-سر شده است ) به زاپاتا عارض مي‌شوند...زاپاتا اول باورش نمي‌شود ، با خشم يك لحظه مي‌غرد: « برادر من يك ژنراله »...و درست در اين لحظه ، خود را همان برزگر ستم‌ديده سابق و در آن‌سوي ميز مي‌يابد ، انگشت‌اش بر طغراي امضاي‌اش مي‌لغزد و به خط خط مي‌گردد و مي‌گردد تا نهيب تاريخ او را از نشئه‌ي قدرت بيدار كند...نهيب‌اي كه قدرمت‌مندان ظالم را كم‌تر بيدار كرده است...