لكاتهاي كه دوستاش ميدارم
اينروزها فقط به فرداي روز محاسبه ميانديشم...به چيزي كه در اكثر داستانهاي دلپذير زندهگيم از گفتنشان عاجز بودهايم...به برگ نامرئي پس از بستن كتاب...
از دوستان بسياري ميپرسم:
محمدرضا پهلوي (احمدشاه و رضا شاه را قلم ميگيرم) چهطور با اينكه ياد ندارم كشوري را دشمن ناميده باشد...وقتي مجبور به كوچ از كشور خود شد يكي از همان «نه دشمن»ها پناهاش نداد؟...حالا رهبر كنوني به فرداي بسته شدن كتاب داستان ميانديشد كه همه در نظرش دشمن بودهاند؟...جانپناه او كجاست؟...دوستي به تلخي گفت: همين دشمنان روي سر ميگذارندش و حلوا حلوا ميكنند...بهراستي كشورهاي دنيا ذرهاي احترام براي ملت ايران قائل هستند؟...آيا تنها بايد به چاقوي تيزي كه ممكن است كودكي با آن دست خود را ببرد ميانديشند؟...به چاقويي كه با آن تن پدرش را دريده نميانديشند؟
اينروزها اگر خواب زني اثيري را هم ببيني كه بيادا و اطوار و زندهي زنده در آغوشات بيارامد...آنچنان از آن كابوس ميپري تا نهيب صبحگاهان باشد كه طفلكام برخيز خواباي و هنوز با لكاتهاي هستي...نفس راحتي ميكشي...و خداي را هزاران سپاس و درود ميفرستي كه هنوز مفهوم لغوي «لجنمال» را از ياد نبردهاي و اگر كودكات روزي از تو معناياش را پرسيد بيحوالت دادن به بزرگي براياش معنا ميكني...
بهراستي كه چه زيبا گفت نزار قباني مرا كه در كابوس تنام به شانهام دمادم ميلغزيدم:
روزي شكست خورده و سرگردان باز مي گردي
در پايان عمرت
و خواهي ديد
دنبال رشته اي از دود بوده اي
معشوق تو سرزمين ندارد
هيچ نشاني
سخت است سخت پسرم
سخت است
زني را دوست بداري
كه بي نشان.
.
.
.
.
.
قارئة الفنجان / آواز: عبدالحليم حافظ / شعر: نزار قباني
از دوستان بسياري ميپرسم:
محمدرضا پهلوي (احمدشاه و رضا شاه را قلم ميگيرم) چهطور با اينكه ياد ندارم كشوري را دشمن ناميده باشد...وقتي مجبور به كوچ از كشور خود شد يكي از همان «نه دشمن»ها پناهاش نداد؟...حالا رهبر كنوني به فرداي بسته شدن كتاب داستان ميانديشد كه همه در نظرش دشمن بودهاند؟...جانپناه او كجاست؟...دوستي به تلخي گفت: همين دشمنان روي سر ميگذارندش و حلوا حلوا ميكنند...بهراستي كشورهاي دنيا ذرهاي احترام براي ملت ايران قائل هستند؟...آيا تنها بايد به چاقوي تيزي كه ممكن است كودكي با آن دست خود را ببرد ميانديشند؟...به چاقويي كه با آن تن پدرش را دريده نميانديشند؟
اينروزها اگر خواب زني اثيري را هم ببيني كه بيادا و اطوار و زندهي زنده در آغوشات بيارامد...آنچنان از آن كابوس ميپري تا نهيب صبحگاهان باشد كه طفلكام برخيز خواباي و هنوز با لكاتهاي هستي...نفس راحتي ميكشي...و خداي را هزاران سپاس و درود ميفرستي كه هنوز مفهوم لغوي «لجنمال» را از ياد نبردهاي و اگر كودكات روزي از تو معناياش را پرسيد بيحوالت دادن به بزرگي براياش معنا ميكني...
بهراستي كه چه زيبا گفت نزار قباني مرا كه در كابوس تنام به شانهام دمادم ميلغزيدم:
روزي شكست خورده و سرگردان باز مي گردي
در پايان عمرت
و خواهي ديد
دنبال رشته اي از دود بوده اي
معشوق تو سرزمين ندارد
هيچ نشاني
سخت است سخت پسرم
سخت است
زني را دوست بداري
كه بي نشان.
.
.
.
.
.
قارئة الفنجان / آواز: عبدالحليم حافظ / شعر: نزار قباني