بي تو              

Monday, September 7, 2009

سايمون در مسابقه‌ي فوت‌بال *


,Now you know my name is Simon
.And the things I draw come true
,And the pictures take me
,Take me over
Climb the ladder with you
كساني‌كه از دوستان نزديك من باشند مي‌دانند كه نوشته‌هاي كسي از چشم‌ام بيفتد خواه دوست باشد چه غريبه ، افتاده است و سقوط-اش را دوست ندارم توي بوق كنم و اصلاً نمي‌خوانم‌اش...اين‌طور راحت‌ترم...اما اگر هم‌چنان در اوج باشد بي‌تعارف و از عمق حس‌ام درباره‌اش مي‌نويسم (و هرچه هم دوست داشته باشند بچسبانند) تا توان دارم نوشته را به روشنايي مي‌برم تا همه‌گان ببينندش...اما متأسفانه نوشته‌ي خوب ديگر پيدا نمي‌شود و آن‌ها كه خوب مي‌نوشتند خودشان را بازنشانده‌اند...وب‌لاگ‌هاي انگليسي خوب هم پيدا مي‌شود...ولي خب چه فايده؟...از چي‌ش براي شما تعريف كنم؟...از زبان‌اش؟...لحن‌اش؟...موضوع‌اش؟...فورم روايت‌اش؟...همين‌طور با لينك‌هاي انگليسي نق‌نق پشت سر-ام هست و گوشه كنايه تحويل مي‌دهند...پس از لينك‌هاي ادبي تا زماني‌كه يافت شود خبري نخواهد بود...ولي تا دل‌تان بخواهد از وب‌لاگ‌هاي «چه همه ناز » چوب توي سر سگ بزنند ريخته است...تستسترون زنان هم روز به روز گيج مي‌زند...آقايان هم كه شهريه‌ي اسپرم‌هاي خود را به صندوق ارزي دانش خود سرازير كرده‌اند و مدام مي‌فلسفانند...يك‌در ميان با ايوان كليما حال مي‌درانند...كتاب را دست دوستي ديدم...خدا را شكر به ترجمه‌ي پرويز دوايي نبود...نفس راحتي كشيدم...به دوايي اين سوسول‌بازي‌ها نمي‌آمد...همان رند ديرينه مي‌بايد باشد...با همان زبان پروار دلير و شورانگيزش...ديدم دوستان در صفحه‌ي ادبيات سكولار علامت گذاشته‌اند...خدا را شكر...
مذهب اين « كونده‌را » را شكر كه يك رونق‌اي به روشن‌فكري ايراني داد...و هرچه چك و مك بود ريخت روي دايره‌ي شعور ايراني‌ها...خدا بيامرزد گل‌شيري را ، زماني مي‌گفت: خدا مرگ بدهد به اين ماركز كه دهن ما را نمود (نقل آب‌‌نكشيده‌ي مضمون) حالا حكايت تفلسف وب‌لاگ‌نويس‌هاي اختصاصاً ايراني‌ست...نوبتي هم باشد...نوبت رومان تفكر عالي‌جَناب (توركي بخوانيد) است... باز اگر از چك به سراغ جوزف لادا و عمق تحليل‌هاي تصويرسازي او مي‌رفتند و موج‌اي كه او راه انداخت و اصلاً ديوارنويسي‌ها مدت زماني در كشور چك با تكنيك تصويرسازي‌هاي جوزف لادا هم‌راه بود يك چيزي...

حالا من هي بيايم از ادبيات اسلاو اروپاي شرقي ، خودم را جر بدهم و نمونه بدهم...
مگر مي‌توانم جاي مد روز را بگيرم؟...اي بابا بي‌خيال...خوش باشيد...

خيلي اعتماد به نفس دارم؟...خب اگر مانند من سواد داشته باشيد...مانند من مطالعه داشته باشيد...مانند من اهل خرد باشيد خيال‌تان اين‌قدر هم راحت خواهد بود...الكي هم فكر نكنيد تقوا و سر به زيري يعني دانش...اين سر به‌زيري بدلي شما فقط بوي تزوير مي‌دهد...يارو هرچه بي‌سوادتر بيش‌تر در جبهه‌ي «اصحاب گيومه» خواهد بود و ذهن و زبان‌اش نقل قول و بلعيده‌هاي ديگران است...خيلي كه به خفت طرف بنشيني و بي‌سوادي‌ش را توي صورت‌اش بكوبي ، مي‌گويد: خب ما كه مثل تو علاف نيستيم...باز هم خدا را شكر...

ما فعلاً‌ رفته‌ايم به دهه هفتاد ميلادي و توي مود سايمون غوص مي‌رويم و شعرش را زير لب ذكر مي‌گوييم و حال‌اش را مي بريم...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سايمون در اين قسمت به كمك معلم نقاشي كه خود نقاشي است...پس از بالا رفتن از نردبان مشهور...تيم قوي مي‌چيند كه حريف را ببرد...اما غافل از اين‌كه نيمه كه عوض شد همان بازي‌كنان به همان سمت قبلي دروازه آموخته‌اند و به همان تعداد به خودي گل مي‌زنند...