بي تو              

Sunday, September 13, 2009

Eeny meeny miney mo *

چارلز بوکوفسکی/ سیاست، چیزی است شبیه گذاشتن به کون گربه!


[آقای بوکوفسکی عزیز
چرا از سیاست یا امور جهانی نمی‌نویسید؟
ام. ک]

[آقای ام. ک عزیز
چرا؟ چه چیز تازه‌ای دارد؟ همه می‌دانند که بیکن می‌سوزد.]


وقتی به تار و پود فرشی خیره می‌شویم، جنونمان پا می‌گیرد؛ با این پرسش که چه چیزی باعث شد که ارابۀ حامل آب‌نبات با تصویر پاپائی دریانورد را منفجر کنند.
همۀ مسئله این است: رؤیاهای خوب به پایان رسیده‌اند، همۀ آن‌ها. تتمه، تاپالۀ اسبی می‌ماند، بازیچۀ ژنرال‌ها و پول‌سازها. نمونه ــ من بمب‌های هیدروژنی آمریکائی دیگر را می‌بینم که از آسمان می‌بارند ــ این‌بار در دریاهای حوالی ایسلند. پسرهائی که فرضا قرار است از زندگی من محافظت کنند، با پرنده‌های کاغذیشان کاملا بی­توجه­اند. وزارت دفاع. گفته می‌شود بمب‌ها خنثی بوده‌اند. پس از آن می‌خوانیم که یکی از بمب­های هیدروژنی رها شده، از هم باز شده و همه جا را پر از رادیواکتیو کرده، زمانی که فرضا داشتند از من محافظت می‌کردند، حفاظتی که هرگز از هیچ کس نخواسته بودم. تفاوت دمکراسی و دیکتاتوری در این است که در دمکراسی اول رای می‌دهی و بعد فرمان می‌گیری؛ در حکومت دیکتاتوری شما مجبور به اتلاف وقت برای انتخابات نیستید.
برگردیم به بمب هیدروژنی رها شده. به فاصلۀ زمانی کمی پیش از این ماجرا، مشابۀ آن در کرانه‌های اسپانیا اتفاق افتاد ( آن‌ها برای محافظت از من همه جا هستند. ) باز هم بمب جدا شد؛ این اسباب‌بازی کوچک بی­توجه. بعد سه ماه طول کشید ــ اگر حافظه‌ام درست یاری کند ــ که آخرین بمب را پیدا و از آنجا خارج کنند. شاید سه هفته طول کشید ولی این سه هفته برای مردم شهر ساحلی سه سال بود. این بمب آخری؛ همان بمب لعنتی خود را طوری میزان کرده بود که در دوردست‌ها، در تۀ دریا، روی لبۀ یک تپۀ شنی فرود آید. و با هر تلاش دلسوزانه برای گرفتنش تکانی می‌خورد و کمی بیشتر به درون تپه فرو می‌رفت. همزمان مردم بیچارۀ شهر ساحلی شب‌ها از ترس پرتاب شدن به جهنم در رختخواب‌شان می‌لرزیدند. ستاره‌ها و مدال‌ها. البته وزارت دفاع ایالات متحده بیانیه‌ای صادر کرد و گفت که بمب غیرمسلح است یعنی فیوز انفجاری ندارد، اما در همان لحظه ثروتمندان محل را ترک کردند و دریانوردان آمریکائی و اهالی شهر ساحلی پریشان بودند. ( به هر حال اگر این بمب را نمی‌توان بیرون آورد، چرا می غلتانندش؟ طوری که انگار حاوی دو تن کالباس است. فیوز یعنی مولد جرقه یا ماشه. جرقه می­تواند از هر جائی زده شود. کار ماشه ضربه زدن یا هر گونه عمل مشابه است که بتواند مکانیسم حریق را راه بیندازد. می‌ماند مفهوم غیرمسلح که ایمن‌تر به نظر می‌رسد اما در واقع این طور نیست. ) به هر صورت، بمب را مهار کردند اما همانطور که حرف و حدیث ادامه داشت، بمب کار خود را می‌کرد. بعد چند توفان دریائی درگرفت و بمب کوچولوی خوشگل ما بیشتر به عمق تپه فرو رفت. دریا عمیق است، بسیار عمیق‌تر از رهبران ما.
سرانجام برای شکاربمب تجهیزات ویژه‌ای طراحی شد و آن چیز از دریا بیرون آمد. پالومارس. بله، جائی که این اتفاق افتاد، پالومارس بود. و می­دانی بعد چه کار کردند؟
نیروی دریائی آمریکا در پارک شهر با گروه موزیکش پیدا شدن بمب را جشن گرفت ــ اگر این چیز خطرناک نبود در واقع دیگر ضرورتی نداشت که این جشن بیهوده را برگزار کنند. بله، و دریانوردان موزیک نواختند و مردم اسپانیا به موزیک گوش دادند و همگی در همایش بزرگ آمیزشی و روحانی جمع شدند. از سرنوشت بمب خارج شده از دریا من چیزی نمی­دانم، هیچ کس چیزی نمی‌داند ( جز چند نفر )، و ارکستر می‌نواخت. در همان حال هزار تن خاک رادیوآکتیودار اسپانیائی مهر و موم شده به آیکن اس سی منتقل می‌شد. شرط می‌بندم که در آیکن اس سی اجاره پائین است.
و حالا بمب‌هایمان در حوالی ایسلند شناورند؛ غیرمسلح­شده و در حال ته‌نشینی.
زمانی که اذهان مردم درگیر چنین افکار ناخوشایندی است چه کار می‌کنی؟ به سادگی اذهان آنها را با چیز دیگری درگیر می‌کنی. آنها می­توانند در آن واحد تنها به یک چیز فکر کنند. مثلا، بسیار خوب، تیتر روزنامه­های ۲۳ ژانویه ۱۹۶۸: «ب- ۵۲ حامل بمب هیدروژنی در آسمان گرین‌لند سقوط کرد؛ دینس ایرکد.» دینس ایرکد؟ آه، مادر!
به هر حال، ناگهان ۲۴ ژانویه، تیتر اصلی: کرۀ شمالی کشتی نیروی دریائی ایالات متحده را توقیف کرد.
خدای من، بازگشت میهن‌پرستی! باز هم این حرامزاده‌های کثیف. فکر می‌کردم جنگ تمام شده است، آه! این سرخ‌های پوشالی کره‌ای!
زیر عکس خبری آسوشوئیتدپرس، یا چیزی شبیۀ این، گفته می­شود که پیوئبلو، کشتی هوشمند ایالات متحده ــ که رسما یک کشتی باربری است، اکنون اما با مجهز شدن به تجهیزات الکتریکی دیده­بانی اقیانوس، از آن به عنوان سفینۀ جاسوسی دریائی استفاد می­شود ــ به ونسان هاربر واقع در کرانۀ کرۀ شمالی منتقل شده است.
این حرامزاده‌های کثیف سرخ، همیشه در حال حادثه‌آفرینی‌اند!
اما من ملاحظه کردم که داستان بمب هیدروژنی آزاد شده به حاشیه رانده شد: «تشعشعاتی در منطقۀ سانحۀ هواپیمای ب ۵۲ مشاهده شد؛ اثری از بمب ترک خورده.»
گفته شد که رئیس جمهور بین ساعت ۲ تا ۲ و نیم بامداد بیدار شده و از توقیف پیوئبلو حرف زده است.
احتمالا بعد از آن به رختخواب برگشته است.
ایالات متحده مدعی است که کشتی در آب‌های بین‌المللی بوده، در حالی که به ادعای کره‌ای‌ها کشتی وارد محدودۀ جغرافیائی آن‌ها شده است. یکی از این دو کشور دروغ می‌گوید، دیگری نه.
بعد می­توان به این نکته فکر کرد که فایدۀ حضور یک کشتی جاسوسی در آب‌های بین­المللی چیست؟ این کار به پوشیدن بارانی در یک روز آفتابی شبیه است.
هر چه بیشتر این موضوع را مورد مطالعه قرار دهی، ابزار بیشتری بدست می‌آوری.
تیتر: ۲۶ ژانویه ۱۹۶۸: ایالات متحده ۱۴۷۰۰ تن از نیروهای ذخیرۀ خود را به خدمت فرا خواند.
بمب هیدروژنی رها شده طوری از مطبوعات کنار می‌رود که انگار هیچ وقت اتفاق نیفتاده است.
همزمان:
سناتور جان سی استنیس (می‌سی‌سی‌پی) گفت تصمیم آقای جوهانسن (فراخوانی نیروی ذخیرۀ هوائی به خدمت) «ضروری بوده است و سنجیده» و افزود، «امیدوار است در مورد مجهز کردن عناصر اصلی نیروی ذخیره، تردید نکند.»
رهبر اقلیت سنا، ریچارد ب. روسل (جرجیا): «در تحلیل نهائی، این کشور باید کشتی متصرف شده و افراد بازداشت شده را آزاد کند. گذشته از هر چیز، جنگ‌های بزرگ با اتفاقات کوچکتر از این‌ها هم آغاز شده است.»

جان مک کورمک (ماساچوست) ؛ سخنگوی کاخ سفید: «مردم آمریکا باید بیدار شوند و تلاش کمونیست‌ها برای تسلط بر جهان را درک کنند. در این مورد بی‌توجهی بسیاری وجود دارد.»

فکر کنم اگر آدلف هیتلر زنده بود از این وضعیت بسیار مشعوف می‌شد.
در مورد سیاست و امور جهانی چه می­شود گفت؟ بحران برلین، بحران کوبا، هواپیماهای جاسوسی، سفینه‌های جاسوسی، ویتنام، کره، بمب رهاشدۀ هیدروژنی، آشوب در شهرهای آمریکا، گرسنگی در هند، اسهال در چین سرخ؟ آدم‌های بد هستند یا آدم‌های نیک؟ آنهائی که همیشه دروغ می‌گویند و آنها که هرگز؟ دولت‌ها خوبند یا بد؟ نه. فقط دولت‌های بد یا بدتر وجود دارند. آیا زمانی که در حال گائیدن، ریدن، یا خواندن مجله‌های کمیک‌-پرنو، یا در حال چپاندن اوراق بهاءدار در کتاب هستیم، نور یا حرارتی باز می‌داردمان؟ مرگ ناگهانی چیز جدیدی نیست، مرگ مفاجای گروهی هم همینطور. اما ما محصولات را به‌سازی کرده‌ایم؛ قرن را به دانش و فرهنگ و اختراعات آراسته‌ایم. کتابخانه‌ها از کتاب سر می‌روند؛ نقاشی‌های مشهور صدها هزار دلار به فروش می‌رسند؛ علم پزشکی قلب انسان را پیوند می‌زند؛ در خیابان‌ها، قادر نیستی یک دیوانه با یک نفر که دارای عقل سلیم است را از هم تشخیص بدهی، و ناگهان زندگیمان را باز هم در دست یک دیوانه می‌یابیم. شاید بمب‌ها هرگز ریخته نشوند؛ شاید بمب‌ها ریخته شوند.

اینی، عینی، مینی، می‌نی، مو...

حالا اگر خوانندگان عزیز من را ببخشند، تا فرصت باقی است، برگردم به جنده‌ها، اسب‌ها و می­گساری. اگر سرانجام این­ها مرگ باشد، برای من حقارتش کمتر است از مرگی که ریشه در عبارات آزادی و دمکراسی و بشردوستی و / یا کس‌شعرهائی از این دست دارد.
اولین پست، ساعت ۱۲ و نیم. اولین مشروب، حالا. و جنده ­ها همیشه در دسترس هستند.

کلارا، پنی، آلیس، جو...

اینی، عینی، مینی، موی‌نی، مو...


طاهر جام بر سنگ / استکهلم / 16 آگوست 2009

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* لالايي مشهوري‌ست كه لـله براي بچه مي‌خواند