بي تو              

Wednesday, September 30, 2009

سرباز نومید بهتر می‌جنگد

آقای هربرت اوایل جولای 1984، وقتی خارج از ورشو بود و تمام وقت خود را صرف نوشتن می‌کرد، با مصاحبه موافقت کرد. او برای این مصاحبه دوازدهم جولای، به آپارتمان خود در ورشو بازگشت. بوگدانا و جان کارپنتر با وی مصاحبه کردند. کاسیا همسر آقای هربرت نیز آنجا بود و در گفتگوها شرکت داشت.

شما بعد از پنج سال اقامت در خارج از کشور در ژانویه 1981 به لهستان بازگشتید. تصمیم بسیار مهمی بود. درست در اوج دورهٔ "اتحادیه کارگری همبستگی". حدود ده ماه بعد ژنرال یاروزلسکی اعلام "وضعیت جنگی" کرد. وقتی داشتید تصمیم می‌گرفتید به کشور برگردید آیا پیش‌بینی می‌کردید چنین اتفاقاتی بیفتد؟ آیا اگر می‌دانستید چنین اتفاقی می‌افتد باز هم برمی‌گشتید؟

وقتی توافقنامه "گدانسک" امضا شد گفتم دیگر باید برگردیم. می دانستم این ماجرا پایان خوشی نخواهد داشت، چون من این سیستم را می‌شناختم. این سیستم اصلاح پذیر نبود. حداکثر می‌شد چند ساختار "آسان‌گیر" مثل استریپ‌تیز را وارد این سیستم کرد. تغییرات در حد ورود سوسیس یه فروشگاه‌ها بودند. این سیستم باید سرنگون می‌شد، اصلاح‌پذیر نبود.

چه زمانی به این باور رسیدید که این سیستم را نمی‌شود اصلاح کرد؟ در 1949 با آغاز استالینیسم در لهستان، یا قبل از 1956؟ یا اصلا بعد از 1956؟ یا پس از 1986، 1970؟ کی؟

20 سپتامبر 1939. وقتی پسر کوچکی بودم و در شهر لوف با اتحاد جماهیر شوروی آشنا شدم. هنوز هم از بعضی روشنفکران در عجبم. مکاشفات من از جهان از پشت شیشه عینک خودم اتفاق می‌افتاد. من جهان را از دریچه چشم مارکس یا لنین نمی‌دیدم. شهر در عرض چند روز به اردوگاه کار اجباری تبدیل شد. این سیستم از طریق بوها و مزه‌ها به اروپا حمله کرد. من قرار بود مبارز و پارتیزان راه نیکی و زیبایی باشم اما اصلا هیچ شناختی از سعادت و خوشبختی انسانی نداشتم. در سال 1939 ابزار من برای رسیدن به این شناخت مقایسه بوها، وضعیت خیابانها، و چشمان مردم بود.

شما آدم بدبینی هستید؟

نه این‌طور نیست. من فقط دیگر خوش‌بین نیستم. در عوض یونانی هستم. معتقدم دوران طلایی سالها پیش بود، خیلی سال پیش.

چرا می‌نویسید؟ دلیل اصلی‌تان چیست؟

نوشتن- می دانید در‌این‌باره من با دیگران مخالفم- نوشتن باید به مردم هوشیاری بیاموزد: بیدار شدن مردم را به هوش آوردن. معنایش سعی نکردن نیست. اما با این اصلاحات کوچک داخلی، نمی‌دانم. علی‌رغم این همه حرف متخصصین الهیات من خوش‌بینی را رد می‌کنم. یأس احساس مفیدی است. آدم را از آرزو، از امید پاک می‌کند. "امید مادر حماقت است." [ضرب‌المثلی لهستانی.] من امید را دوست ندارم.

فکر می‌کنید این سیستم تا ابد ادامه پیدا کند؟

این سیستم فرو می پاشد. شاید بیست تا سی سال طول بکشد. برای این اینجا نیستم که این وضعیت را تحمل کنم. سرباز نومید بهتر می‌جنگد...