بي تو              

Sunday, October 18, 2009

اسكيس‌هاي تئاتري من 4

آقاي مدير(كارگردان) مشغول تمرين صحنه‌ي فلك شدن دانش آموز متخلف است...ناظم (دست‌يار) كلاه بوقي تحقير دانش‌آموز تنبل را آماه مي‌كند...در اين حين پير دانايي رخ‌پوش كه يك‌پا ندارد به دايره‌ي نمايش پا مي‌گذارد...او خورجين‌ (كج‌كول‌)اي با خود دارد كه پر از داستان‌هاي ريز و درشت است...پير كه ام‌روز در هيئت درويش دانا است ، مرد جنگي سال‌هاي پيش‌تر و فلك‌-شو ي كودكي‌هاست...پاي‌اش را در تله‌ي روباه از دست داده است...خودش پاي خود را به راه روباه قطع كرده است و در سرماي سردسير كوه‌پايه‌ها خود را به اجاق گرم كلبه‌ي نمور پيرزن‌اي مي‌رساند...زن‌اي هميشه خشم‌گين و فراري از حرم‌سراي شاهي...آقاي كارگردان تمرين فلك را رها مي‌كند و با گروه ، شنونده‌ي داستان درويش مي‌شود...حال، تمرين نمايش ، داستان پيرزن خشم‌گين از جمع مردان ، مي‌شود كه به دست درويش بي‌زار از هر جنگ كشته مي‌شود...داستان قتل پيرزن كه به پايان مي‌رسد درويش رخ برمي‌گيرد...زن‌اي زيبا ، داستان معلمه‌ي‌ روستايي را بازمي‌گويد...داستان معلمه‌اي كه عاشق مرد شكارچي لال و يك‌چشم مي‌شود...