بي تو              

Sunday, November 29, 2009

بهشت چاقوكش‌ها

معين اومده به‌م پيش‌نهاد مي‌ده كه واسه‌م نقاشي بكشه...تو حرف و برف با يكي ديگه هستم كه هي لپ‌ام رو به طرف خودش مي‌كشه...مي‌گم: خب خب...چي گفتي؟...دوباره لپ‌ام رو مي‌كشه...موضوع بده...آره...من هم همينو مي‌گم...خيلي سخته...لپ‌ام رو مي‌كشه و مي‌گه: چي؟...مي‌گم: بهشت رو بكش...فوري مشغول مي‌شه...حالا حواس‌ام به ميزيه كه معين مدادرنگي‌هاش رو ريخته روش و ايستاده و فوري داره نقاشي مي‌كشه...فهميدي چي شد؟...نه نه...چي شد؟...گوش‌ات با من ني‌ست...مي‌گم...معين فوري چيزي مي‌كشه...نيم‌خيز مي‌شم...خودش رو روي كاغذ پهن مي‌كنه...الان نبين...برمي‌گردم به موضوع قبلي...آره...چي مي‌گفتم؟... ناگهان جيغ مي‌كشه...تموم شد...به اين زودي؟...نه نه...هنوز بهشتم كامل نشده...انگار نوح از هرچيزي يك جفت جور كرده باشه ، الا نشاي « شنبليله‌ي آفريقايي » كه اون‌طور وا رفتم...هنوز كامل نشده؟...پس اين بهشت كي مي‌خواد سرويس بده؟...پارتنر ِچالش بنده هم گردن‌اش رو كشيده و زير چشمي يك نگاه به من يك نگاه به معين داره و مي‌گه: اي بابا سرويس بهداشتي مهمه...كشتي نوح به اندازه‌ي تايتانيك كه مجهز نبوده؟...بوده؟...ديدي چي شد؟...حرف‌اش رو بريدم و گفتم: هيچ‌چي! به امر خدا غرق شد...دست معين دراز شد...نقاشي رو هول‌هولكي رنگ زده بود و رنگ‌ها از خط‌هاي كژ و كوژ بيرون زده بود و دو تا درخت نخل كشيده بود...يك مشت خط آبي به مفهوم آسمون...يه‌نفر چارلنگه‌باز تو هوا با دو زائده‌ي نارنجي به‌اسم بال...پرسيدم اين كيه؟...مادرش گفت: خب معلومه...فرشته...مي‌خواستم بگم: فرشته كه پستان‌اي به قاعده‌ي پستان‌هاي سامانتا فاكس نداشته باشه فرشته ني‌ست...اصلاً من به اعتراض از صحن علني بهشت آبستراكسيون مي‌كنم...يه نفر چپر چلاق هم با دو مشت پت‌وپهن كارگري كه يك چيز نوك تيز را بالا برده بود ، داشت چشمك مي‌زد. و يه نفر هم وت و ولو زير پاهاش حالت پخمه‌ها رو داشت...پرسيدم: اين كي‌ست اين؟...اين كي‌ست اين؟...گفت: حرضت ابراييم عليهس‌سلام كه مي‌خواد سر اسماعيل رو ببره...خشم‌گين گفتم: اون‌وقت بهشت بايد اين‌قدر خشن باشه؟...جيغ زد تا مرا راضي كند...نه ، نه الكي...مثلاً...دستي به سرش كشيدم و گفتم: من هم فهميدم اين ابي ما از اون كلك‌هاست...وگرنه روبه دوربين چشمك نمي‌زد و سر خدا كلاه نمي‌ذاشت...