بي تو              

Tuesday, February 13, 2007

زير تيغ 2

هنوز برایِ خيلي‌ها حالا حالا زود است تا موسيقی ِپنهان و عمق درام در ديالوگ‌هایِ علي حاتمي را به خوبي دريابند!...هنوز برایِ شاملوييان و گلشيريان زود است تا بفهمند سهراب سپهري با كلمات جدول ضرب نمي‌ساخت! چون به عكس خودشان تمايل زائدي از خود نشان مي‌دهند در ساختن اين جداول...هنوز برایِ خيلي‌ها حالا حالا زود است تا بفهمند چه‌را مسعود كيميايي ديالوگ‌هاي‌اش موسيقي دارد!...هنوز زود است خيلي‌ها بفهمند چه‌را برخي از جملات‌ آثار ابراهيم گلستان سَجْع دارد؟‌ ...هنوز زود است تا از زير بار « هرچه غير ايرانيه خوبه و هرچه ايرانيه اخه» خلاص شويم...

هنوز زود است بفهمند آن حضرات ابله‌‌اي كه نوبت به نثر درخشان و ديالوگ‌هایِ مطنطن «مارگريت دورا»س مي‌رسد مسخ مي‌شوند و زرپ سينه مي‌زنند ولي حتا ساده‌گی ِديالوگ‌هایِ مثلاً «زير تيغ» چشم‌شان را دارد كور مي‌كند و با نيش گشاده پر از افه‌هایِ نمايشي مي‌بينند؟...خب هم‌اين ابله‌ها هم نمي‌فهمند بي‌چاره «سلين» بددهني نمي‌نويسد و زبان‌اش به هيچ‌وجه برهنه نيست...و اصلاً ‌به عكس تصورات واهي‌شان، پر از مينياتور است و جان‌اي پشت هر كلمه كنده شده‌است برایِ آن معماري...آن‌وقت يك عده بيش‌تر-اش را اضافات مخل و مُمِل و مطول مي‌دانند...

چه‌راكه هنوز اين مكتبي‌هایِ‌ جمعه به مكتب رفته ، از نكته‌هایِ نانوشته و ناخوانده هنوز غافل‌اند...

چه‌را در درام‌هايي كه صحبت از درگيریِ به شدت دروني و اضطراب زائدالوصف است، ديالوگ‌ها بيش‌تر ميل به تك‌گويي با درون و در عين حال اشاره‌هایِ چندپهلو به مخاطب بيروني ديده مي‌شود؟...كه در فن درام‌نويسي به آن مي‌گوييم: soliloquy ( سوليلوگ يا هم‌‌آن «حديث نفس» ) كه ديالوگ‌هایِ نمايش‌نامه‌هایِ چخوف به قول «اريك بنتلي» ( حتماً‌ بايد از يك آدم باسواد شاهد بياورم؟ كه به گمان‌ام باز خيلي‌ها او را نشناسند!!! متخصص آثار برشت را مي‌گويم.) دقيقاً‌ به هم‌اين علت تمايل به اشارات ضمني دارند...انگار هركس با اين‌كه دارد با مخاطب‌اش سخن مي‌گويد تویِ باغ خودش است...هوش و حواس‌اش جایِ ديگري‌ست...

اصلا ً‌تا به‌حال فكر كرده‌ايد چه‌را آهنگ جملات اين‌گونه ديالوگ‌نويسي‌ها ( مانند سريال بي‌نظير «زير تيغ» ) بيش‌تر به سمت موسيقي ميل مي‌كنند؟...

يك مثال ساده برایِ آن مخ‌هایِ‌ پوسيده و گوزيده بزنم تا بيش‌تر دوزاري‌شان بيافتد:

فكر مي‌كنيد به‌ترين موسيقي در وضعيت ناپايدار و اضطراب آدمي چيست؟...بله...خيلي ساده ‌است...هم‌‌‌آن زمزمه و نوایِ ــ حتا ــ بي‌معنایِ در خلوت...چه‌را هرچه اين اضطراب بيش‌تر غالب مي‌شود تمايل بيش‌تري به اين كلمات موزون داريم؟...
اصلاً‌ ريشه‌یِ پيدايش تياتر به قول «پيه‌ر امه-توشار» ( باز هم شاهد مي‌گيرم از مختصصين فن تا مخ‌هایِ پوسيده را كمي آرام كند) «اضطراب بشر»ي بوده‌است...ما برایِ جبران اضطراب، خودمان را با آواها آرام مي‌كنيم...در قرآن نخوانده‌ايد «الا بذكرالله تطمئن‌القلوب» ؟...يا آن ذكر و ــ در اصطلاح هندو-ايسم ــ «مانترا» خواندن و در زبان فارسی ِخودمان «منتر شدن» از كجا مي‌آيد؟...اين وردخوانی ِقبايل و جادوگران برایِ چيست؟...مراسم زار برایِ چيست؟...اين ذكر مصيبت‌ها برایِ چيست؟...چه‌را فرويد جوامع‌اي كه اين آيين‌ها را ندارند و يا از تعادل خارج‌شده باشند تمايل به جنگ‌افروزي و خشونت بيش‌تر است؟...اين ميل به آهنگين شدن و رسيدن به هارموني برایِ چيست؟
اين سوگ‌واري و آيين‌وار برگزار كردن «اضطراب‌ها» برایِ فقدان چه‌چيزي‌ست؟...
همه برایِ رسيدن به آن «آرامش»...

وگرنه كدام احمق‌اي فقط برایِ جذابيت شنوايي به خودش زحمت مي‌دهد تا كلمات را به سختي برهم بنهد و مثلاً‌ فقط مخاطب‌اش را با اين‌گونه ديالوگ‌ها تسخير كند؟..كه البته چنين ابله‌هايي و به‌تر است بنويسم چنين شارلاتان‌هايي هم هستند...

از همه‌یِ اين‌ها بگذريم اصلاً‌ كدام احمق‌اي گفته است حتماً ديالوگ‌هایِ يك درام بايد مثل زنده‌گی ِ روزمره و كلثوم‌ننه‌اي باشد؟

تله‌ويزيون و بيش‌تر به همت والایِ مافيایِ طنزپردازان هزار-و-يك-شب‌اي تویِ مخ اين جماعت فرو كرده‌اند كه ديالوگ دراماتيك بايد دقيقاً هم‌‌آن زهرماري باشد كه در زنده‌گی ِروزمره تنقّل مي‌فرماييم...
و توجيه گه‌اش هم تكرار اين تيكه‌یِ يخ و بي‌نمك است: « مثل تو فيلما حرف مي‌زنه! »