بي تو              

Thursday, February 8, 2007

خانواده سگي


سگ اول: من به فال نيک مي‌گيرم.

سگ دوم : چي رو؟

سگ اول: اين‌که ام‌روز از دنده‌یِ راست پا شده‌م و اصلاً هم تا حالا پاچه نگرفته‌ام.

سگ دوم: نه خنگول...دندون‌هاتُ ‌يادت رفته بذاري...
.
.
.
سگ اول: ببين خيلي اين آدما وقيح‌ان

سگ دوم: چي شده باز؟...تو كه فقط مي‌خوري و مي‌خوابي...مث من شكاري نيستي؟

سگ اول: اي بابا...به تو هم مربوط مي‌شه...نمي‌دونم چه‌را اين آدمایِ سگ‌پدر تا هرچيزي مي‌شه اسم ما بدبختا رو مي‌كشن وسط.

نويسنده‌یِ اين وب‌لاگ صحبت‌هایِ فوق را تأييد مي‌كند و به هم‌اين دليل يكي از قديمي‌ترين نوشته‌هایِ سگي‌اش را به شما و تمام دوست‌داران سگ تقديم مي‌دارد:


خانواده سگي:


ـــ پدر سگ، نمي‌خواي به‌مون غذا بدي؟


ـــ ننه‌سگ، اگه گذاشتم دس رو-م بلند كني؟


ـــ توله‌سگ، گم‌شو درس‌اتُ بخون.


«توله سگ» هم باوقاري حيوان‌اي، در ظرف غذاي‌شان «جيش كوچولو» كرد.