ساعت چار صبح ميخواستم يادداشت زير را بگذارم كه ناگهان تشنج و لرز و پشتبند آن درد شديد مثانه به سراغام آمد.گفتم شايد از زياد نشستن پشت كامپيوتر باشد.اما از ساعت چار صبح تا 6 درد مدام بيشتر ميشد.تا اينكه بالاخره مجبور شدم به تاكسي بيسيم زنگ بزنم تا مرا به يك درمانگاه نزديك ببرد.اما رانندهیِ محترم جوري از تویِ آينه مرا ميپياييد كه انگار...
بگذريم.از درد به خود ميپيچيدم كه پيشنهاد يك درمانگاه دورتر اما بهتر و خصوصي !!! را داد.گفتم:برو.فقط تندتر برو...
معنایِ درمانگاه خصوصي را هم فهميدم كه دوكتورش يك سرباز بود و نشان ميدهد چهقدر مجرب و حرفهايست.اشكالاي ندارد.طبق عادت هميشهگی ِدوكتورها زير سرُم رفتم و با چند آمپول تزريقشده در آن و هرچنددقيقه يكبار سرم آويخته به دست ، توالت ميرفتم.اما فرجاي نميشد و درد هماينطور زياد و زيادتر ميشد.گوشی ِهمراهام را روشن كردم يك اس.ام.اس از ديشب مانده بود كه پريد بالا.همهجا را تار ميديدم.ديگر چيزي نفهميدم.تا اينكه يكي صدايام زد : مريضها زياد شدهاند و ميتوانيد برويد و تخت را خالي كنيد.زنگ زدم تاكسي آمد مرا به خانه رساند و بيهوش افتادم تا پنج غروب.چشمانام انگار هنوز پُر خاك بود.يك آمپول آنتيبيوتيك هنوز داشتم.به درمانگاه نزديك خانهمان رفتم.سلانه سلانه و با سرگيجهیِ بالا.سيگاري آتش كردم تا بيهوش نشوم.و از صبح هم كه نكشيده بودم.اما دهانام زهرمار بود و زياد نچسبيد.آمپول را زدم.آمپولزن با اينبيحوصلهگي مدام با من شوخي ميكرد.سر راهام از بسكه دهانام خشك بود يك دلستر گرفتم و نوشيدم.تنها چيزيكه فهميدم ايناست كه كليهها هم قوز بالایِ قوز شدهاند و عفونت پيدا كردهاند.چهراش را هم نميدانم..به گمانام بعدش نوبت به عفونت ريهها برسد.حالا هم زن همسايه انگار فهميده است مريض شدهام از اين داروهایِ گياهاي آوردهاست.«ريشههایِ بلال».دمكردهاش را ميگويد مثل آب رویِ آتش است.كليههايام هنوز درد ميكنند.اما درد مثانه افتاده است...
اينها را نوشتم تا دوستانيكه اگر جواباي تا به اين لحظه بهشان ندادهام و يا گوشيام تا الآن خاموش بودهاست بدانند مشكلاي نيست كه آسان نشود.مرد ميخواهد كه پشيمان بشود!!
اما يادداشتاي كه عرض ميكردم:
۞
ـــ شهر کلن خوب بود.
ـــ خب بابا مرض داشتي قيد را آنجا گذاشتي و ميخواستي فقط آن عزيزي که دوست دارد و هوس نوشتن تنوين با نون دارد را اينطور دلشکسته کني؟ که مثلاً که چه؟ با شهر کلن خبط و خطا کند؟ لعنت بر تو
ـــ پس ببخشيد؛ مينويسم: کلن شهر خوبي بود.
ـــ باز که فرقاي نکرد؟ دهن مرا باز ميکنيها؟ ميخواهي کرم بريزي که بنويسم منظورت کلاً بوده است؟
ـــ خب ببخشيد باز هم تغيير ميدهم اين قيد بيپدر و مادر را: خوبي شهر در کلن بود.
ـــ اين ديگر چه جملهیِ مزخرفيست؟ يک تشديد بگذار و خلاص!
ـــ کللن در شهر خوب بود.
ـــ بدتر شد.
ـــ کلن خوب شهري است.
ــ فرقاي هنوز نوچ.
ـــ درکل شهر خوبي بود.
ـــ هان حالا شد.حالا ديگر نه اين سيخ نون ما به شما فرو ميرود و نه تنوين عربی ِشما سيخ ميشود به ما.
ـــ به اين ميگويند: گفتگویِ تنوينها
ـــ احسنت.جایِ استاد هانتينگتون و مرحوم خاتمي خالي.
ـــ بفرماييد سبز.
ـــ بله مثل سبز لجناي.اين رنگ را که دوست داريد؟
ـــ بله رنگ مورد علاقهیِ باتونداران و قورباغههاست.
ـــ پس عجب تفاهماي.
ـــ و همهیِ اينها به ميمنت نون بيپدر-و-مادر فارسي-شده در تنوين عربي بود.
ـــ باز بفرماييد زنازادهگي بد است.
ـــ بله مانند اين نون فارسي.
بگذريم.از درد به خود ميپيچيدم كه پيشنهاد يك درمانگاه دورتر اما بهتر و خصوصي !!! را داد.گفتم:برو.فقط تندتر برو...
معنایِ درمانگاه خصوصي را هم فهميدم كه دوكتورش يك سرباز بود و نشان ميدهد چهقدر مجرب و حرفهايست.اشكالاي ندارد.طبق عادت هميشهگی ِدوكتورها زير سرُم رفتم و با چند آمپول تزريقشده در آن و هرچنددقيقه يكبار سرم آويخته به دست ، توالت ميرفتم.اما فرجاي نميشد و درد هماينطور زياد و زيادتر ميشد.گوشی ِهمراهام را روشن كردم يك اس.ام.اس از ديشب مانده بود كه پريد بالا.همهجا را تار ميديدم.ديگر چيزي نفهميدم.تا اينكه يكي صدايام زد : مريضها زياد شدهاند و ميتوانيد برويد و تخت را خالي كنيد.زنگ زدم تاكسي آمد مرا به خانه رساند و بيهوش افتادم تا پنج غروب.چشمانام انگار هنوز پُر خاك بود.يك آمپول آنتيبيوتيك هنوز داشتم.به درمانگاه نزديك خانهمان رفتم.سلانه سلانه و با سرگيجهیِ بالا.سيگاري آتش كردم تا بيهوش نشوم.و از صبح هم كه نكشيده بودم.اما دهانام زهرمار بود و زياد نچسبيد.آمپول را زدم.آمپولزن با اينبيحوصلهگي مدام با من شوخي ميكرد.سر راهام از بسكه دهانام خشك بود يك دلستر گرفتم و نوشيدم.تنها چيزيكه فهميدم ايناست كه كليهها هم قوز بالایِ قوز شدهاند و عفونت پيدا كردهاند.چهراش را هم نميدانم..به گمانام بعدش نوبت به عفونت ريهها برسد.حالا هم زن همسايه انگار فهميده است مريض شدهام از اين داروهایِ گياهاي آوردهاست.«ريشههایِ بلال».دمكردهاش را ميگويد مثل آب رویِ آتش است.كليههايام هنوز درد ميكنند.اما درد مثانه افتاده است...
اينها را نوشتم تا دوستانيكه اگر جواباي تا به اين لحظه بهشان ندادهام و يا گوشيام تا الآن خاموش بودهاست بدانند مشكلاي نيست كه آسان نشود.مرد ميخواهد كه پشيمان بشود!!
اما يادداشتاي كه عرض ميكردم:
۞
ـــ شهر کلن خوب بود.
ـــ خب بابا مرض داشتي قيد را آنجا گذاشتي و ميخواستي فقط آن عزيزي که دوست دارد و هوس نوشتن تنوين با نون دارد را اينطور دلشکسته کني؟ که مثلاً که چه؟ با شهر کلن خبط و خطا کند؟ لعنت بر تو
ـــ پس ببخشيد؛ مينويسم: کلن شهر خوبي بود.
ـــ باز که فرقاي نکرد؟ دهن مرا باز ميکنيها؟ ميخواهي کرم بريزي که بنويسم منظورت کلاً بوده است؟
ـــ خب ببخشيد باز هم تغيير ميدهم اين قيد بيپدر و مادر را: خوبي شهر در کلن بود.
ـــ اين ديگر چه جملهیِ مزخرفيست؟ يک تشديد بگذار و خلاص!
ـــ کللن در شهر خوب بود.
ـــ بدتر شد.
ـــ کلن خوب شهري است.
ــ فرقاي هنوز نوچ.
ـــ درکل شهر خوبي بود.
ـــ هان حالا شد.حالا ديگر نه اين سيخ نون ما به شما فرو ميرود و نه تنوين عربی ِشما سيخ ميشود به ما.
ـــ به اين ميگويند: گفتگویِ تنوينها
ـــ احسنت.جایِ استاد هانتينگتون و مرحوم خاتمي خالي.
ـــ بفرماييد سبز.
ـــ بله مثل سبز لجناي.اين رنگ را که دوست داريد؟
ـــ بله رنگ مورد علاقهیِ باتونداران و قورباغههاست.
ـــ پس عجب تفاهماي.
ـــ و همهیِ اينها به ميمنت نون بيپدر-و-مادر فارسي-شده در تنوين عربي بود.
ـــ باز بفرماييد زنازادهگي بد است.
ـــ بله مانند اين نون فارسي.