شنبهکشي
پاري وقتا نگريستن بر شکمبهیِ گوسفند خيلي لذتبخشاه...درست مث وقتي که ميبيني يکي با اين نشوني خواسته يا سر و شکل و اصطلاحاً cache شدهیِ قالب ِقبلی ِوبلاگُ ( در اصطلاح خودمون «کش تنبون» ساهابشُ ) و يا احتمالاً نامهایِ ديگهشُ رهگيري بفرمايد:
تا اونجا که ياد دارم اولين نام وبلاگ «خروسخون» بود...بعد چون فقط اون اوايل يه خوننده داشت...نزديک به يه هفته...و از نشوني دادن به دوستان هنوز طفره ميرفتم...اما بعدش تعداد بيشتر شد و به جون بچهم به دو رقمي نرسيد تا يکي دو نفر از ايشان لطف کردن آستر شلوارمونُ لينکاي کردن...يکيشون مرحمت فرمود و پاک کرد...که خب دير شده بود و «فيه ِخالدي» حقير عيان شده بود ( باور بفرماييد اينها از سَر ِچُس-چُس و طنازي نيست و حوصله دلبري هم ندارم...يعني بلد هم نيستم) ...اينه که چون هنوز اين وبلاگ خلوت و دنج بود، اسماشُ گذاشتم: «متروکه»...اما پشتبند-اش کرمام گرفت يه اسم خارجکیُ ،که زياد هم معناش مهم نيست، رو-ش بذارم...و حالا هم که به عرض مبارک رسيده، تحت عنوان « ₪₪₪₪ خندههایِ الکي ₪₪₪₪ »... و چهقدر هم لوس و ننر...نه؟
با اينحال از نظرات پُربار دوستان در جهت ارتقایِ هرچه بيشتر کيفيت وبلاگ به شدت استقبال ميکنيم و باز اگر دوست داشتيد اسم ديگهايبراش تعيين ميکنيم...
پس پيشنهاد از شما و اطاعت امر از ما (يعني creator)...و البته ناگفته نماند اول اجرتون با جدم باشه چون هرچي باشه يه زماني ما هم کيا و بيا-اي داشتيم و بماند چهطور حقمونُ خوردن و تو يه زد-و-بند تاريخي جدمون خلع درجه شد و از سيّدي افتاد و هماين يه خراش کوچولو کلي قيمت از کون ِخونوادهمون انداخت...
بله عرض ميکردم خدمتتون:
ناگفته نماند جدایِ از اون اجر اصلي ،به بهترين پيشنهاد هم جوايزي (به قيد قرعه) تعلق خواهد گرفت...شايد شباي نصف شباي برنده، تشريف فرما شد به بارگاه ملکوتيمون و حسابي بندهنوازي کرديم...چه کسي به چه کسي است؟ تاريکي است.
اصلاً يه پيشنهاد بهتر بدم:
شما امر بفرماييد چهطور بنويسم که هم دلتان و هم ايمانتان را سخت ببرم...تا باعث ازدياد اولاد بشود يعني همانا «خواننده»گان بيشتري پيدا شود...
آخه بنده يه کمي زيادي بَبو هستم و تخمريزي بلد نيستم...
ايشالا محبت شما در آيندهیِ نه چندان دور عوض داده خواهد شد...مثلاً اگه احيناً زبونام لال...زبونام لال با کسي مشکلي...بزناي بخوري چيزي داشتيد کافيست فقط نشونی ِوبلاگ طرفُ بديد تا جنازهاشُ تحويل بدم...اين يه کارُ خوب بلدم...هرچي باشه يهبار از زير-تاقيهایِ محلهیِ درخونگاه رد شدهم...
بگذريم، هنوز ابهاماتي باقي مانده است که با هم بررسي ميکنيم:
Searcher گرامي يا دنبال يه جايي برایِ Permalink يا هماون لينک ثابت ميگشته...يا نه، اصلاً اين حرفا نبوده و در پی ِاون آهنگ بيکلام يوسف سامي ( محمد ) بوده که يه زماني گوشهیِ وبلاگ گذاشته بودم...شايد هم دنبال يه مطلباي بوده که بعداً پاک کردهم...خوب که فکر ميکنم چيزي يادم نميآد...شوما يادتونه؟...اگه ازش کپي داريد حتماً برفستيد...
به هرجهت اين کانتر عزيز ما مث چاقویِ تيز سلاخها واسهمون خيلي عزيزه و شکمبه رو بيرون ميکشه و کلي حال ميده وقتي هرکوفتاي از توش بيرون بريزه...
اما چون بيشتر حوصلهیِ تفريح نداريم ، با اينکه ميتونستيم از کانترهایِ ديگهاي که آي.پي هم نشون ميده نصب کنيم و اين صوبتا ، بيخيال تفريح و وقتکشی ِبيشتر شديم...
از ننهمون که پنهون نيست از شوما چه پنهون، ديگه پير شدهايم و حوصلهیِ زياد ور رفتن با درز خشتکمونُ هم نداريم...چه برسه زيپايش هم بکنيم.
يا جر ميخوره يا نميخوره...مسأله فقط مسألهیِ آمريکاست و از اينا گذشته، هماينکه خود شلواره عليالحساب سوراخهامونُ پوشونده صدکرور شکر.
بر «حوا»یِ اغواگر لعنت باد! از وقتي آدمُ وسوسه کرد و به ميوهیِ ممنوعه ناخونک زدن...گندم بود؟ شادونه بود؟ هاني اسنک بود؟ چي بود؟ سيب بود؟ هويج بود؟ کلمپيچ بود؟ سبزي خوردن بود؟ درست يادم نيست ...هرچي که بود از بهشت دَکمون کردن به زمين پر از دود و دم و بدتر از همه هرچي زشتاي و پلشتاي بود ريخت بيرون و مجبور شديم خودمونُ بپوشونيم و چون ديگه «بلگ» انجير و کاهو هم جواب نميداد...خلاصه کلي خرج ِخياط و درزي رو دستمون گذاشت...
تا ما باشيم اينقدر خشتکمونُ گهاي يا پاره نکنيم.
حالا هي يکي زير گوش ما ويز ويز ميکنه:
چهکار به حواخانوم داري؟...اي فمي-نيست( anti-feminist)!
بر فرويد ِگبر( نه اون گبر به معنایِ زردشتايها؟) ، لعنت برفست...که هرچي داريم زير سر Libido-یِ اون مرتيکهست...
آخه Libido در فرهنگ لغت ما «چاله ميدوني»ها يعني هماون «درز خشتک»!
آره جونِام...اين هم از خوشگذرونی ِشنبهشب ِما فقير فقراء.
خلاصه، دوستان عزيز از شوخي گذشته ( با اينکه اصلاً باهاتون شوخي ندارم) هر امري داشتيد خود مبارک دستور بفرماييد تا خود مبارک (متفاوت در معاني) انجام بده و مصدع اوقات نشيم.
چهراکه:
هدف، جلب رضايت مشتريست.
تا اونجا که ياد دارم اولين نام وبلاگ «خروسخون» بود...بعد چون فقط اون اوايل يه خوننده داشت...نزديک به يه هفته...و از نشوني دادن به دوستان هنوز طفره ميرفتم...اما بعدش تعداد بيشتر شد و به جون بچهم به دو رقمي نرسيد تا يکي دو نفر از ايشان لطف کردن آستر شلوارمونُ لينکاي کردن...يکيشون مرحمت فرمود و پاک کرد...که خب دير شده بود و «فيه ِخالدي» حقير عيان شده بود ( باور بفرماييد اينها از سَر ِچُس-چُس و طنازي نيست و حوصله دلبري هم ندارم...يعني بلد هم نيستم) ...اينه که چون هنوز اين وبلاگ خلوت و دنج بود، اسماشُ گذاشتم: «متروکه»...اما پشتبند-اش کرمام گرفت يه اسم خارجکیُ ،که زياد هم معناش مهم نيست، رو-ش بذارم...و حالا هم که به عرض مبارک رسيده، تحت عنوان « ₪₪₪₪ خندههایِ الکي ₪₪₪₪ »... و چهقدر هم لوس و ننر...نه؟
با اينحال از نظرات پُربار دوستان در جهت ارتقایِ هرچه بيشتر کيفيت وبلاگ به شدت استقبال ميکنيم و باز اگر دوست داشتيد اسم ديگهايبراش تعيين ميکنيم...
پس پيشنهاد از شما و اطاعت امر از ما (يعني creator)...و البته ناگفته نماند اول اجرتون با جدم باشه چون هرچي باشه يه زماني ما هم کيا و بيا-اي داشتيم و بماند چهطور حقمونُ خوردن و تو يه زد-و-بند تاريخي جدمون خلع درجه شد و از سيّدي افتاد و هماين يه خراش کوچولو کلي قيمت از کون ِخونوادهمون انداخت...
بله عرض ميکردم خدمتتون:
ناگفته نماند جدایِ از اون اجر اصلي ،به بهترين پيشنهاد هم جوايزي (به قيد قرعه) تعلق خواهد گرفت...شايد شباي نصف شباي برنده، تشريف فرما شد به بارگاه ملکوتيمون و حسابي بندهنوازي کرديم...چه کسي به چه کسي است؟ تاريکي است.
اصلاً يه پيشنهاد بهتر بدم:
شما امر بفرماييد چهطور بنويسم که هم دلتان و هم ايمانتان را سخت ببرم...تا باعث ازدياد اولاد بشود يعني همانا «خواننده»گان بيشتري پيدا شود...
آخه بنده يه کمي زيادي بَبو هستم و تخمريزي بلد نيستم...
ايشالا محبت شما در آيندهیِ نه چندان دور عوض داده خواهد شد...مثلاً اگه احيناً زبونام لال...زبونام لال با کسي مشکلي...بزناي بخوري چيزي داشتيد کافيست فقط نشونی ِوبلاگ طرفُ بديد تا جنازهاشُ تحويل بدم...اين يه کارُ خوب بلدم...هرچي باشه يهبار از زير-تاقيهایِ محلهیِ درخونگاه رد شدهم...
بگذريم، هنوز ابهاماتي باقي مانده است که با هم بررسي ميکنيم:
Searcher گرامي يا دنبال يه جايي برایِ Permalink يا هماون لينک ثابت ميگشته...يا نه، اصلاً اين حرفا نبوده و در پی ِاون آهنگ بيکلام يوسف سامي ( محمد ) بوده که يه زماني گوشهیِ وبلاگ گذاشته بودم...شايد هم دنبال يه مطلباي بوده که بعداً پاک کردهم...خوب که فکر ميکنم چيزي يادم نميآد...شوما يادتونه؟...اگه ازش کپي داريد حتماً برفستيد...
به هرجهت اين کانتر عزيز ما مث چاقویِ تيز سلاخها واسهمون خيلي عزيزه و شکمبه رو بيرون ميکشه و کلي حال ميده وقتي هرکوفتاي از توش بيرون بريزه...
اما چون بيشتر حوصلهیِ تفريح نداريم ، با اينکه ميتونستيم از کانترهایِ ديگهاي که آي.پي هم نشون ميده نصب کنيم و اين صوبتا ، بيخيال تفريح و وقتکشی ِبيشتر شديم...
از ننهمون که پنهون نيست از شوما چه پنهون، ديگه پير شدهايم و حوصلهیِ زياد ور رفتن با درز خشتکمونُ هم نداريم...چه برسه زيپايش هم بکنيم.
يا جر ميخوره يا نميخوره...مسأله فقط مسألهیِ آمريکاست و از اينا گذشته، هماينکه خود شلواره عليالحساب سوراخهامونُ پوشونده صدکرور شکر.
بر «حوا»یِ اغواگر لعنت باد! از وقتي آدمُ وسوسه کرد و به ميوهیِ ممنوعه ناخونک زدن...گندم بود؟ شادونه بود؟ هاني اسنک بود؟ چي بود؟ سيب بود؟ هويج بود؟ کلمپيچ بود؟ سبزي خوردن بود؟ درست يادم نيست ...هرچي که بود از بهشت دَکمون کردن به زمين پر از دود و دم و بدتر از همه هرچي زشتاي و پلشتاي بود ريخت بيرون و مجبور شديم خودمونُ بپوشونيم و چون ديگه «بلگ» انجير و کاهو هم جواب نميداد...خلاصه کلي خرج ِخياط و درزي رو دستمون گذاشت...
تا ما باشيم اينقدر خشتکمونُ گهاي يا پاره نکنيم.
حالا هي يکي زير گوش ما ويز ويز ميکنه:
چهکار به حواخانوم داري؟...اي فمي-نيست( anti-feminist)!
بر فرويد ِگبر( نه اون گبر به معنایِ زردشتايها؟) ، لعنت برفست...که هرچي داريم زير سر Libido-یِ اون مرتيکهست...
آخه Libido در فرهنگ لغت ما «چاله ميدوني»ها يعني هماون «درز خشتک»!
آره جونِام...اين هم از خوشگذرونی ِشنبهشب ِما فقير فقراء.
خلاصه، دوستان عزيز از شوخي گذشته ( با اينکه اصلاً باهاتون شوخي ندارم) هر امري داشتيد خود مبارک دستور بفرماييد تا خود مبارک (متفاوت در معاني) انجام بده و مصدع اوقات نشيم.
چهراکه:
هدف، جلب رضايت مشتريست.