داستاناي كه بخار شد و هوا رفت...نميدوني تا كجا رفت...
دلام ميخواد يكي از جديترين قصههامُ وقتي دهنام تو ليواناه برا آدمایِ خيلي جدي بخونم...بعد اونا هي گوش بدن...هي گوش بدن...هي گوش بدن...بعضيا رو ببينم كه اول كلههاشونُ و بعد يكي از گوشهاشونُ جلوتر دادن...خيلي دوست دارم بدونم اگه ده خط از داستانُ جا بندازم چي ميشه؟...نه ، حتماً آدم باهوشي هم هست كه بگه: چي؟...ببخشيد چي شد؟...نه فكر نكنم اونموقع بگه...آره...ميذاره تا بعد حالامُ بگيره...احتمالاً ايشون بعدها يكي از داوران جشنواره بشه...پس بذار يه كمي خودمُ جديتر نشون بدم...مثلاً به ليوان بخار كرده و تار شدهیِ تو دهنام زير چشمي خيره بشم...و به دماغام كه توش فر رفته كمي بخندم...نه...هماون كه بهتر يه نگاه عاقل-اندر-سفيه به ليوان بندازم...بعد با لبهیِ پيرهنام كه از تو شلوارم بيرون ميكشم، قرچ-و-قرچ پاك كنم...صداشُ خيلي دوست دارم...شايد هم بهتر باشه بنويسم غژ-و-غژ...احتمالاً خيليها بگن يعني چي؟...ميخواد مثلاً صداش شفافتر شنيده بشه؟...بدون اينكه نگاشون بكنم...ليوانُ پُر ِآب ميكنم و رو به همه ميكنم و ميگم:
بفرماييد؟
چي دارن ميگن؟...
اختيار دارين...نوش جون...
شايد هم فحش...شايد هم فقط سكوت.
بعد بايد چي كار كنم؟...سرنوشت داستانام چي ميشه؟...داستان چهطور تموم ميشه؟...ميدونم همه منتظرن تا يه نفس راحت بكشن...داستاناي كه از تو ليوان خونده شده خيلي بايد دردناك باشه؟...از جا-م بلند ميشم...يه نيگا به پَر ِلباسام ميكنم كه بيرون زده...اما اعتنايي نميكنم...ليوان آبُ برميدارم و از جمع بيرون ميزنم...از در بيرون ميآم و آب تو ليوانُ ميريزم پشت سر-ام...مث وقتيكه يه عزيز ميره سفر...
تو برو سفر سلامت...
يه نيگا به ليوان...يه نيگا به كاغذ داستان تو دستام...كاغذُ جر ميدم و ليوانُ به پهلو رویِ زمين ميخوابونم و قِل ميدم تو راهرویِ انجمن قصهخوني....صدایِ قل خوردناش قدر يه نقطهیِ پر رنگ پايان قصه جذاباه.
آره...
و ليوان قِل خورد و قِل خورد و قِل خورد...
بفرماييد؟
چي دارن ميگن؟...
اختيار دارين...نوش جون...
شايد هم فحش...شايد هم فقط سكوت.
بعد بايد چي كار كنم؟...سرنوشت داستانام چي ميشه؟...داستان چهطور تموم ميشه؟...ميدونم همه منتظرن تا يه نفس راحت بكشن...داستاناي كه از تو ليوان خونده شده خيلي بايد دردناك باشه؟...از جا-م بلند ميشم...يه نيگا به پَر ِلباسام ميكنم كه بيرون زده...اما اعتنايي نميكنم...ليوان آبُ برميدارم و از جمع بيرون ميزنم...از در بيرون ميآم و آب تو ليوانُ ميريزم پشت سر-ام...مث وقتيكه يه عزيز ميره سفر...
تو برو سفر سلامت...
يه نيگا به ليوان...يه نيگا به كاغذ داستان تو دستام...كاغذُ جر ميدم و ليوانُ به پهلو رویِ زمين ميخوابونم و قِل ميدم تو راهرویِ انجمن قصهخوني....صدایِ قل خوردناش قدر يه نقطهیِ پر رنگ پايان قصه جذاباه.
آره...
و ليوان قِل خورد و قِل خورد و قِل خورد...