بي تو              

Thursday, January 25, 2007

متن خودكشی ِ احسان خيكي

عزيزم. از دي‌روز وقتي جواب آزمايش‌ها را ديدم نتوانستم باور كنم.من كه سني ندارم.من كه تازه اول چل‌چله‌گي‌م است و تازه مي‌خواستيم مثل دو تا كفتر پاپَر ِآنتني برایِ هم بق‌بقو كنيم.مگر چند سال است كه هم‌ديگر را مي‌شناسيم؟ هان؟ فقط پنج روز.و كون من باور كن جان جفت‌مان پاره شد تا توانستم مخ‌ات را از ميان آن سه‌تا ايكبيریِ ديگر بزنم.حالا كه مي‌بيني اين متن خودكشي را مي‌نويسم خيلي داغان‌ام. چون جواب آزمايش رسيد و دوكتور نتايج را نگران‌كننده خواند.دوكتور بي‌رحم مي‌گفت: بيست‌كيلو اضافه وزن داري.نه نه. باور كردني نيست.آيا هم‌اين‌كه آهنگ كيم ِامي‌نم را تویِ ام‌پي‌تري پله‌يه‌ر بگذارم و كون‌ام را با ضرب‌آهنگ آن تكان بدهم كافي نيست؟ اين خودش از صد تا ورزش ئه‌ي‌روبيك سوسول‌ها به‌تر نيست؟ آيا اين خودش ورزش نيست؟ به من مي‌گويد تا خود تپه‌هایِ فرمانيه بايد بدوي. من دور از جان ِخوش‌گل تو گه بخورم. عزيزم به خدا از دنيا خيلي سير شده‌ام. ديگر اين زنده‌گی ِگوز را نمي‌خواهم.بدون آن قيمه فسنجان‌اش.بدون آن كباب كوبيده‌‌یِ زعفراني‌اش.بدون آن ماهی ِكپور-اش. بله مي‌دانم در اين‌يك قسمت زياد با هم تفاهم نداريم. من عاشق ماهيان شمال هستم و تو از ماهيان جنوب خوش‌ات مي‌آيد. بله يادم است.اما به رنگ‌ها تازه كمي نزديك شده بوديم. گفتيم نه آبي نه قرمز هردوتاشان: بنفش. بد شد؟ حالا هم تو جوراب‌شلواریِ بنفش را دوست داري هم من از اين كاپشن‌هایِ بنفش مي‌پوشم. اما عزيزم باورم نمي‌شد زنده‌گي به اين سختي باشد. بيست كيلو كم نيست. مثل اين است كه بگويي از بالایِ‌آب‌شار نياگارا جفت بزنم پايين. و تو مي‌داني كه اين ابدا شدني نيست. اكنون كه نامه‌یِ خودكشي‌ام را براي‌ات مي‌نويسم تویِ رستوران « اكبر جوجه » هستم.هم‌آن كه زير پل هوایی ِخيابان ققنوس است؟! آخ اگر بداني مي‌خواهم انقدر بخورم تا خفه بشوم.مي‌خواهم خودم را خفه كنم.كاش در اين لحظات آخر در كنارم بودي.كاش بودي و زجري كه بدون تو مي‌كشم را مي‌ديدي؟ آخر تنهاخوري هم شد كار؟ دوست ندارم دوست‌پسر بعدي‌ات دور كمرش اندازه‌یِ من باشد. نگذار مثل من بشوي.به خودت برس. هم‌چين كون و كپل خودت هم كوچك نيست.

قربان‌ات احسان هميشه عاشق