عمليات استشهاء-اي
قريب به بيست سال است بنده جوانان مؤمن و شريفاي را زيارت ميكنم که به همآن روش يک مؤمن کيّاظ،خانوم بلند ميکنند...فقط يك كمي بايد زبانات به انواع و اقسام كس حساسيت نداشته باشد...و بتواني خوب كسليسي كني...الباقيش حل است...بدون هيچ مزاحمتاي ( چون راهاش را خوب بلد-اند ) و گاهي حتا روزي دو سه نوبت (بسته به كفايت اين واجبات شرعي) و بدون محاسبه با دست، نياز جنسی ِخود را برطرف ميکنند...هيچ هم مانيک ديپرشن نشدهاند...تنها خرجاش يک عدد کاندوم و دو حب ترامادول برایِ سفت شدن کمر است ( آنچنان به جزييات وارد هستند در آن سن پايين که باورکردني نيست) ... يکيشان يکبار فقط از من پرسيد که چند سال است به شغل شريف سيگارکشي مشغولام و من هم فقط گفتم: 12 سال...يک خاکبر سر-اي همچين حوالتام داد که چهرا مثل آنان کيّظ نبودهام و از13-12 سالهگي شروع نکردهام... اينروزها حواله دادن همهیِ مشکلات به سكس و فشار حکومت از لحاظ جنسي (بدون آمار دقيق) انگاري زيادي مد شده است...يادم است وقتي شهره آغداشلو را هم که تازه تویِ بورس افتاده بود جو گرفتاش و در مصاحبهاي گفت: من با افتخار و فقط بهخاطر اجبار ِحجاب از ايران فرار کردم ( نقل به مضمون)...حالا انگاري هديه تهراني در اين حجاب اجباري دارد در ايران خفه ميشود...از تمام بانوان گرامي و استشهاء-اي عذر ميخواهم.
بنده و تمام آقايان استمناء-اي اين زنان را خودمان را هم جر بدهيم درك نميكنيم.
پس بهتر آن نيست كه مانند جماعت ديگر بكُنيم توش و خلاص و اينهمه فلسفهچيني نكنيم؟...مهم اين است كه آن باد معروف خالي شود...نه؟
صلوات ختم كن.
.
.
.
بعضي از اين زنان مؤمنه و بُرقع زده را ميبيني كه كمربند انفجاري به كُس و كون خود ميبندند و خود و متعلقات را با يك « عمليات استشهادي » به بهشت برين رهنمون ميسازند...برخي هم يك راديویِ زرد چلچراغاي ( اما خيلي زرنگ ) را جستهاند تا از « عملياتهایِ استشهاء-ایِ » بنويسند.
اين چند روزه خبرهايي بوده استها؟...اين بيماریِ سگ پدر نميگذارد اساسي بخنديم.
ربكا همچين نقد استخوانداري عليه يك فمينيست چُسكي نوشتهاست...بيا و بنگر!
آبكنار تئوريسين و مدير ضبّاط صداهایِ ماندگار ميشود.
يك تيم تحقيقاتی ِ ريشهدار از دار-و-دستهیِ عزاداران دورهیِ اول گلشيري تهيه ميشود...پس قاضي اگر ربيحاویِ نسل اول هم شد و فحش داد به كورش نسل دوم گلشيريان زياد نگران نباشيد...بالاخره سر تقسيم غنايم يكجور اينها با هم كنار ميآيند...يك لحاف است و سوز سرمايي به نام جمهوریِ اسلامي...خب هركس بايد يك گوشهیي اين لحاف را از آن خود بكند...مثلاً يكي ميشود رييس ادبيات مهاجرت از ييلاق به قشلاق...يكي به عكس از قشلاق به ييلاق...يكي هم صندلي ميگذارد و يك قوطي پر پول خرد جلوياش تا فقط كسانيكه با ادبيات خودشان را تخليه رواني ميكنند از توالتهایِ عمومياش صنار سهشاهي گير بياورند...خب ما هم كه اين وسط كسي نميگويد خر-ات به چند...هان و هان...دو قُنوت كُس به اين بزرگاي داريم برایِ ليسيدن، حيّ و حاضر...پايهاي تا يك حلقهیِ مشتي راه بياندازيم؟...جان تو هرچه مسابقه است درو خواهيم كرد...
اگر خوانندهیِ متعصباي نيستيد و روز عاشورا هم توان خنديدن داريد، به اين يادداشتك هم نظري بياندازيد...
خيلي خوب است، آدم هم باسواد باشد...هم تكنسين...هم اديب...هم منتقد روان بيمار جامعه...هم سياسي و هم البته كمي تا قسمتي پختهخوار و طنزش را از كسي ديگر كش برود...reference-ها بماند برایِ روز حشر (شايد هم حَشَر)...
خب دوست عزيزم (بهات لينك نميدهم تا يك وقت آن شمع قراضهیِ ميانمان فوت نشود)...چه فرقاي ميكند اين فردين پدرخوانده ( يا همآن آبكش سابق)، چه نسبتاي با اين نادرخان جديدي دارد...بازي بازي است ديگر.
خب اگر از اينهمه هوایِ استغناء و رايحهیِ خوش احساس خفهگي نكردهاي يك دعا هم در پايان روضهام بخوانم و همه را به خير و ما را هم به بيماریِ خودمان:
خدايا اين فيلترينگ مخابرات را بر ما نازل بفرما بلكه كمي مشهور بشويم.
پينوشت:
راستي فرق «خنديدن به ديگران» و «خندادن ديگران» در چيست؟
بنده و تمام آقايان استمناء-اي اين زنان را خودمان را هم جر بدهيم درك نميكنيم.
پس بهتر آن نيست كه مانند جماعت ديگر بكُنيم توش و خلاص و اينهمه فلسفهچيني نكنيم؟...مهم اين است كه آن باد معروف خالي شود...نه؟
صلوات ختم كن.
.
.
.
بعضي از اين زنان مؤمنه و بُرقع زده را ميبيني كه كمربند انفجاري به كُس و كون خود ميبندند و خود و متعلقات را با يك « عمليات استشهادي » به بهشت برين رهنمون ميسازند...برخي هم يك راديویِ زرد چلچراغاي ( اما خيلي زرنگ ) را جستهاند تا از « عملياتهایِ استشهاء-ایِ » بنويسند.
اين چند روزه خبرهايي بوده استها؟...اين بيماریِ سگ پدر نميگذارد اساسي بخنديم.
ربكا همچين نقد استخوانداري عليه يك فمينيست چُسكي نوشتهاست...بيا و بنگر!
آبكنار تئوريسين و مدير ضبّاط صداهایِ ماندگار ميشود.
يك تيم تحقيقاتی ِ ريشهدار از دار-و-دستهیِ عزاداران دورهیِ اول گلشيري تهيه ميشود...پس قاضي اگر ربيحاویِ نسل اول هم شد و فحش داد به كورش نسل دوم گلشيريان زياد نگران نباشيد...بالاخره سر تقسيم غنايم يكجور اينها با هم كنار ميآيند...يك لحاف است و سوز سرمايي به نام جمهوریِ اسلامي...خب هركس بايد يك گوشهیي اين لحاف را از آن خود بكند...مثلاً يكي ميشود رييس ادبيات مهاجرت از ييلاق به قشلاق...يكي به عكس از قشلاق به ييلاق...يكي هم صندلي ميگذارد و يك قوطي پر پول خرد جلوياش تا فقط كسانيكه با ادبيات خودشان را تخليه رواني ميكنند از توالتهایِ عمومياش صنار سهشاهي گير بياورند...خب ما هم كه اين وسط كسي نميگويد خر-ات به چند...هان و هان...دو قُنوت كُس به اين بزرگاي داريم برایِ ليسيدن، حيّ و حاضر...پايهاي تا يك حلقهیِ مشتي راه بياندازيم؟...جان تو هرچه مسابقه است درو خواهيم كرد...
اگر خوانندهیِ متعصباي نيستيد و روز عاشورا هم توان خنديدن داريد، به اين يادداشتك هم نظري بياندازيد...
خيلي خوب است، آدم هم باسواد باشد...هم تكنسين...هم اديب...هم منتقد روان بيمار جامعه...هم سياسي و هم البته كمي تا قسمتي پختهخوار و طنزش را از كسي ديگر كش برود...reference-ها بماند برایِ روز حشر (شايد هم حَشَر)...
خب دوست عزيزم (بهات لينك نميدهم تا يك وقت آن شمع قراضهیِ ميانمان فوت نشود)...چه فرقاي ميكند اين فردين پدرخوانده ( يا همآن آبكش سابق)، چه نسبتاي با اين نادرخان جديدي دارد...بازي بازي است ديگر.
خب اگر از اينهمه هوایِ استغناء و رايحهیِ خوش احساس خفهگي نكردهاي يك دعا هم در پايان روضهام بخوانم و همه را به خير و ما را هم به بيماریِ خودمان:
خدايا اين فيلترينگ مخابرات را بر ما نازل بفرما بلكه كمي مشهور بشويم.
پينوشت:
راستي فرق «خنديدن به ديگران» و «خندادن ديگران» در چيست؟