بي تو              

Thursday, January 25, 2007

وقتي‌كه خان مظفر فرمان قتل رضا خوش‌نويس را صادر مي‌فرمايند

وقتي صفحات روزنامه‌ها را مي‌گشايم و مجلات رنگين را با آن تصاوير درشت «باغ مزخرف» ( كه تنها نكته‌‌یِ آموزشي‌اش جز آن تبليغات حال-به-هم-زن «اندنده»‌گويی ِجماعت مقلد بود) واقعاً‌ ديگر بايد قي كرد...قي كرد تویِ صورت اين‌همه خباثت...آن‌قدر بي‌حيابازي و اين مافيا را گسترده كرده‌اند كه برایِ گـُه-‌كاري‌هایِ خود و بالابردن hit خويش روي به مقايسه هم آورده‌اند...برایِ نمونه مقايسه كردن گروه نويسنده‌گان بي‌نمك اين سريال و مايه گذاشتن از سريال «نرگس»...« ما نمي‌خواستيم مثل سريال نرگس عمل كنيم» ( نقل به مضمون) و آن لودادن داستان‌اي كه داشت منطقي پيش مي‌رفت و به لجن كشيدن آن نشان از چه بود؟...چه كساني دستان ننگين خود را در پشت پرده مي‌رقصانند؟...و حالا هم كه نوبت به سريال دوست‌داشتني و نجيب « زير تيغ » رسيده است...يعني هرچه تف عالم هم برایِ ‌اين مطبوعاتي‌ها جمع كنيم و تویِ صورت‌هایِ ننگين‌شان بپاشيم باز كم‌شان است...خنده‌دارتر و شايد سوگ‌ناك‌تر اين‌كه نقدهایِ «كيرم به تاقي» تا آن‌جا پيش رفته است كه موضوع به گه كشيدن سريال( لطفاً ‌نقد نفرماييد) زير تيغ را در «زيادي رئاليستي» بودن آن برمي‌شمارند و تناقض‌آميز ( و بخوانيد مزهك‌ناك) بودن آن‌جاست كه بازیِ كاظم بلوچي در نقش يك هم‌بندي را با «افه‌هایِ نمايشي» ارزيابي مي‌كنند...اما در تمامی ِديگر صفحات فقط ماله‌كشي بر سر و ريخت نحس گروه مهران مديري‌ست كه روزگاري به نجابت او ايمان داشتم ( افسوس بر اين لجن‌اي كه تا كجا ما را با خواهد بلعيد!)...اما او اين‌روزها موذيانه خودش را كنار مي‌كشد تا مافيا او را هم‌راهي كنند...او خودش را كنار مي‌كشد تا نويسنده‌گان بي‌نمك و يخ «40‌چراغ»‌اي‌اش برایِ او و كيفيت نازل او سينه بزنند...اين آخري‌ها هم كه آفتابي شد اين بود تا برایِ خودش روضه بخواند: به قرآن مجيد و التماس و ضجه مويه كه «پيمان خان پولكي‌نويس قاسم‌آبادي» دارد يك سريال محشر برایِ شب عيد مزخرف‌تان آماده مي‌كند...

با اين‌حال اين‌طور اشباع كردن از گروه خان مظفر( اين هزاردستان) و كوبيدن سر حريف را به فال نيك مي‌گيرم...چون به قول هم‌آن آقایِ طالبي‌فروش‌نژاد تاريخ خود اثبات خواهد كرد كه «زير تيغ» روسفيد خواهد شد يا نه؟...
من كه به نوبه‌یِ خود از اين تريبون ضعيف خودم...اين وب‌لاگ فكسني... مي‌خواهم اين خلاء هول‌ناك را پر كنم و پيش‌نهاد به خواننده‌گان اندك خود بدهم و بنويسم آب دست‌تان داريد زمين بگذاريد تا از ديدن سريال نجيب و دوست‌داشتني و پر از ظرافت « زير تيغ » لذت ببريد...يك نمونه هم بياورم تا مانند ان‌ها تخمي و كلي‌گويي ننوشته باشم:
مثلاً در هم‌آن سكانس محشر كاظم بلوچي ( مورد نقد طالبي‌نژاد) كه خانه‌یِ چوب‌كبريت‌اي كه حالا با تراش جان يك زنداني و با نخاله‌هایِ چوب و با كم‌ترين امكانات در سلول تنگ و خفه‌یِ زندان ساخته شده‌است را...آن پاره‌‌یِ تن‌اش را با درنگ‌اي هوش‌مندانه كه سخت‌است جدا كردن اين رجرجه‌هایِ تن از خود و به كودكي كه چشم‌انتظار پدر است نجيبانه هديه مي‌دهد.آن آب نوشيدن‌اش و يك زنداني كه ظاهري خلاف و ادبيات‌اي در حاشيه دارد و سلام دادن بر سالار خود آيا اغراق است؟...اما خانه‌یِ چوب‌كبريتي...آن‌خانه از تكه‌هایِ چوب (باور بفرماييد اشك را بدجوري به چشمان‌ام ‌نشاند)...‌آن سقوط آهسته‌یِ به قول آقایِ‌طوسي ( مشاور حقوقي باهوش سريال كه از قضا در تخصص او نيز بوده است) ، تعمدي اين‌گونه ميزان‌سن‌هايي طراحي شده‌اند ،خانه‌یِ چوبي از دست سقوط مي‌كند و چپه مي‌شود...اين دقايق تصويري نشان از چيست؟...آب بستن به سريال؟...لطفاً چشمان به عمد كورتان را بيش‌تر باز كنيد...

من دستان آقایِ محمدرضا هنرمند را از راه دور مي‌بوسم كه برخلاف اتهامات چسكی ِ«منطغدين» آب به سريال‌اش نبست و با وقار نشان داد پرويز پرستويي چه‌گونه خودش را لو داد و مانند باغ مزخرف هي اين درگيري را كش نداد...
آن دست و پا زدن ‌كسي‌كه به اشتباه متهم جلوه داده شده بود و به هم‌آن مرد شريف پناهنده شده بود و بعدش كه فهميد خود او متهم رديف اول است...( آيا همه ما در اين كه اين سريال را تماشا مي‌كنيم و اگر كون‌مان بدجوري جلزولز مي‌زند نيز متهم‌هایِ رديف‌هایِ بعدي نيستيم؟) و خباثت بعد او كه زنده‌گي‌اش را ويران كرده كه البته آن عصبيت‌‌اش به هيچ‌وجه سياه وسفيد طراحي نشده است...و يا محبت‌هایِ دايی ِ خانواده با بازیِ نجيب و بدون اغراق هوشنگ توكلي و حمايت از خانواده‌اي كه عزيز-اش را به اشتباه از او گرفته است...آيا نشان از « افه‌هایِ نمايشي » و رندي دارد؟
آقایِ هنرمند بنده به عنوان يك مخاطب حرفه‌اي كه تخصص ويژه‌ام در درام‌نويسي و خصوصاً‌فيلم‌نامه‌نويسي است...اين‌همه بلايایِ بسيار بسيار واقعي در داستان سر راست و بدون « افه‌هایِ نمايشي» را مي‌ستايم...آقایِ هنرمند ما هم منتظريم اين عالي‌جنابان «منعقد با پول» ( نه منتقد با شرف) به حكم تاريخ مشت محكمي به دهان آن‌همه ياوه‌گويي‌شان نواخته شود.

فقط خداكند مافيایِ پنهان دست از سر اين سريال بردارند و بگذارند نجيبانه راه‌اش را طي كند و هم‌ان بشود كه شك ندارم هوشمندانه طراحي شده است...شك ندارم...شك ندارم...

دست تك‌-تك تمام عوامل اين سريال و آن‌همه وسواس در نمايش يك روحيه‌یِ ايراني را مي‌بوسم و براي‌شان تداوم شرافت حرفه‌اي را آرزو دارم.