بي تو              

Wednesday, February 7, 2007

شرافت و رسانه

الف)

نامه آبراهام لينكن به آموزگار پسرش

او بايد بداند كه همه مردم عادل و صادق نيستند، اما به پسرم بياموزيد كه به ازاي هر شياد، انسان صديقي هم وجود دارد. به او بياموزيد به ازاي هر سياستمدار خودخواه، رهبر جوانمردي هم يافت مي‌شود. به او بياموزيد كه در ازاي هر دشمن ، دوستي هم هست.

مي‌دانم كه وقت مي‌گيرد اما به او بياموزيد اگر با كار و زحمت خويش يك دلار كاسبي كند بهتر از آن است كه جايي روي زمين پنج دلار بيابد. به او بياموزيد كه از باختن پند بگيرد و از پيروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن برحذر داريد. به او نقش و تأثير مهم خنديدن را ياد‌آور شويد.

اگر مي‌توانيد به او نقش مؤثر كتاب در زندگي را آموزش دهيد. به او بگوييد تعمق كند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقيق شود. به گل‌هاي درون باغچه و به زنبورها كه در هوا پرواز مي‌كنند، دقيق شود.

به پسرم بياموزيد كه در مدرسه بهتر اين است مردود شود اما با تقلب به قبولي نرسد. به پسرم ياد بدهيد با ملايم‌ها، ملايم و با گردن‌كش‌ها ، گردن‌كش باشد. به او بگوييد به عقايدش ايمان داشته باشد حتي اگر همه بر خلاف او حرف بزنند.

به پسرم ياد بدهيد كه همه حرف‌ها را بشنود و سخني را كه به نظرش درست مي‌رسد انتخاب كند.

ارزش‌هاي زندگي را به پسرم آموزش دهيد.

اگر مي‌توانيد به پسرم ياد بدهيد كه در اوج اندوه تبسم كند. به او بياموزيد كه از اشك ريختن خجالت نكشد.

به او بياموزيد كه مي‌تواند براي فكر شعورش مبلغي تعيين كند، اما قيمت گذاري براي دل بي‌معناست!

به او بگوييد كه تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق مي‌داند پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد.

در كار تدريس با پسرم ملايمت به خرج دهيد، اما از او يك نازپرورده نسازيد. بگذاريد كه او شجاع باشد، به او بياموزيد كه به مردم اعتقاد داشته باشد.
.
.
.
.
.
.

ب)

متن دفاعيات گلسرخی:

«انا الحياة عقيده و الجهاد». سخنم را با گفته‌اي از مولا حسين شهيد بزرگ خلق‌هاي خاورميانه آغاز مي‌کنم من که يک مارکسيست-لنينيست هستم براي نخستين بار عدالت اجتماعي را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسياليسم رسيدم. من در اين دادگاه براي جانم چانه نمي‌زنم و حتي براي عمرم،من قطرهاي ناچيز از عظمت خلقهاي مبارز ايران هستم خلقي که مزدک‌ها و مازيارها و بابک‌ها، يعقوب ليث‌ها ،ستارها و حيدر اوغلي‌ها، پسيان‌ها و ميرزا کوچک ها، اراني‌ها، روزبه‌ها و وارطان‌ها داشته است. آري من براي جانم چانه نمي‌زنم چرا که فرزند خلق مبارز و دلاور هستم. از اسلام سخنم را آغاز کردم اسلام حقيقي در ايران همواره دين خود را به جنبش‌هاي رهايي بخش ايران پرداخته است. سيد عبدالله بهبهاني،شيخ محمد خياباني‌ها نمودار صادق اين جنبش‌ها هستند و امروز نيز اسلام حقيقي دين خود را به جنبش‌هاي آزادي‌بخش ملي ايران ادا مي‌کند، هنگامي‌که مارکس مي‌گويد: در يک جامعه طبقاتي ثروت در سويي انباشته مي‌شود و فقر و گرسنگي و فلاکت در سوئي ديگر در حالي‌که مولد ثروت طبقه محروم است؛ و مولا علي مي‌گويد: قصري برپا نمي‌شود مگر آن‌که هزاران نفر فقير گردند؛ نزديکي‌هاي بسياري وجود دارد چنين است که مي‌توان در اين تاريخ از مولا علي به عنوان نخستين سوسياليست جهان نام برد و نيز از سلمان پارسي‌ها و اباذر غفاري‌ها. زندگي مولاحسين نمودار زندگي کنوني ماست که جان بر کف براي خلق‌هاي محروم ميهن خود در اين دادگاه محاکمه مي‌شويم. او در اقليت بود و يزيد،بارگاه،قشون،حکومت و قدرت داشت. او ايستاد و شهيد شد هر چند يزيد گوش‌هاي از تاريخ را اشغال کرد ولي آن‌چه که در تداوم تاريخ تکرار شد راه مولا حسين و پايداري او بود، نه حکومت يزيد. آنچه را خلقها تکرار کردند و مي‌کنند راه مولا حسين است. بدين‌گونه است که در يک جامعه مارکسيستي اسلام حقيقي بعنوان يک روبنا قابل توجيه است و ما نيز چنين اسلامي را اسلام حسيني و اسلام علي تاييد مي‌کنيم. اتهام سياسي در ايران نيازمند اسناد و مدارک نيست خود من نمونه صادق اينگونه متهم سياسي در ايران هستم، در فروردين ماه چنان که در کيفرخواست آمده به اتهام تشکيل يک گروه کمونيستي که حتي يک کتاب نخوانده است دستگير ميشوم. تحت شکنجه قرار ميگيرم (يکي از عمال ساواک فرياد ميزند:دروغه) و خون ادرار مي‌کنم بعد مرا به زندان ديگري منتقل مي‌کنند آن‌گاه هفت ماه بعد دوباره تحت بازجويي قرار مي‌گيرم که توطئه کردهام. دو سال پيش حرف زدم و اينک به عنوان توطئه‌گر در اين دادگاه محاکمه مي‌شوم. اتهام سياسي در ايران اينست که زندانهاي ايران پر است از جوانان و نوجواناني که به اتهام انديشيدن و فکرکردن و کتاب خواندن توقيف و شکنجه و زنداني مي‌شوند. آقاي رئيس دادگاه همين دادگاه‌هاي شما آنها را محکوم به زندان مي‌کند. آنان وقتي که به زندان مي‌روند و برمي‌گردند ديگر کتاب را کنار مي‌گذارند مسلسل بدست مي‌گيرند. بايد به دنبال علل اساسي گشت معلول‌ها فقط ما را وادار به گلايه مي‌کند چنين است که آن‌چه ما در اطراف خود مي‌بينيم فقط گلايه است. در ايران آنان را به خاطر داشتن فکر و انديشيدن محاکمه مي‌کنند چنان‌که گفتم من از خلق جدا نيستم و نمونه صادق آن هستم اين نوع برخورد با يک جوان کسي که انديشه مي‌کند يادآور انگيزيسيون و تفتيش عقايد قرون وسطايي است. يک سازمان عريض بوروکراسي تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد که تنها يک بخش آن فعال است و آن بخش سانسور است که بنام اداره نگارش خوانده مي‌شود. هر کتاب‌اي قبل از انتشار به سانسور سپرده مي‌شود درحالي‌که در هيچ کجاي دنيا چنين رسمي نيست و بدين‌گونه است که فرهنگ موميايي شده که خاسته از روابط توليدي بورژوازي کمپرادور در ايران است در جامعه مستقر گرديده است و کتاب و انديشه مترقي و پويا را سانسور شديد خود خفه مي‌کند ولي آيا با تمام اين اعمالي که صورت مي‌گيرد با تمام اين خفقان مي‌توان جلوي اين انديشه را گرفت؟ آيا در تاريخ شما چنين نموداري داريد؟ خلق قهرمان ويتنام نمودار صادق آن است.پيکار مي‌کند و مي‌جنگد پوزه تمدن آمريکا را بر زمين مي‌مالد. در ايران ما با ترور افکار و عقايد روبرو هستيم، در ايران حتي به زبانهاي بالنده خلق‌هاي ما مثل خلق‌هاي بلوچ، ترک و کرد اجازه انتشار به زبان اصل نمي‌دهند، چرا که واضح است آنچه که بايد به خلقهاي ايران تحميل گردد همانا فرهنگ سوغاتي امپرياليسم،آمريکا که در دستگاه حاکمه ايران بسته‌بندي مي‌شود مي‌باشد.توطئه‌هاي امپرياليسم هر روز به گونه‌اي ظاهر مي‌شود اگر شما در زماني که نيروهاي آزاديبخش الجزاير مبارزه مي‌کردند آن زمان را در نظر بگيريد، خلق الجزاير با دشمن خود رودررو بود يعني سرباز،افسر و گشتي‌هاي فرانسوي را مي‌ديد و مي‌دانست دشمن اين‌ست ولي در کشورهايي نظير ايران دشمن مرئي نيست. بل‌که في‌المثل در لباس احمد آقاي آژدان دشمن را فرو مي‌کنند که خلق نداند دشمنش کيست در اين‌جا آقاي دادستان اشاره‌اي به رفرم اصلاحات ارضي کردند و دهقان‌ها و خان‌ها که ما مي‌خواهيم بياييم و بجاي دهقانها بار ديگر خانها را بگذاريم اين يک اصل بديهي و بسيار ساده تکامل اجتماعي است که هيچ نظامي قابل برگشت نيست يعني هنگامي‌که برده داري تمام مي‌شود، هنگامي‌که فئوداليسم به سر ميرسد، نظام بورژوازي درمي‌رسد، اصلاحات ارضي در ايران تنها کاري که کرده راه‌گشايي براي مصرفي کردن جامعه و آب کردن اضافه توليد بنجل امپرياليسم است. در گذشته اگر دهقان تنها با خان طرف بود، حالا با چند خان طرف است شرکت‌هاي زراعتي و شرکتهاي تعاوني. امپرياليسم در جوامعي مثل ايران براي اين‌که جلودار انقلابات توده‌اي بشود ناگزير است که به رفرم‌هائي دست بزند. آقاي رئيس دادگاه کدام شرافت‌مند است که در گوشه و کنار تهران مثل نظام‌آباد،مثل پل امام‌زاده معصوم،مثل ميدان شوش،مثل دروازه‌غار برود و با کساني‌که زيرسر دارند،صحبت کند و بپرسد شما از کجا آمده‌ايد؟ چه مي‌کنيد؟ مي‌گويند ما فرار کرده‌ايم. از چه؟ از قرضي که داشته‌ايم. و نمي‌توانستيم بپردازيم. اصلاحات ارضي درست است که قشر خرده‌ مالک را بوجود آورد ولي در سير حرکت طبقات اين ماندني نيست،خرده‌مالکي که با ماموران دولتي مي‌سازد، نزديک‌تر است، ثروتمندتر است،آرام آرام مالک‌هاي ديگر را مي‌خورد،در نتيجه ما نمي‌توانيم بگوييم که فئوداليسم در ايران از بين رفته. درست است شيوه توليدي دگرگون شده مقداري ولي از بين نرفته مگر همان فئودال‌ها نيستند که الان دارند بر ما حکومت مي‌کنند همان فئودال‌هاي سابق هستند که حالا براي امپرياليسم دلالي مي‌کنند ،بورژوا کمپرادور شرکتهاي سهامي زراعي و شرکتهاي تعاوني که بيشتر بخاطر مکانيزه کرده ايران بکار گرفته شده تا کدخداها.

رئيس بيدادگاه: از شما خواهش ميکنم از خودتان دفاع کنيد
گلسرخي : من دارم از خلق‌ام دفاع مي‌کنم.
رئيس: شما بعنوان آخرين دفاع از خودتون دفاع بکنيد و چيزي هم از من نپرسيد بعنوان آخرين دفاع اخطار شد که مطالبي آن‌چه که به نفع خودتان مي‌دانيد در مورد اتهام بفرمائيد
گلسرخي: من به نفع خودم هيچي ندارم بگويم،من فقط به نفع خلق‌ام حرف مي‌زنم. اگر اين آزادي وجود ندارد که من حرف بزنم مي‌تونم بنشينم.
رئيس: همان‌قدر آزادي داريد که از خودتان بعنوان آخرين دفاع،دفاع کنيد
خسرو گلسرخي: (با خشم و غرور) من مي‌نشينم، مي‌نشينم، من صحبت نمي‌کنم،....
رئيس: بفرمائيد
.
.
.
.
.
.
ج)

چه‌را بعد اين‌همه سال دوباره فيلم دفاعيات گل‌سرخي از تله‌ويزيون پخش مي‌شود؟
.
.
.
.
.
.
د)

چند نکته را بنا به ضرورت شرافت بايد بيان کرد...متن سخن‌ران‌اي که پخش شد دقيقاً هم‌آن‌گونه پخش شد که سال 57 پخش شد. ظاهراً‌ قطعه دفاعيه‌یِ کرامتيان تعمداً بيرون کشيده شده بوده‌است... ديدن اشک حلقه بسته بر چشمان‌ و بغض کرامتيان براي‌ام چيز ديگري بود...تپق‌هایِ خسرو گلسرخي چيز ديگري بود...از ميان تصاوير چشمان‌ام دنبال «عاطفه گرگين» بود...هم‌سر او و خواهر بازي‌گر کهنه‌کار جمشيد گرگين...و ديدم‌اش... شايد باور نكنيد ديدن اين تصاوير اين‌بار نه تجديد خاطره بود كه...ديدن به‌تر زوايایِ گنگ دادگاه بود...ياد سبيل‌هایِ خودم افتادم كه زماني‌ درست به ياد گلسرخي هم‌آن اندازه بلند كرده بودم...ياد موهايي به هم‌آن مقدار بسيار كوتاه داشتم...يادش به‌خير...تنها يك نكته مي‌ماند...اگر اين‌قدر گروه چپ و خصوصاً حزب توده بر رویِ مذهبيون مانور مي‌دادند... شعار وحدت سرمي‌دادند ( ترانه « محمد» كه به غلط بارها و بارها وحدت ناميده شده است از فرهاد با شعر كسرايي عضو فعال حزب توده)...صمد ميان دسته‌جات عزاداري سينه هم مي‌زد... ويا به گفته‌یِ يكي از دوستان عضو سمپات حزب تا آن‌جا كه با اسپري‌هایِ سرخ رویِ ديوار مي‌نوشتند: امام را دعا كنيم... برایِ چيست؟...كمي فكر كنيد؟.