بي تو              

Wednesday, February 7, 2007

بیا تا در این شیوه چالش کنیم

سعدي هم شجاعت‌اي داردها؟
ببين چه‌گونه پنجه در فهم فردوسي مي‌افکند که به گمان‌اش اگر زبان يک‌پارچه مي‌بود بدين دري ( که بعدها شد دري‌وري) تنها راه چاره‌یِ آن هول شبانه‌ مي‌بود و پهلوانان خيال او بودند که بدين زبان‌مندي عجم را نگاه‌باني داشتند...تا در چرسي و بنگ‌ایِ عرفاني بغلتند و به حيات خويش مانند تک‌سلولي‌ها ادامه بدهند...با نيش‌ زبان درآوردن و کنايه‌هایِ از زبون‌اي به هم زدن...آن ارجوزه‌خواني به چه مسيري کشيده شد...
دوست عزيزي مجبورم مي‌کند تا دوباره برایِ او روخواني کنم تا بفهمانم‌اش بي‌هوده و به گزاف بر اين شاعر (سعدي) مي‌غرد که معنایِ کلمات را نمي‌فهمد و بويي از غيرت نبرده است...ببينيد...سعدیِ چه‌گونه «سوژه» را دست مي‌اندازد؟...نمونه‌هایِ گران‌سنگ‌تر-اش را در «نقيضه و نقيضه‌سازان» مرحوم اخوان ثالث بخوانيد...اما نه به گمان‌ام اين تکه‌پراني از سعدیِ بي‌وطن ِگريخته از مضامين مکتب‌خانه‌اي به مذاق آن روان‌شاد «الف. بامداد» حتا خوش آمده باشد که از عبيد نيز سخت دل‌گير بود چه‌را که او پهلوان وطن‌مان را...رستم دستان را...به ريسمان نيش‌خند دركشيده بود.

اگر باب «در رضا»یِ بوستان‌ را بخوانيد و آن اوج دست‌انداختن «موضوع» را درنيابيد، آن‌گونه مي‌شود که هم‌چون استاد «محمدعلي اسلامی ِندوشن» پنج‌زبانه بودن سلسله‌یِ ساساني را اصلي‌ترين ريشه‌یِ سقوط ساساني مي‌بينيد...

کسي‌که آن‌قدر به توان سخن خود آگاه است و با بزرگان پنجه درمي‌افکند...آن فردوسی ِ بزرگ که سي‌سال قلم بر تخم چشم کوفت تا عجم را بدين زبان پريشان ِ ام‌روز پارسي زنده ‌نگاه داشته است را به چال ِچالش و گود زورآوري با زبان‌آوري فرامي‌خواند...
نه آقا جان...زبان چاره‌یِ ما نبود...
نه آقایِ ندوشن به خطا زده‌ايد...بگذاريد تا با هم اين حکايت شيرين و نبوغ‌آميز سعدي را بخوانيم...هم‌او که نخستين‌بار واژه‌یِ «چالش» را به نيکي برایِ به گود رفتن با فردوسي به کار مي‌برد...و چه‌قدر اين چالش او در سرآغاز «رضامندي» مرا مي‌خنداند...آيا اين سعدي هم‌آن مفهوم رضامندیِ صوفيانه را مراد مي‌کند؟...

کمي حوصله کنيد تا سعدي شاهدش را در حکايت خود نيز بياورد تا نشان فردوسي‌خان بدهد که زبان ارجوزه‌هایِ پهلواني نيست...قدرت در بلاغت زبان نيست...اين‌ها را که مي‌گويد؟...استاد سخن: سعدي...زبان را بايد در جايي ديگر يافت...

« بنا بر يک اصل کلي ، زبان در نزد هر قوم وسيله‌یِ بيان مقصود و تفهيم است ولي زبان فارسي دري نقش افزون‌تر از اين ايفا کرده است. بدين‌گونه:

1- وسيله يک پارچه‌گی ِسرزميني بوده است که تحت نام ايران و يا در قلم‌رو فرهنگی ِايران قرار داشته.
.
.
.
»
رودکي /اردي‌بهشت 1385 / صفحه 5 / فارسي افزون‌تر از يک زبان / محمدعلي اسلامي ندوشن