بي تو              

Wednesday, February 28, 2007

محسن نامجو و عمو نجف

فريادهایِ خشم و غضب راک با سوز ايراني چه تلفيق‌اي خواهد داشت؟...مدت‌ها پيش فريدون فرخ‌زاد به خوبي توانست rock 'n' roll را با سواد بالا و درک بالا از اشعار آن‌چنان موسيقي مورد نظر را با آن‌که رگه‌هایِ به شدت غير ايراني داشت ، از آن خود کند و حنجره‌یِ خويش را پایِ ‌آن امضاء بزند...جدایِ از فرهاد و فريدون فروغي که بيش‌تر بر جنبه‌هایِ‌ ملوديک آثار تکيه داشتند از ديگر بزرگان موسيقی ِخودمان که به تلفيق آگاهانه و نه تنها از رویِ‌ غريزه و علمي با موسيقی ِراک غربي روي آوردند مي‌توان از کورش يغمايي نيز اسم برد...با اين نکته‌یِ ضروري که سرآغاز حضور موسيقی ِغربي در ترانه‌هایِ ‌فارسي را با cover (دوباره‌خواني)‌هایِ مرحوم ويگن بايد دانست.
در سال‌هایِ اخير ايرانيان‌اي خارج از کشور و از ميان نسل جديدي که پيشينه‌اي چندان قوي از خود و عقبه‌یِ درستي از خويش نمي‌شناسد با زبان موسيقي در نشان دادن آن هجراني‌ها و فريادهایِ در سينه نهفته‌یِ خود كوشيد...که به‌ترين گزينه برایِ بروز اين خشم و فرياد و غضب ِناشناس تلفيق با همان rock و اين‌بار با آميزه‌اي شله‌قلم‌کار با خانواده‌یِ metal بود...
از طرف ديگر چنين الگويي با وجود فضایِ نسبتاً ‌آزادتر اينترنت، کم‌کم محدوديت‌هایِ ‌موسيقي در داخل کشور نيز جوانان‌ سخت سرگردان و آشفته در کانون اجتماع را به سویِ آسان‌گيري و تنها اتکا بر ذوق ملوديک ِفردي و آن زمزمه‌هایِ در تنهايي به ساخت موسيقي هم‌راه با زبان‌اي برهنه و بي‌حشو و غير رسمي و معمولاً‌ لج‌باز با قرادادهایِ زبان معيار كه ملغمه‌اي از خشم و سرگرداني و سوز هجراني روي آورد كه آن‌قدر نازل است که جایِ چون و چه‌را نمي‌گذارد ، به کمک امکانات‌اي بسيار کم‌هزينه ( مانند يک کي‌بورد و برنامه‌هایِ توليد و تلفيق موسيقي در کامپيوتر) و نيز دست‌رسی ِآسان به اينترنت برایِ عرضه‌یِ (release ) بدون جيره و مواجب در نهايت خود را با نام « موسيقی ِزيرزميني » شناساند...در حالي‌که موسيقی ِزيرزميني در سراسر دنيا توسط کارگزاران و ويزيتورهایِ تيزهوش قاپيده مي‌شود و آن‌چنان از طريق رسانه‌هایِ محلي نرخ‌شان را بالا مي‌برند که اگر ظرف مدت کوتاه‌اي حتا به جدول پرفروش‌ها ( شما تصور بفرماييد پرشنونده) TOP 40 و TOP 20 و TOP 10 و بازار جهاني نيز راه يابند نبايد شگفت‌زده شد...
اما موسيقی ِزيرزمينی‌ ِما چه؟...به نظر مي‌رسد بيش‌تر يک تحقير و يک انگ باشد... و همين‌که به راحتي تبديل به سي‌دي بشود و در انظار و بدون گذراندن مراحل قانونی ِمؤلف به فروش ‌رسد، بيش‌تر يک تحقير از جانب حکومت تلقي خواهد شد که با بي‌اعتنايي ، حتا از لحاظ آسيب‌هایِ احتمالی ِ آن هنجارشکني‌ها بر پيکره‌یِ موسيقی ِسنتي؛ بل‌که به‌عکس با زير سبيلي در کردن و پخش از شبکه‌هایِ تله‌ويزيوني ( به مناسبت‌هایِ مختلف ) اين‌گونه برخورد را بيش‌تر يک نوع تحقير آن اعتراض معنا مي‌‌بخشد...ترفندي که به نظر مي‌رسد حکومت در قبال اين نوع موسيقی ِبه ظاهر معترض نشان مي‌دهد...ممنوعيت و استفاده از مطبوعات ( غير دولتي!!) و رزمايش حول و حوش توهم توطئه و داستان سيب ممنوعه يک اثر را ابتدا چشم‌گير مي‌کند و بلافاصله در ادامه به توليد انبوه از رویِ نسخه بدل‌هایِ آن و دولتي‌سازیِ آن روي مي‌آورد...آن‌چنان‌که از شبکه‌هایِ مختلف نسخه‌هایِ ژنريک آن‌ها را پخش مي‌کنند تا پروژه‌یِ عادي‌سازي به خوبي راه خود را طي کند... و هرچه بيش‌تر اين موج لا-به-لایِ قشر به ظاهر باسواد جامعه رخنه کند پس چه به‌تر...يک‌بار « گروه نياز» ...يک‌بار «شاني»...يک‌بار « خوشگلا بايد برقصن »...و يک‌بار ماچ ِ« افشين » و... يک‌بار بنيامين... و...

چندي‌ست از گوشه و کنار نام محسن نامجو را مي‌شنويم...خواننده‌یِ جوان خراساني که از تلفيق‌ ِ موسيقی ِ راک با تصنيف‌هایِ ‌بومي(folkloric) که به نظر مي‌رسد خيلي زور بزند چيزي در حد «سيب نقره‌اي» از آثار متوسط کورش يغمايي برسد و البته با دانش‌ موسيقايی ِالبته اندک‌تر و صدایِ نه چندان مسلط بر رویِ‌ گام‌ها و تحريرهایِ نابه‌جا و ناقص که خود حُسن موسيقی ِاو شده است...
آن صدایِ نه چندان مطلوب «باب ديلن» را به ياد آوريم و زخم‌اي که بر حنجره‌یِ او احساس مي‌شود...آيا نشان از فريادهایِ به سرانجام نرسيده ندارد؟...يک تهي شده‌گي از اعتراض‌هایِ کور؟...هنوز برخي منتقدان جدیِ موسيقي باب ديلن را يک «دست چندمي» ارزيابي مي‌کنند و هنوز هستند کشيش‌هايي که ترانه‌هایِ اعتراضی ِوي را از آن خود مي‌دانند و با انجيل مقايسه مي‌کنند...با ترانه‌هایِ او به صلح مسيح مي‌انديشيم...و از جنگ پرهيز مي‌کنيم...اما فريادي از ذله‌گي هم حس مي‌کنيم...از اين‌که لباس‌اي که به تن‌اش دوخته‌اند در اندازه‌یِ او نبوده است و بايد روزي جر بخورد...

خشم و فغان محسن نامجو نيز اگرچه با يک صميميت شهرستاني هم‌راه است...اما بعيد مي‌دانم بالاتر از اين برود...با اين‌حال صبر مي‌کنيم و منتظر کارهایِ بعدیِ او مي‌مانيم و زود قضاوت نمي‌‌كنيم...شايد در ناصيه‌یِ اين جوان به‌ظاهر دور از رسانه ( اما رسانه مشتاق به زيارت ايشان!) نيز پيغمبري نوظهور خوانده شده باشد؟

علي‌الحساب به‌ترين اثر محسن نامجو ، يعني ترنج ، را بشنويد که علاقه‌مندان سينه‌چاک وي تنها اين تک‌اثر وي را دلالت بر شاه‌کار بودن چند ترانه‌یِ ديگر وي مي‌دانند.
.
.
.
چنين کنند بزرگان / ماجرایِ من و عمو نجف
.
.
.
مي‌گويند عمو نجف يا همان استاد دريابندریِ خودمان، برایِ درآوردن لحن هکل‌بري‌ فين( Huckleberry Fin ) به شنيدن صفحات موسيقی ِجاز( همان جز، jazz) دهه بيست و سی ِسياهان روي آورده است تا با آن موسيقي و لحن مورد نظر را پيدا کند...حتماً از تبديل لحن « بازمانده روز » که از يک اشرافيت بريتانيايي مي‌گويد ، به يک اشرافيت قاجاری و divert آن با خبر هستيد؟
معمولاً‌ چنين خاطرات‌اي بيش‌تر ما را به ذوق و شگفتي وامي‌دارد و به‌سهولت مي‌توانيم از غلط‌هایِ‌ فاحش در ترجمه‌یِ استاد درگذريم...و صد البته چنين خاطرات‌اي خوب منتقد را زمين‌گير مي‌کند...چه‌راکه مقصود لحن بوده‌است وگرنه زبان همه‌اش بهانه‌است...
قافيه انديشم و دل‌دار من، گويدم ننديش جز ديدار من...