فرهنگ شهادت طلبي يا « آن پشّه هم تو ای. ما هیچ نیستیم »
در هر دو يادداشت جناب سعيد حنايي كاشاني و استاد آشوري كه هر دو را سخت دوست ميدارم خطاهایِ فردي بر تحليلهایِ علمي سايه افكنده است...طوريكه استاد عنان از كف بدادند و با آن لحن بهدور از انتظار به پيمانهیِ خود جناب حنايي خواستند تا ايشان را كه شايد با قطرهچكاناي هم سيراب ميشد، سيراب كنند...
اما من برخلاف استاد آشوري ابدا مفهوم و معنایِ ابله را از مقالهیِ حنايي نديدم و نخواندم...البته اخلاق بد اين دو بزرگوار در اين بود كه هردو برایِ اينكه منطقاي برایِ بهانهیِ نوشتهشان به دست دهند ، بهطور ناخودآگاه كسي يا كساني را شاهد و يار كمكاي برایِ خود گرفته بودند...تأكيد احمقانهیِ جناب حنايي بر « دکتر فولادوند روشنفکری تمام عيار » و در جواب بدتر و بهدور از پختهگی ِاستاد كه بعيد بود چنين لغات را مفهوميابي كنند و بيشتر قلب كنند:
« این بار هم، بر سر مقالهی کوتاهی که من با عنوان "نیچه و عشق" برای سایت رادیو زمانه نوشته ام، مرا "ابله" شمرده است. یک بار دیگر هم در مقالهای پُر گرد-و-خاک در بارهی کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ ، با آوردن تعبیری از شمس تبریزی، خواسته بود بگوید که من به اندازهی گاو هم نمیفهمم. »
اما استاد آشوري هم يارگيري ميكنند و محمدرضا نيكفر و مهدی خلجی ، از همنسلان جناب حنايي ، را شاهد ميگيرند تا نكند ايشان هم احساس تنهايي كنند...
از رویِ جلد كتاب اسكن شدهاي كه در سايت آقایِ حنايي به كوشش دوكتور حامد فولادوند نامهایِ نويسندهگاناي ديده ميشود كه دو نام از ديگران برایِ من جالبتر بود...اولي، عبدالعلي دستغيب است...آيا ميتوان باور كرد كه ترجمه و فهم جناب دستغيب بيشتر از جناب آشوري است؟...و به نظرم حتا انتخاب ايشان برایِ جُنگوارهشان كمي سهلانگاري بوده است...اگرچه جناب دستغيب بگير-نگير زيادي دارند...مثلاً مقالهیِ درخشاناي دربارهیِ نيهيليسم دارند كه چندين و چندبار خواندهاماش و سير نشدهام...با اينحال «غروب بتها» كجا و « شامگاه بتان» كجا؟... شخص دوماي كه بنده نامشان را در آن مجموعه مقالات ميبينم، آقایِ « ناصرالدين صاحبالزماني» است كه يكي از دوستان نزديك ايشان كه از قضا دوست بنده هم هستند...يكروز كه به منزل استاد صاحبالزماني مشرف شده بودند از ايشان بارها شنيده بودند كه استاد آشوري نيچه را نفهميده است.خب پس...آيا انتخابهایِ دوكتور فولادوند نيز بيشتر يك جبههگيري نبوده است؟...هيچ اشكالي ندارد.در نظم گفتار (discourse) كسي نه قرار است knock out بشود و نه دست پيروز كسي بالا برود...فقط «روشمندی» ِ آن مورد نظر است...متأسفانه يا خوشبختانه اينجا خوب و بد بيمعناست.
هر دو بزرگوار از لحاظ اخلاقي منش ناجوانمردانهاي پيش كشيدهاند پس به اخلاقشان اگر « گير بدهيم » هر دو بسيار ايراد دارند...
حنايي كاشاني با تأكيد بر واژهیِ روشنفكري و در معرفی ِ جناب دوكتور مينويسد:
« دکتر فولادوند روشنفکری تمام عيار است که میتوانی دربارهی هرچيزی از ادبيات و فلسفه گرفته تا سينما و نقاشی و موسيقی و سياست با او گپ بزنی و از او چيز بياموزی. او از خاندانی اهل علم و ادب و فضيلت است و بيش از آنکه در کشور خودش شناخته باشد در خارج شناخته است »...
بيآنكه خود «معيار» روشنفكري را تعريف كنند با آن وزن تماماش محك نيز ميزنند.«تمام عيار» . كه واقعاً جایِ شگفتي دارد.
از همه بدتر اينكه در ادامه وقتي دوكتور را معرفي ميكنند مينويسند:
« او زبان فرانسهاش از فارسیاش بسيار بهتر است و راحتتر است به فرانسه بنويسد تا به فارسی.»...
عجب!!! پس معيار روشنفكري زبان غيرفارسيست!!! و بدتر از آن اينكه زبان فرانسه را بهتر از فارسي سخن ميگويند...پس چه اطميناناي بايد داشته باشيم به انتقال درست مفاهيم به زبان فارسيمان؟...
با توجه به متنهایِ مورد استناد دو عزيز دو نگاه و دو نوع استدلال كاملاً در مقابل يكديگر قرار ميگيرند كه چون در تخصص بنده نيست از استدلال شخصی ِخود درميگذرم.
اگرچه اشهدخوانی ِجناب آشوري دقيق است...اما فهم جناب حنايي نيز به نظر درستتر است...
و پاسخ اين پرسش كه آيا اصولاً آوردن استنادات و شواهد برایِ فهم يك مطلب وافي و كافي خواهد بود يا خير راميگذرام به عهدهیِ خودتان...
درست است كه استاد آشوري ، نمونههایِ متن مورد مناقشهیِ جناب حنايي از متن اصلي را ــ هم آلماني و هم ترجمه معتبر انگليسی ــ را با شهامتاي مثال زدني ميآورند و در جایِ خود بسيار ارزشمند است...
اما اگر ضمير ملكي « ات » هم بر فرض محال افتاده بوده باشد و به زعم جناب آشوري « ايراد بني اسراييلي» تلقي شود ديگر در فهم استاد بايد واقعاً ترديد نشان داد...چهراكه خودشان قواعد دستوریِ خودشان را هم زيرپا گذاردهاند...كه البته بخش عمدهیِ آن به عصبانيت بيش از حد و عدم تمركز ايشان بازميگردد و دريغاي بر آن نيست...يعني نقض ِآنجا كه در تعريف چونی ِدفاعيهشان مينويسند:
« یکی از بنیادهای اساسی کار و اندیشهی فلسفی دقت فراوان در کاربرد واژهها ست، تا سرحدِ وسواس. »...
از همهیِ اينها گذشته عذر بدتر از گناه استاد آشوري خيلي خندهدار است:
« مقالهای که من برای سایت رادیو زمانه نوشتم به درخواست مهدی جامی بود، که به مناسبت روز "سنوالنتاین" دو روزه از من خواسته بود. در واقع، نه یک مقالهی پژوهشی بود با کند-و-کاو در نوشتههای نیچه در بارهی زنان، نه با صرفِ وقتِ زیاد، بلکه یک مقالهی روزنامهای بر اساس حافظه بود که میبایستی چند روزی، در جوارِ بسیاری چیزهایِ دیگر، روی سایت بماند و به خزانهی بایگانی برود. »...
در اينجا استاد را بايد باز به استناد همان گزارههایِ خودشان مؤاخذه كنيم و اين حق طبيعيمان است كه بدانيم آن حساسيت و وسواس مورد ادعاشان پس كو ؟...تناقضها را چه كنيم؟...
با تمام اين اوصاف، بيانصافيست اگر اشارهاي هم به شيطنت و هدف اصلی ِنوشتار جناب حنايي نداشته باشيم...چهراكه در چند شماره ، مشخصاً موضوع «مورد نقد» ، غير مستقيم ، خود استاد بودهاند و الباقي بهانه...
با اين وجود به اهداف چنين يادداشتهايي كار ندارم...ميتواند درست باشد يا غلط...از كينتوزي باشد يا نه از دوستي...
مهمتر از همه اين است كه گويا كم-كم به اين مفهوم گسترده آموخته ميشويم كه دموكراسي تعريف جامع و مانعاي هيچگاه نداشته است...پس اگر ما اين حق طبيعی ِخود بدانيم كه به پيروي از طبيعت انساني-نباتی ِخويش به « ابژه»هایِ بيروني و درحالت تعادلي با آن واكنش نشان دهيم، بيشتر اين دعواهایِ زرگري حل خواهد شد...
ديگر لزومي نخواهد داشت نشانهایِ افتخار استاد آشوري را از زبان قلم خود ايشان بخوانيم و يا اينكه جناب حنايي نيز نشان دادن درستی ِ مطالبشان و عيان كردن سواد خود و برطرف كردن شبهات مخاطب در دانش خويش بنويسند:
«خب میدانيد که من مغرورتر از آن هستم که دلم برای کسی تنگ شود يا به کسی زنگ بزنم! بنا بر اين اگر کسی ديد که من به او زنگ میزنم، غير از رابطهی کاری، به يقين بداند که دوستش دارم! »
و بدتر از آن استاد آشوري پاسخ بدهند:
«و امّا، این بار، نمیخواهم از گستاخی این آقا معلّمِ فلسفه، سعید حنایی، بگذرم. و با ناخرسندی تمام از این کار و از صرفِ وقت در آن، میخواهم درسی به او بدهم تا شاید ادب شود، اگر چه به نظر نمیرسد که با آن خود-شیفتگیِ (narcissism) بینهایت که در وجودِ او لانه دارد، برایاش سودمند باشد. »
با اينحال انگار استاد نيز در پايان نتيجهاي خلاف « ادب نمودن يك آقا معلم » گرفتهاند و سودي از اين كف بر دهان قلم آوردن نبردهاند وگرنه روي آوردن به حكايتاي قديمي با همان معنایِ ضمنی ِكهنه و قديمی ِخودش آنهم از قلم يك انديشمند مدرن بعيد است:
«
نتيجه!
آورده اند که ابوالقاسمِ قشیری در مجلسی رجز خوانده بود که، "ما پیل ایم و بوسعید پشه!" خبر به بوسعید بردند. او پیغام داد که، "آن پشّه هم تو ای. ما هیچ نیستیم!" »
اما من برخلاف استاد آشوري ابدا مفهوم و معنایِ ابله را از مقالهیِ حنايي نديدم و نخواندم...البته اخلاق بد اين دو بزرگوار در اين بود كه هردو برایِ اينكه منطقاي برایِ بهانهیِ نوشتهشان به دست دهند ، بهطور ناخودآگاه كسي يا كساني را شاهد و يار كمكاي برایِ خود گرفته بودند...تأكيد احمقانهیِ جناب حنايي بر « دکتر فولادوند روشنفکری تمام عيار » و در جواب بدتر و بهدور از پختهگی ِاستاد كه بعيد بود چنين لغات را مفهوميابي كنند و بيشتر قلب كنند:
« این بار هم، بر سر مقالهی کوتاهی که من با عنوان "نیچه و عشق" برای سایت رادیو زمانه نوشته ام، مرا "ابله" شمرده است. یک بار دیگر هم در مقالهای پُر گرد-و-خاک در بارهی کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ ، با آوردن تعبیری از شمس تبریزی، خواسته بود بگوید که من به اندازهی گاو هم نمیفهمم. »
اما استاد آشوري هم يارگيري ميكنند و محمدرضا نيكفر و مهدی خلجی ، از همنسلان جناب حنايي ، را شاهد ميگيرند تا نكند ايشان هم احساس تنهايي كنند...
از رویِ جلد كتاب اسكن شدهاي كه در سايت آقایِ حنايي به كوشش دوكتور حامد فولادوند نامهایِ نويسندهگاناي ديده ميشود كه دو نام از ديگران برایِ من جالبتر بود...اولي، عبدالعلي دستغيب است...آيا ميتوان باور كرد كه ترجمه و فهم جناب دستغيب بيشتر از جناب آشوري است؟...و به نظرم حتا انتخاب ايشان برایِ جُنگوارهشان كمي سهلانگاري بوده است...اگرچه جناب دستغيب بگير-نگير زيادي دارند...مثلاً مقالهیِ درخشاناي دربارهیِ نيهيليسم دارند كه چندين و چندبار خواندهاماش و سير نشدهام...با اينحال «غروب بتها» كجا و « شامگاه بتان» كجا؟... شخص دوماي كه بنده نامشان را در آن مجموعه مقالات ميبينم، آقایِ « ناصرالدين صاحبالزماني» است كه يكي از دوستان نزديك ايشان كه از قضا دوست بنده هم هستند...يكروز كه به منزل استاد صاحبالزماني مشرف شده بودند از ايشان بارها شنيده بودند كه استاد آشوري نيچه را نفهميده است.خب پس...آيا انتخابهایِ دوكتور فولادوند نيز بيشتر يك جبههگيري نبوده است؟...هيچ اشكالي ندارد.در نظم گفتار (discourse) كسي نه قرار است knock out بشود و نه دست پيروز كسي بالا برود...فقط «روشمندی» ِ آن مورد نظر است...متأسفانه يا خوشبختانه اينجا خوب و بد بيمعناست.
هر دو بزرگوار از لحاظ اخلاقي منش ناجوانمردانهاي پيش كشيدهاند پس به اخلاقشان اگر « گير بدهيم » هر دو بسيار ايراد دارند...
حنايي كاشاني با تأكيد بر واژهیِ روشنفكري و در معرفی ِ جناب دوكتور مينويسد:
« دکتر فولادوند روشنفکری تمام عيار است که میتوانی دربارهی هرچيزی از ادبيات و فلسفه گرفته تا سينما و نقاشی و موسيقی و سياست با او گپ بزنی و از او چيز بياموزی. او از خاندانی اهل علم و ادب و فضيلت است و بيش از آنکه در کشور خودش شناخته باشد در خارج شناخته است »...
بيآنكه خود «معيار» روشنفكري را تعريف كنند با آن وزن تماماش محك نيز ميزنند.«تمام عيار» . كه واقعاً جایِ شگفتي دارد.
از همه بدتر اينكه در ادامه وقتي دوكتور را معرفي ميكنند مينويسند:
« او زبان فرانسهاش از فارسیاش بسيار بهتر است و راحتتر است به فرانسه بنويسد تا به فارسی.»...
عجب!!! پس معيار روشنفكري زبان غيرفارسيست!!! و بدتر از آن اينكه زبان فرانسه را بهتر از فارسي سخن ميگويند...پس چه اطميناناي بايد داشته باشيم به انتقال درست مفاهيم به زبان فارسيمان؟...
با توجه به متنهایِ مورد استناد دو عزيز دو نگاه و دو نوع استدلال كاملاً در مقابل يكديگر قرار ميگيرند كه چون در تخصص بنده نيست از استدلال شخصی ِخود درميگذرم.
اگرچه اشهدخوانی ِجناب آشوري دقيق است...اما فهم جناب حنايي نيز به نظر درستتر است...
و پاسخ اين پرسش كه آيا اصولاً آوردن استنادات و شواهد برایِ فهم يك مطلب وافي و كافي خواهد بود يا خير راميگذرام به عهدهیِ خودتان...
درست است كه استاد آشوري ، نمونههایِ متن مورد مناقشهیِ جناب حنايي از متن اصلي را ــ هم آلماني و هم ترجمه معتبر انگليسی ــ را با شهامتاي مثال زدني ميآورند و در جایِ خود بسيار ارزشمند است...
اما اگر ضمير ملكي « ات » هم بر فرض محال افتاده بوده باشد و به زعم جناب آشوري « ايراد بني اسراييلي» تلقي شود ديگر در فهم استاد بايد واقعاً ترديد نشان داد...چهراكه خودشان قواعد دستوریِ خودشان را هم زيرپا گذاردهاند...كه البته بخش عمدهیِ آن به عصبانيت بيش از حد و عدم تمركز ايشان بازميگردد و دريغاي بر آن نيست...يعني نقض ِآنجا كه در تعريف چونی ِدفاعيهشان مينويسند:
« یکی از بنیادهای اساسی کار و اندیشهی فلسفی دقت فراوان در کاربرد واژهها ست، تا سرحدِ وسواس. »...
از همهیِ اينها گذشته عذر بدتر از گناه استاد آشوري خيلي خندهدار است:
« مقالهای که من برای سایت رادیو زمانه نوشتم به درخواست مهدی جامی بود، که به مناسبت روز "سنوالنتاین" دو روزه از من خواسته بود. در واقع، نه یک مقالهی پژوهشی بود با کند-و-کاو در نوشتههای نیچه در بارهی زنان، نه با صرفِ وقتِ زیاد، بلکه یک مقالهی روزنامهای بر اساس حافظه بود که میبایستی چند روزی، در جوارِ بسیاری چیزهایِ دیگر، روی سایت بماند و به خزانهی بایگانی برود. »...
در اينجا استاد را بايد باز به استناد همان گزارههایِ خودشان مؤاخذه كنيم و اين حق طبيعيمان است كه بدانيم آن حساسيت و وسواس مورد ادعاشان پس كو ؟...تناقضها را چه كنيم؟...
با تمام اين اوصاف، بيانصافيست اگر اشارهاي هم به شيطنت و هدف اصلی ِنوشتار جناب حنايي نداشته باشيم...چهراكه در چند شماره ، مشخصاً موضوع «مورد نقد» ، غير مستقيم ، خود استاد بودهاند و الباقي بهانه...
با اين وجود به اهداف چنين يادداشتهايي كار ندارم...ميتواند درست باشد يا غلط...از كينتوزي باشد يا نه از دوستي...
مهمتر از همه اين است كه گويا كم-كم به اين مفهوم گسترده آموخته ميشويم كه دموكراسي تعريف جامع و مانعاي هيچگاه نداشته است...پس اگر ما اين حق طبيعی ِخود بدانيم كه به پيروي از طبيعت انساني-نباتی ِخويش به « ابژه»هایِ بيروني و درحالت تعادلي با آن واكنش نشان دهيم، بيشتر اين دعواهایِ زرگري حل خواهد شد...
ديگر لزومي نخواهد داشت نشانهایِ افتخار استاد آشوري را از زبان قلم خود ايشان بخوانيم و يا اينكه جناب حنايي نيز نشان دادن درستی ِ مطالبشان و عيان كردن سواد خود و برطرف كردن شبهات مخاطب در دانش خويش بنويسند:
«خب میدانيد که من مغرورتر از آن هستم که دلم برای کسی تنگ شود يا به کسی زنگ بزنم! بنا بر اين اگر کسی ديد که من به او زنگ میزنم، غير از رابطهی کاری، به يقين بداند که دوستش دارم! »
و بدتر از آن استاد آشوري پاسخ بدهند:
«و امّا، این بار، نمیخواهم از گستاخی این آقا معلّمِ فلسفه، سعید حنایی، بگذرم. و با ناخرسندی تمام از این کار و از صرفِ وقت در آن، میخواهم درسی به او بدهم تا شاید ادب شود، اگر چه به نظر نمیرسد که با آن خود-شیفتگیِ (narcissism) بینهایت که در وجودِ او لانه دارد، برایاش سودمند باشد. »
با اينحال انگار استاد نيز در پايان نتيجهاي خلاف « ادب نمودن يك آقا معلم » گرفتهاند و سودي از اين كف بر دهان قلم آوردن نبردهاند وگرنه روي آوردن به حكايتاي قديمي با همان معنایِ ضمنی ِكهنه و قديمی ِخودش آنهم از قلم يك انديشمند مدرن بعيد است:
«
نتيجه!
آورده اند که ابوالقاسمِ قشیری در مجلسی رجز خوانده بود که، "ما پیل ایم و بوسعید پشه!" خبر به بوسعید بردند. او پیغام داد که، "آن پشّه هم تو ای. ما هیچ نیستیم!" »
.
.
.