بي تو              

Friday, April 27, 2007

The conquest of the paradise

چند دسته آدم مشنگ داريم که بر جنبه‌هایِ پنهان و آشکار سکسواليته رزمايش دارند...حالا برويم جلو هرچند تا بود آخرش عددش را به‌آغاز اضافه مي‌کنم...فعلاً‌که تعدادش را نمي‌دانم:

يک‌دسته intellectual که با کلمات خوش‌گل مش‌گل لحاف را رویِ کون بيرون مانده‌شان مي‌کشند...دسته‌اي ديگر با استناد به اخلاق اشرافي‌شان ترجيح مي‌دهند Victorian حال کنند... و «آن‌کار ديگر» را با شوينده‌یِ «نرم و لطيف» ، ‌اخلاق ، «سکس‌شويي» کنند...دسته‌اي ديگر هيچ توجيه موجيه حالي‌شان نيست ، جز خود وسيله که کاري‌ش نمي‌شود کرد...پس دست به دامن آن يک نخ سيگار ultra light –اي مي‌شوند که به لبان زيرخواب آغشته‌اند تا با دو تا پوه‌پوه سرفه‌یِ نرم و لطيف ،فضایِ رخوت‌ناک پسين را مهيا کنند پس به مجردي که تيرشان به گوشه‌هایِ هدف نيز اصابت کند ته‌سيگار يادگاري را معدوم مي‌کنند...دسته‌اي ديگر ترجيح مي‌دهند هذيانات ناشي از کف‌بوده‌گي را با «صکص» رفع‌ و رجوع کنند و آن‌قدر يکي به ميخ مي‌زنند و يکي به نعل که آخرش مي‌بيني آلت خودشان را طفلکي‌ها ناکار کرده‌اند...دسته‌اي ديگر مدام درحال شماتت خود اين «بهانه»‌اند...خيلي که از اين خویِ حيواني دل‌خور و دمغ باشند مانند زن تویِ فيلم «فريادها و نجواها» با چيز ديگري شکنجه‌اش مي‌دهند...مثلاً‌ با يک صليب گردن‌آويز...دسته‌اي ديگر هيچ ابايي ندارند که جور ِديگران را بکشند و هرچه سه‌نقطه است را در ذهن خلاق‌شان پُر کنند...گيرم که به خویِ پسنديده‌یِ «منحرف» نيز مزيّن شوند باز با هم‌اين سرمايه‌یِ اندک خود «کله-‌اندر-جار» مي‌روند...

مانند ترانه‌اي از شيطان عزيز ما:

Sex and drugs and house / d-devil
! the d-devils r back
?can u hear me
? do u know who i am
?can u see me
..i live in the dark
! i am the devil!dance with me
..u know what i can give u
..i can give u sex
..i can give u drugs
!and what i certainly can give u, is house
sex, drugs and house



دسته‌اي ديگر ممکن‌است پخمه‌تر از اين حرف‌ها باشند و گيج‌زده ميان اين کش‌واکش‌ها فقط به يک سوراخ ريز پشت ديوار اتاق خواب‌اي قناعت کنند...دسته‌اي ديگر هم مانند بيلياردبازهایِ حرفه‌اي از اين‌که شار مبارک‌شان بالاخره در pocket سقوط کرده‌است...از اين‌که کسي رویِ شانه‌شان بزند و يا از دور «دست‌خوش» هديه بگيرند ، خودشان را فاتح بلامنازع بهشت خواهند ديد...البته اين دسته ممکن است به روش‌اي قديمي و پايين‌شهري نيز راضي شوند و مانند جماعت دودي انگشت اشاره را بر پهلویِ مچ دست‌ مرحمتي بزنند...دسته‌اي ديگر در اين وانفسایِ نيم‌سير گوشت نذري شله ِ‌شفته‌ و فرصت‌سوزانه و تنها با چشمان برفکي و دودوزده لب ‌زيرين را همان‌طور که تایِ‌ آستين بالا بزنند يا وقتي آب‌حوض کشند پاچه‌ها را بالا مي‌زنند و يا همان‌طور که کونه‌یِ گيوه‌‌شان درمي‌رود و کون خود را بر پنجه‌هایِ دست حمايل مي‌کنند و چندک مي‌زنند و گيوه را ورمي‌کشند ، ممکن است...تأکيد مي‌کنم که ممکن است، گوسفندانه بگويند: نيکي و پرسش؟...

دسته‌اي ديگر هم داريم که کارشان فقط لوطي‌خوري‌ست...

دسته‌یِ آخر تنها مشکل‌شان اين‌است که قضيه‌اي به اين مهم‌اي را جدي نمي‌گيرند و لقلقه‌یِ زبان‌شان اين است : داداش نيم‌سر گوشت که اين‌حرف‌ها را ندارد؟...بگذار وسط هرکدام يک لقمه مي‌زنيم...اصل اين است که ته‌بندي کرده باشيم و ته ِدل‌ را بگيرد...مرام‌ات را عشق است.

خب با اجازه، حالا شمارش مي‌کنيم:
يکي که آن‌جا داشتيم...و دو تا اين‌جا...سه‌تا هم آن‌ور...سر جمع «مي‌‌کند» به عبارتي:[...]...قابلي ندارد؟...نه والا؟...مهمان ما باشيد؟
فرموديد نوشابه هم داشتيد؟