بي تو              

Saturday, April 21, 2007

Made it, Ma! Top of the world !

به‌ياد جيمز کگ‌ني
ستاره‌اي که خلاف‌کاران را فراموش نمي‌کرد.

رسانه خيلي بي‌رحم است. هميشه بايد ديگري را هُل بدهي تا خودت وسط قاب‌اش بماني و اگر کوتوله باشي بايد رویِ‌ پنجه‌هایِ پا خودت را بالا بکشي و اگر هم افاقه نکرد بالاتر بپري تا هي تویِ قاب نشان‌ات بدهند.اگر هم باز نتوانستي، بايد يک عربده بکشي که همه‌یِ سرها به طرف تو برگردند تا يک‌هو همه را غافل‌گير کني و نيش باز کني و بگويي: بابا ما را هم داشته باشيد...خلاصه رسانه خيلي بي‌رحم است...
يک‌باره گنجي را که لحظه‌شماري مي‌کرديم و کورنومتر برایِ آزادي‌اش ساخته بوديم را فراموش مي‌کنيم...
يک‌باره رامين‌ جهان‌بگلو را که آن‌همه امضاء براي‌اش جمع و تفريق کرديم را فراموش مي‌کنيم و حالا نمي‌دانيم بالاخره چه شد؟ الان با کدام سرويس اطلاعاتي دست‌وپنجه نرم مي‌کند؟...آيا بايد باز براي‌اش امضاء جمع کنيم؟...
تنگه‌یِ بُلاغي زير آب برود هم کک‌مان نمي‌گزد چون احتمالاً فقط چندوقتي بلديم سر و صدا بلند کنيم ...صداهايي هم که بيش‌تر شبيه وز-وز حشرات‌اي هستند که با يک أِمشي( به معنایِ‌ دورباش و کور باش) ‌تار و مار مي‌شوند...
رسانه بي‌رحم است چون در نبودش ممکن‌است به هم‌سايه‌مان هم حتا سلام نکنيم...

فيلم معرکه‌یِ «صبح‌به‌خير» يا همان اوهايو اوزویِ نازنين يادتان هست؟

وقتي داريم چيپس‌مان را تویِ ماست ِموسير فرو مي‌بريم و خرت و خرت مي‌جويم، به تصاوير لت‌وپار شدن‌ها هم خيره مي‌شويم و به بغل‌دستي‌مان سُقُلمه مي‌زنيم که هوي يک مشته تخمه هم به من بده و وقت رفتن به مَبال هم نداريم و مثانه‌مان هم از زور شاش بترکد نمي‌توانيم تصاوير جنايات را رها کنيم چون خاصيت بزرگ رسانه سرگرمي‌ست...و مي‌توانيم با چارتا فحش خواهرمادر حواله‌دادن به فرد-اي که رسانه به ما جاني معرفي‌ش کرده ، جنايت‌هایِ خرد و کلان خود را فراموش کنيم...خيلي هنر کنيم يارو را رواني تحليل مي‌کنيم.
ديشب هرچه تلاش کردم از جيمز کگ‌ني (Cody) تویِ فيلم white heat بدم بيايد نشد که بشود و هي با خودم گفتم: ببين چه‌طور او هم مثل همه‌یِ ما نياز به هم‌دلي دارد و مي‌خواهد ببينيم‌اش؟...چه‌طور سردردهایِ مصلحتی ِدوران کودکي که برایِ جلب نظر مادر بوده است حالا براي‌اش واقعي شده‌است؟ چه‌طور حالا باور کرده واقعاً‌ صرع دارد؟ چه‌طور بالایِ آن مخازن پر از سوخت رفته‌است و در ميان شعله‌هايي که ما برایِ او فراهم آورده‌ايم، مانند «پرومته‌یِ در زنجير» فرياد شعف سرمي‌دهد: مامان من به قله دنيا رسيدم ؟

روح تمام تبه‌کاران و به‌حاشيه‌رانده‌شده‌گان شاد باد که نخواستيم در زمان زنده بودن‌ ببينيم‌شان...حتا اگر شده با يک پاکت تخمه!!!