دو-به-دو خواني
.
.
.
يادش بهخير زمانيکه اين لينک را دادم صحبتاي از پختهخواري نبود...اما مدتي بعد همه پختههاياش را هم خوردند و نوشيدند...
.
.
يادش بهخير زمانيکه اين لينک را دادم صحبتاي از پختهخواري نبود...اما مدتي بعد همه پختههاياش را هم خوردند و نوشيدند...
.
.
.
معمعاي که بزهایِ اخفش سرخواهند داد
رضا قاسمي برخلاف ادعايي که دارد: « از آوردن نامه هائی که يکی دو جمله اند و صرفاَ حاوی تعارف و خوش آمد معذوريم. » هرچه سينهزدن است دارد منتشر ميکند...کدام اين يادداشتها چارکلام حرف حساب توشان است؟...و تنها نکته انرژی ِ مثبت است و بس برایِ آقایِ وردخوان...
رضا قاسمي برخلاف ادعايي که دارد: « از آوردن نامه هائی که يکی دو جمله اند و صرفاَ حاوی تعارف و خوش آمد معذوريم. » هرچه سينهزدن است دارد منتشر ميکند...کدام اين يادداشتها چارکلام حرف حساب توشان است؟...و تنها نکته انرژی ِ مثبت است و بس برایِ آقایِ وردخوان...
چهقدر اسباب تفرج است خواندن چنين کلماتاي:
«ورد برهها را ديشب يک نفس خواندم...»
يک ادایِ متعفن.
« این ورد بره عزیز گرامی مرا که سیصد کیلومتر بالای خط استوا زندگی می کنم، در گرما و رطوبتی که آدم را از استیصال می خنداند، تا سه بعد از نیمه شب با چشمهای سرخ از بی خوابی و دلی که دلش می خواست زودتر ببیند آخر قصه چه می شود بیدار نگه داشت و وقتی داستان و مخلفاتش تمام شد کی دیگر خوابش می برد؟ حتی با صدای بارانی که انگار نهر اب بود که از آسمان می امد پایین.»
حالت تهوع به من دست ميدهد.
«اگر با کمی اغماض(به زعم بعضیها) شازده احتجاب را شاهکار بدانیم، بعد از آن کدام اثر قدرت شاهکار شدن را داشته؟ من میگویم همنوایی و با کمی فاصله چاه بابل.»
جوکاي از اين بالاتر نخوانده بودم.
«آبِ خنک، قرصِ ضدِ فشار و شماره تلفن اوژانس برای خواندن رمان توصیه میشود.»
بدون شرح!!!!
« ساعت بیداری، رمانِ خوب، سکوت یک شب نیمه شرجی بوشهر و آب خنکی که جرعه جرعه مینوشیدم. رمان را ولی لاجرعه بالا رفتم.»
و ايضاً
« فربه بود. لاغر نبود. اینقدر جذاب و پرکشش بود که پشت مانیتور چند ساعت مدام زل بزنم و با چشمان سرخ بخوانم و بخوانم تا...»
غشغش خنده
« سبک خاص نویسنده در فصلبندی رمان و درهمریختن کاتهای تصویری در برشهای کوتاه و گاه بسیار کوتاه روایی، از سویی به تاثیرگذاری ِ این تصویرها یاری داده و از سویی دیگر، دست نویسنده را در اینگونهنوشتن باز گذاشته؛ »
کاتهایِ تصويري؟!!!! قاط زدم والا...
آقایِ قاسمي ! انصافاً حالا کجایِ اين تُرَهّات، ناماش «يک نشست ادبی مجازی برای گفت و گو وجدل درباره يک اثر» است؟...شما را به خدايان ما را نخندانيد.
آقایِ قاسمي وادارم ميکند آن نقدي که مدتي پيش برایِ «همنوايي...» نوشتهام را منتشر کنم...تا بلکه فرق سينهزدن و نقد را کمي دريابند...روماناي که قريب به اتفاق براياش لهله زدند و افسوسا کسي بهتکرارهایِ خرفهمانهیِ راویِ آن اشاره نکرد...حوصلهیِ خواندن کار جديد را از مانيتور ندارم...و اگر روزي کسي لطف کند پرينتاش را بهدستام برساند شايد هم او را بنوازم...قاسمي تنها حُسناي که دارد ايناست که خوب بلد است وانمود کند( بفرماييد خوب ادا درميآورد)...و اينرا مديون سابقهیِ کار در تياتر است...او بهخوبي بلد است جایِ مضحکه را با «تفکر» چهگونه جابهجا کند...او تربيت بريتانيايي را در نوشتههاياش بهرخ ميکشد...او خوب ميداند چهگونه با جوهر کمرنگ شعارهاياش را بنويسد...
آيا ديدهايد ما ايرانيها چهقدر شيفتهیِ جمع کردن آينه هستيم و بيش از خود آينه شيفتهیِ قابهایِ متنوع و زيبایِ آن؟
متظرم آقایِ قاسمي بد وبيراههایِ ربکا را هم منتشر کند.