بي تو              

Friday, April 6, 2007

باس...عاب‌باس


«سه‌ـ‌چهار سالی پیش بر رویِ اینترنت خبرِ نشرِ شماره‌ای از یک مجله‌ی دانشجویی در دانشگاهِ نطنز، به نامِ شلوغ پلوغ، را دریافت کردم. کنجکاو شدم. می‌خواستم ببینم چه گونه چیزی و در چه سطحی‌ست. برای سردبیرِ آن – اگر اشتباه نکنم، آقای فقيد ِقدحی – پیامی فرستادم و درخواستِ نسخه‌ای از آن کردم. ایشان نیز در پاسخ نسخه‌ای از آن شماره را برای من فرستاد. مجله را خواندم و بسیار پسندیدم. به‌راستی، از این که در گوشه‌-‌و‌-‌کنارهایی از وطنِ ما جوان‌های دانشجو به چنین سطحِ بالایی از دانش و فهمِ علمی و تواناییِ قلمی رسیده‌اند، شادمان شدم. تبریک‌های خود را نیز برای‌شان ایمیل کردم.
به دنبالِ آن، ایشان نیز از من خواستند تا برای شماره‌ی آینده‌ی مجله‌ مصاحبه‌ای بکنند. و من پذیرفتم. پرسش‌های خود را فرستادند و من پاسخ‌ها را برای‌شان فرستادم و دریافتِ آن هم اعلام شد. امّا مجله، چنان که افتد و دانی، به سرنوشتِ دیگر نشریه‌هایِ مستقلِ دانشجویی در ایران دچار شد. و دریغا. آن مصاحبه، امّا، در خرط-‌و-پرط‌هایِ رایانه‌ای(خرت و پرت غلط است‌ها؟...يك كمی دقت كنيد خرّاط از چه مي‌آيد؟) من مانده بود و از یاد رفته، که به‌تازگی در جست‌-و-‌جویی به آن برخوردم و دیدم که بد نیست بر روی اینترنت بگذارم، با درودی بر آن دوستانی که نتوانستند آن را منتشر کنند.»

ـــ ببخشيد دوكتور چندي‌ست كه پيداتان نيست؟...كدام گوري هستيد؟

ـــ سر گور ننه‌تان.

ـــ با توجه به اين‌كه ممكن‌است كمي خسته شده باشيد...كمي وارد مقولات مزاح و شوخي‌هایِ بي‌تربيت‌اي و از جمله انگشت در ماتحت شما مي‌شويم...

ـــ در خدمت‌ام.

ـــ ببخشيد شما مطمئن‌ايد كه مي‌دانيد سووال بعدیِ ما چه خواهد بود كه اين‌ريختي پاسخ مي‌دهيد؟ ناسلامتي داريد با اي‌ميل تمام سووال‌ها را يك‌جا پاسخ مي‌دهيد.

ـــ ابله‌جان اين سووال من بايد باشد.نمي‌دانم اين آقایِ نويسنده‌یِ مخ‌پوسيده چه‌طور اين مطلب را نفهميده است.شما بايد با من مصاحبه‌شونده منطبق باشيد.

ـــ نه ديگر نشد. خوب نيافتاد.

ـــ خيلي هم خوب افتاد ، قراضه‌هایِ شلوغ‌پلوغ. اصلاً گه خوردم كه گفتم: نشريه‌تان وزين‌است. شما با اين سووال‌تان مي‌خوايد به من ثابت كنيد كه اندازه‌یِ الاغ هم نمي‌فهمم.

ـــ معذرت مي‌خواهم آقایِ دوكتور درست است كه اين‌سووال‌ها يك‌جاست و از آن‌جا كه ما مطمئن بوديم كه شما اين جواب ناجوان‌مردانه را به ما مي‌دهيد...ما هم مي‌گوييم: شما كه اندازه‌یِ يك جلبك هم نمي‌فهميد چه‌طور خواهيد فهميد رابطه‌یِ يك فست‌فود با دكوپاژهایِ حافظ به روايت عابّاس و جان بيتس ( و نه جون بائز ) هم از وقتي‌كه ديگر با باب ديلن به‌هم زد باز همان انتي‌وار(anti war) ماند ، تنها و تنها فقط در استوره‌گوزیِ ما بوده است. و شعور ما هم هرچه باشد از شما بيش‌تر است كه هنوز نفهميده‌ايد نيچه خيلي هم عشق زن بوده‌است وگرنه هربار كه جلق مي‌زده‌است محال است يك خانوم خوش‌گل پيش چشمان‌اش متصور نبوده باشد‌. اصلاً‌شكل لوچی ِچشمان‌اش به‌خاطر زيادي كف‌دستي رفتن او بوده‌است.

ـــ اجازه بدهيد...نخست اين‌كه تو دهن اآن پدر پف‌يوزتان بايد خاور خاور ريد. دوديگر اين‌كه زياد حرف بزنيد مي‌دهم نون غين غورت‌ات بدهد‌ها؟ هرچه باشد «تاكسي‌سرنوشت‌ها»ي‌اش دارد مادري از خواننده‌گان‌اش مي‌گايد. جان من « کسی هست که بگوید فلسفه‌ی آن شش ِ آخر پنجاه چیست؟ یعنی خیلی دقیق حساب کردند یا دارند مایه به مایه حساب می‌کنند؟ »

ـــ به دهان ژاژخوایِ مادرگایِ شما هم باختر باختر بايد pee pee كرد.

ــ بس است ديگر بايد به لزوم گفتمان بيانديشيم. هرچه باشد خودم مخترع اين واژه بوده‌ام و اگر خودم هم زيرپا بگذارم‌اش اِند ضايع‌بازيه. البته اين واژه نقص‌ فني كمابيش دارد كه به ياریِ دادار دادگر در سال‌ خوك‌اي در پيش است...مشكلات فني و رغن‌سوزي و مصرف بالایِ‌سوخت مرتفع خواهد شد.

ـــ بله صحيح مي‌فرماييد. همان‌طور كه رييس‌جمهور زيرك‌مان گروگان‌ها را با ساك‌هایِ‌بته‌جقه و پر از كتاب صحيفه سجاديه و نهج‌البلاغه و چارقل و آيةالكرسي روانه كشورشان كرد و در اين‌زمينه كلي فرهنگ‌سازي كرد...ما هم بايد ياد بگيريم كه در سال‌اي كه در پيش داريم به هم نپريم و با هم بپريم...مثلاً من زير بغل شما را بگيرم و اگر شما زياد جهش قوي نداريد...و با يك يا علي با هم مثل Carl Lewis كاكاسيا ركورد پرش را بشكنيم.

ـــ « خیلی مایل هستم نظر شما را در باره اقدام اخیر عباس کیارستمی، «تقطیع» یا «دکوپاژ» غزل های خواجه شیراز بدانم. ناگفته پیداست که اهمیت نظر شما در این مورد مشخص به خاطر مؤانستی است که با خواجه می ورزید. »

ـــ چندبار مي‌پرسيد. يك‌بار به شما گفتم: « من کتاب آقای کیارستمی را هنوز ندیده ام. » هرجا مي‌رويد به زور مي‌خواهيد عرعرتان را همه پاسخ بدهند. بابا به‌خدا با اين تویِ چاه‌ زمزم شاشيدن‌ها به جايي نمي‌رسيد...برويد مانند محسن نامجو تلاش كنيد و اگر روزنامه‌هایِ روشنفكري هم دم دست‌تان است تا مي‌توانيد حالت بگيريد چون مثلاً‌ قرارا است ناگهاني از شما «اكث» بگيرند. با اجازه‌یِ شما در اين‌جا مي‌خواهم ترانه‌اي از رضا يزداني بياوريم:

از لاله زار كه مي‌‌گذرم بغض ترانه مي‌شكنه
تو عمق سينه‌م يه نفر باز زير آواز مي‌زنه
از لاله زار كمه مي‌گذا‌رم مي‌شم يه بچه‌یِ بلا.
عاشق فيلم و تياتر عاشق سيبایِ طلا.

ـــ البته خودتان به‌خوبي واقفيد كه از كانت در ترانه بياوريم و با چار كلمه نفي‌اش كنيم خيلي مهارت مي‌خواهد تا از ليموناد تو لاله‌زار نوشتن.

ـــ بله دغيغن بنده خوب نفهميدم چه‌را بهاءالدين خرم‌شاهي كه از عنوان خانواده‌گي‌ش داد مي‌زند يك بهائی ِ «زدّ ظن» است.

ـــ بله شنيده‌م يه آغايي هم كه خيلي آغاست. زيادي از كير خايه‌هاي‌اش برایِ دكوپاش( بر وزن ريخت‌وپاش) شعريّت و مرگ مؤلفانه سود جسته است. زنده‌باد هرچه مرگ بر باد مؤلف.

ــ استاد اعتراف مي‌كنم يكي از يكي شاه‌كارترند...اين يك نمونه‌اش:

(beeeeeeeeeeeeeeeeeeeep)*

ـــ يادش به‌خير جواني‌هامان به قول استاد يزدان‌جو در ترجمه وزين صيد ماهي قزل‌آلا يك «گالن روح» (spirit gallon) كه مي‌نداختيم بالا خيلي هوس نادرگلچين و كورس سرهنگ‌زاده مي‌كرديم.

ـــ مخصوصاً‌ آن ترانه‌اي كه دونفري خوانده‌اند.

ـــ ببخشيد شما سي‌دي‌اش را داريد؟

ـــ اگر نداريد mp3-شان را براتان ايميل مي‌كنم.

ـــ قربون‌دايي. كدوم كار را مي‌فرموديد.

ـــ هموني كه مي‌گويد:

كفتر كاكل به‌سر هاي هاي. اين خبر از من ببر واي واي.

ـــ به به يادش به‌خير.

ـــ «و اما پرسشِ آخر را با توجه به مسأله‌ی قومیت‌ها در ایران مطرح می‌كنم كه چند وقتی ست دوباره به مسأله‌ای جدی تبدیل شده است. به نظر شما، دولت مدرن در ایران، که بر اساس زمینه‌ها و کارکردهای سیاسی‌ـ‌ایدئولوژیکِ مدرن شکل گرفته است، چگونه می‌تواند با فرهنگ‌ها و زبان‌های قومی موجود در کشور کنار آید؟»

ـــ هيچي آقا جان...ببخشيد اگرزن هستيد كه مي‌پرسيد.عادت بدكوفتي شده‌است اين زن‌ستيزي ما...جوري‌كه خود زن‌ها هم به هم مي‌گويند:‌آقاجان. اني‌وي(anyway)...مي‌فرمويدم...

ـــ عرض مي‌كرديد.

ـــ بله. خواهش عرض مي‌كنم.

ـــ مي‌فرماييد.

ـــ اگه گذاشتي زرمونُ‌ بزنيم؟

ـــ عرض بفرماييد.

ـــ قوميت فقط با بزرگ‌مردان‌اي مانند عبدالمالك ريگي مشكل‌اش حل مي‌شود و البته بزرگاني مانند سيد محمود فرجامي‌نژاد اگر به‌هوش باشند و از مرزها به‌خوبي دفاع كنند به‌تر خواهد بود.

ـــ در پايان اگر ره‌نمودي توصيه‌اي كوفتي زهرماري داريد خوش‌حال مي‌شويم.

ـــ نخست اين‌كه مردك يا زنك... مگر سوال قبلي آخري نبود؟. دوديگر اين‌كه تنها توصيه‌اي كه مي‌توانم داشت هباشم اين‌است كه تا مي‌توانيد كمك كنيد موسيقی ِ ما از زير زمين به پاركينگ و با كودتایِ خزنده به حياط‌خلوت و بالاخره به pent house بيايد.

ـــ اين امر چه‌گونه صورت خواهد گرفت...

ـــ خودش خواهد گرفت... همان‌طور كه در شب سال‌تحويل بنيامين را با گيس‌هایِ مدل‌بادي حسابي تحويل گرفتند غصه نخوريد «سيد _گلپا_ بارت» ملقب به محسن نامجو را كه تنديس موسيقی ِ زيرخاكی ِ ماست را هم سال ديگر به حول و قوه‌یِ الاهي تحويل خواهند گرفت.

ـــ با سپاس پروسواس.

ـــ بدورد و دو صد بوسه بر تمام ايرانيان كوسه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* به دليل بددهنی ِ زياد و برخلاف ميل باطني و به احترام خانواده‌یي زن و بچه‌دار مجبور به حذف آن شديم.

تمام جملات درون گيومه از ساهابان‌شان كش رفته شده بوده است. لطفاً خودتان زحمت پيداكردن ساهابان‌شان را بكشيد.همين‌طور زحمت ويرايش و غلط‌هایِ املايي و انشايي را هم خودتان بكشيد. نخواستيد هم چيزهایِ به‌تر بكشيد.