بي تو              

Friday, March 16, 2007

چه كسي از «مالتي كالچراليسم» مي‌ترسد؟


يا چه‌را بايد روشن‌فكران «بالاخانه» را اجاره ‌دهند؟

اين يادداشت را تقديم مي‌‌كنم به دوست فرهيخته‌ام، مرغ‌آمين

سال‌اي كه مجله‌یِ فرانسوي ــ«له‌تار مدرن» ( عصر جديد) ــ به همت ژان پل-سارتر و سيمون دوبووار همايش «صلح خاور ميانه» راه انداخت تا از كمپ ديويد و پادرميانی ِ «انور سادات» برایِ آن حمايت كند...كه البته بعدها زمينه‌اي شد تا به‌تر بفهميم سارتر چه‌را در آن همايش سكوت ‌كرد...چون خالد اسلامبولي خوب تمام آن ناگفته‌ها را نشان داد...ناسيوناليسم عرب و پان عربيسم «جمال عبدالناصر» و به گمان من ريشه‌یِ اصلی ِبروز «حزب بعث» همه خود ريشه در تفكرات آغشته به «pan» و «Fan» داشته است...به قولي، آن دو صفحه مطلب فرمايشي هم اگر به حمايت از انور سادات بوده باشد و در بقيه‌یِ جلسه سكوت بايد بي‌طرفی ِبرگزار كننده را نشان مي‌داد كه البته گويا به مذاق شاهد آن روز يعني «ادوارد سعيد» زياد خوش نيامد...ادوارد سعيد عزيز كه هيچ‌گاه آن عكس فيگوراتيو-اش را از ياد نمي‌برم كه با حالت خنده‌داري قلوه‌سنگ‌اي را در كوران «انتفاضه‌»یِ دوم به طرف سرزمين خيالی ِ اسراييل غاصب پرتاب مي‌كرد...ادوارد سعيد پست مدرن هم رگ غيرت‌اش ورقلنبيده بود...اما بعدها نظر ديگري صادر كرد كه حالا به مذاق حكومتيان جمهوري اسلامي ايران خوش نمي‌آمد و صدایِ سعيد خفه شد...سعيد حتا در رسانه‌هایِ‌ ايراني ، يعني اپوزيسيون ، هم به درستي شناسانده نشد...و تنها بر وجه نقاد فرهنگي و بيش‌تر بر انديشه‌هایِ او حول متن و بافت متن متمركز شد...تا از او چهره‌اي پست مدرن و بي‌خيال ساخته شود...به نظر شما تعريف او از Oriental-ism را چه‌‌قدر مي‌فهميدند؟...بماند برایِ روزهایِ ديگر...سعيد از سياست‌هایِ انگولك‌كارانه‌یِ درون‌گروهی ِفلسطيني‌ها راضي نبود...اختلافات‌اي كه هنوز ميان جنبش فتح (چپ) و حماس (مذهبي) به وضوح مي‌بينيم...و بماند كه بايد بنشينيم يك مثنوي ور بزنيم چه‌طور شد «ابو عمار» يا همان عرفات خودمان يك‌هو از چريك باصلابت كه «ميم.آزاد» براي‌اش يقه جر داد ، رسيد به‌پایِ ميز مذاكره با غاصبان وطن‌اش...سازش او از چه جنسي بود؟...محمود عباس جانشين و از هم‌ركابان او نيز چه‌گونه است كه ام‌روز با حماس اختلافي اساسي دارد؟...چه‌طور مي‌شوند كه اينان از لباس « سبز لجني» ِ رزم خارج مي‌شوند؟...معنایِ revisionist را مي‌دانيد؟...كجاهاست كه فيدل كاسترو لباس رزم را درمي‌آورد و كت و شلوار بريتانيايي‌ها را مي‌پوشد و كراوات مي‌زند؟...چه‌گونه مي‌شود كه بعدها وقتي اموال ابوعمار سياهه مي‌شود رقم‌اي نجومي از دارايي‌هایِ او اعلام مي‌شود؟...

تصوير او را نيز در كنار ابراهيم يزدي فراموش نمي‌كنم كه چه‌طور ابراهيم خان يزدي را به هيجان آورده بود و آن‌دو در كنار هم مشت‌ها را در هم گره كرده بودند و با همان حالت مردان بزرگ رویِ بالاخانه...با همان حالت استالين درهوا تكان مي‌دادند...با همان حالت مائو كه هميشه تكان مي‌داد...با همان حالت‌اي كه انورخوجه تكان مي‌داد...با همان حالت‌اي كه فيدل عزيز!! هميشه در خلاء تكان مي‌دهد...با همان حالت‌اي كه «تيتو» بايد تكان مي‌داد تا به اصلاحات برسد...با همان دستان‌اي كه «گورباچف» بايد تكان مي‌داد تا به «پروستريكا»یِ خود برسد...با همان دستان‌اي كه «يلتسين» بايد در هوا تكان مي‌داد تا از « انقلاب در اصلاحات در انقلاب » حمايت كند...با همان دستان‌اي كه «پوتين» عضو سابق كا.گ.ب بايد برایِ سياست درهایِ باز تكان بدهد...با همان دستان‌اي كه بايد رييس‌جمور بلاروس و رييس سابق كا.گ.ب در هوا تكان بدهد...با همان دستان لطيف و عاشقانه‌یِ پيرجماران كه بايد در هوا تكان مي‌داد...و همه از رویِ بالاخانه و بالكن و به عشق سرشار به وطن خويش...و برایِ اين وطن بايد قرباني داد...اين آيين ديرينه‌یِ «اساتير» بوده است...برایِ دوام بايد قرباني داد...

از رویِ همان بالكن (يا به زبان خودمان بالاخانه) بايد دست‌ها را در هم قلاب كرد و به هوایِ خوش آزادي تكان داد...آخ كه چه مي‌شد «بالكن‌ها»یِ «ژان ژنه» را اجرا كرد كه از پنجره‌یِ فاحشه‌خانه‌اي صدایِ فرياد انقلابيون شنيده مي‌شود...فيلم dreamers برتولوچي را يادتان هست؟

در پايان، بنده هم برایِ مخاطباني كه با قلب‌‌شان مي‌‌انديشند و از مغزشان برایِ ترموستات اين «آتروپات» استفاده مي‌كنند، چند نقل قول از سه انديش‌مند ترجمه مي‌كنم ( از واژه‌یِ فيلسوف اگرچه معنایِ دوست‌دار دانش باشد، سخت بي‌زارم...ببخشيد.)...

نقل قول‌اي از «ارستو» شاگرد مشّاء-ایِ «سقراط» ، نقل قول‌اي از «رمون آرون» از مجموعه كتاب‌ «افيون انتلكتوال‌ها»
شريعتي به درستي سعي داشت مفهوم روشن‌فكري را از انتلكتواليسم را جدا كند...اما چه‌كنيم كه ريشه‌یِ آن، ‌چنان قوي‌ست كه مجبوريم ما هم به «روشن‌فكري» برگردانيم...پس بنده را نيز ببخشيد اگر تعمداً به «ايسم»‌اش دست نمي‌گذارم و مانند زنده‌ياد «احمد آرام» با آن پس‌وندهایِ «گري» و كچلي ايرانيزه نمي‌كنم.
و بالاخره نقل قولي هم از سارتر مي‌آورم.
.
.
.
« اين انتخاب ما از خوبي يا بدي‌ست كه شخصيت‌مان را به [كنش] وامي‌دارد ، ‌نه عقيده‌مان راجع به خوبي و بدي.»

ارستو / «مجموعه آثار»


« دسپوتيسم (نيرویِ قهريّه) ، هم‌واره با نام آزادي رسميت يافته‌است تا تجربه‌اش ما را در داوري ميان اعمال‌ احزاب و موعظه‌هاشان ياري رساند.»

رمون آرون / «افيون انتلكتوال‌ها»


« آزادیِ نقد در شوروي ( روسيه‌یِ كمونيستي) كامل (total) است. [ بازیِ رندانه‌یِ سارتر با واژه‌یِ توتاليتاريسم را به‌خوبي مي‌رساند.]

سارتر / «بازگشت از شوروي»