بي تو              

Saturday, March 10, 2007

عشق ِدلبرخانوم

آقا ديوه داشت با دلبر خانوم چت مي‌کرد...دلبر خانوم از آقا ديوه خواست عکس‌اش را براي‌اش بفرستد...آقا ديوه کمي من و من کرد و گفت: ببين دلبر خانوم...من زياد خوش‌تيپ نيستم...دلبر خانوم گفت يعني نوشت: لوس نشو...هرکي گفته که خوشگل نيست معلومه که داره خيلي قيافه مي‌ گيره و خيلي هم از خودش مچکره...
آقا ديوه زياد از اين «مچکر» سر درنياورد...با ترس و لرز پرسيد: مچکر؟ يعني چي؟...دلبر خانوم دوباره نوشت: مچکر ديگه؟...نمي‌دوني؟...

دوباره آقا ديوه با ترس و لرز پينگليش نوشت:

Mechkar ؟

دلبر خانوم شايد داشت مي‌خنديد.شايد هم داشت تو سر-اش مي‌زد...چون آقایِ راوي بغل‌دست آقا ديوه بود و از آن‌طرف خط خبر نداشت.پس خوب نمي‌توانست توصيف کند.اما هرچه بود شکلک غش و ريسه براي‌ا‌ش فرستاد.آقا ديوه ‌کمي به‌ش برخورد. دست‌اي به قوز رویِ پشت‌اش کشيد و به خودش گفت: خاک بر سر-ات کنن...خيلي خوش‌تيپ‌اي توقع زيادي هم داري؟...دلبر خانوم پرسيد: آقا ديوه ،‌چرا ساکتي؟...آقا ديوه دانه‌هایِ درشت عرق را از رویِ پيشاني‌ش پاک مي‌کرد که صدایِ buzz بلند شد...دلبر خانوم نوشت: ببين من زياد حوصله صبرکردن ندارم...جواب نمي‌ دي برم تو روم...آقا ديوه ترسيد که بپرسد «روم» کجاست؟...اما زود تايپ کرد: چزي شدنه...دلبر خانوم تندي نوشت: چي؟...آقا ديوه کمي نفس گرفت و نوشت: چيزي نشده...دلبر خانوم نوشت: آهان...پس فهميدي مچکرم يعني چي؟...آقا ديوه نوشت: آره...الکي مي‌گفت...چون راست‌اش من يعني آقایِ راوي از دل‌اش باخبر بودم...اصلاً بگذاريد راحت‌تان کنم و خودم را خلاص کنم... آقا ديوه خود من هستم...دلبر خانوم برایِ من نوشت: asl ؟...ترسيده بودم...نوشتم: هان؟...گفتم الان است که بنويسد کوفت و هان...آخر چه‌ مي‌دانم اين‌‌ها يعني چه؟...فقط دوسه روز است که کامپيوتر خريده‌ا‌م و تازه ياد گرفته‌ام بروم تویِ اينترنت...خدا به دادم رسيد...چون انگار دلبر خانوم يادش رفت و يک آدرس براي‌ام نوشت...بخون و نظر هم برام بذار...يادت نره؟..چشمان‌ام گشاد شد...چه بود؟...گفتم: چي هست؟...نوشت: هستي؟...يادم نبود براي‌اش بنويسم: چي هست؟...با خودم گفتم و فکر کردم نوشته‌م: چي هست؟...جواب دادم: آره بابا...هان، اين شد. داشتم کمي «رو»دار مي‌شدم...دستي کشيدم رویِ قوز پشت‌ام و گفتم...ببخشدي...ببخشيد، نوشتم: چي کارش کنم؟...نوشت: روش کليک کن...چي؟...اما اين‌بار مي‌دانستم که نبايد بنويسم...مخصوصاً‌ با خودم گفتم...چون حتماً اين‌بار عصباني مي‌شد...keleik ؟...( لابد مي‌گوييد كسي‌كه با كامپيوتر كار مي‌كند مگر مي‌شود هنوز كليك را ‌نداند؟...اين سوتي است؟...ولي باور كنيد حقيقت دارد)...يک‌‌هو يک پنجره باز شد...يکي براي‌ام نوشته بود: هستي؟...کمي ترسيدم...اين ديگر کي‌ست؟ ...نوشتم: شما؟ صدایِ زنگ دلبر خانوم بلند شد: رفتي؟...دست و پاي‌ام را گم کرده بودم...پنجره‌یِ جديد نوشت: مي ‌دونم که هستي...خوش ‌تيپ...حالا ديگه مارو تحويل نمي‌ گيري؟ با کي مي‌ چتي؟...دوباره صدایِ دلبر خانوم بلند شد. Buzz...

هستم بابا...

پس چرا جواب نمي ‌دي؟

مي‌ دونم هستي...جيگر جواب بده.

قلب‌ام داشت تند تند مي‌زد.

رفتي يا نه؟

نه...کجا؟

همونجا

آقا ديوه...اسم آيديت همينه ديگه؟

چي؟

کوفت.

ببخشيد با شما نبودم.

پس با کي هستي؟ من رفتم

نه نه نريد.

جيگر من که نرفته‌ م؟...هستم.

نه با شما نبودم.

سرکارمون گذاشتي؟ من رفتم.

نه نرو.

يک‌هو دستم رفت رویِ آن آدرس...ديدم فلش‌ ماوس شبيه يک مشت شد...فشار دادم...يک صفحه باز شد...انگار دنيا را به‌م داده بودند.چون معنایِ keleik را فهميده بودم.

جيگر با کي هستي؟

رفتم رفتم

کجا؟

رفتم رفتم.

چه عجب؟

ببين يکي داره سر به سرم مي‌ ذاره.

خب ايگنورش کن.

چي؟

من که چيزي نگفتم؟

پنجره‌یِ مزاحم‌ را بستم...اما باز دوباره باز شد. نوشته بود:

چي شد؟ جواب مارو نمي ‌دي؟ با کي مي‌ چتي؟

چي مي ‌گه؟

کي؟

تو ديگه؟

کي؟

هميني که دراه مزاحم مي ‌شه.

داره

هي چرت و پرت مي ‌نويسه.

اگه مي ‌توني واسه من کپي کن.

چي‌کار کنم؟

هيچي جيگر...کاري نمي‌ خواد بکني...جواب مارو بده.

چي کار نکگکم

کنم

گفتم: کپي کن...کپي هم نمي‌دوني يا گذاشتيمون سرکار؟

نه نه

چي نه؟

صفحه‌یِ مزاحم را بستم.

نه نه.

خب پس کپي کن.

يعني برات بنويسم؟

يعني برام کپي کن...ببين من امروز پريود هستم و حوصله‌ سرکار رفتن ندارم ‌ها؟

دستي به قوز رویِ پشت‌ام کشيدم و گفتم...يعني نوشتم:

ببين يه دقيقه.

Buzz

پنجره‌یِ مزاحم بود. دلبر خانوم شکلک آدم‌اي را فرستاد که هي انگشتان‌اش را جلویِ خود بي‌حوصله مي‌کوبيد.فکر کنم معني‌‌اش اين بود که حوصله‌ش سر رفته است.

يک جمله شبيه به سووالات او را برایِ دلبر خانوم نوشتم.

کلک؟ حالا ديگه حرف خودمونُ‌ به خودم برمي‌ گردوني، جيگر؟

اشتباه فرستاده بودم.پنجره را بستم.واي پنجره‌یِ دلبر خانوم بود...حالا چه کار کنم؟ خدا را شکر خود پنجره‌ش دوباره باز شد و دوباره همان شکلک را فرستاده بود. دوباره همان جمله را نوشتم.

چه عجب؟

ديدي؟

خب چي جواب دادي؟

هيچ‌ چي...گفتي چي‌ کارش کنم؟

ايگنور

Igonor ؟

Ignore ...چند کلاس سواد داري؟

ديپلم ردي هستم.

ماشالا. پس خدارو شکر انگليسي يه کمي حاليت مي‌ شه.

Ignore yani chi ؟

يعني راهش رو ببند.

تو ديکشنري همين رو نوشته؟

چه مي‌ دونم؟ چه‌سوالایِ کيري ميپرسي‌ ها؟

چه‌قدر بي‌ادب بود.خب عيبي ندارد. دلبر خانوم دارد از ادبيات چت استفاده مي‌کند. لابد اين چيزها مجاز است.

نه اتفاقاً خيلي هم کسي بود.

چي؟

Kosi

و شکلک آن نيش باز ِخنده را فرستادم. يعني ناراحت شد؟

خيلي بي‌ادبي.

چه‌ را؟

اولندش به من بگو چرا چرا رو (چه‌ را) مي‌نويسي؟

چون اين ‌طور بايد نوشت.

خب چرا؟

چون اون چرايي که شما مي‌نويسيد يعني چرا کردن گاو و گکوسفند..

گوسنفد

گوسفند

خيله خب بابا فهميدم. حالا اين چراي شما يعني چي؟

چه ‌را يعني برایِ چي؟ "را" اين‌جا نشانه‌یِ "برایِ" است.

اوه اوه چقدر باسواتي! مطمئني ديپلم ردي هستي؟

آره بابا.

جيگر کوشي؟

کير تو کس اون ننه‌ات ولمون كن ديگه؟

آخيش از آن ادبيات مخصوص چت و خيلي مشتي بود که فکر کنم جواب بدهد.

اوه اوه آقا ديوه رو باش؟ چه زبوني هم داره؟

الووووووووووووووووووووووووووو

بلووووووووووووووووووووووووووو

خوش‌ مزه هم که هستي؟

چه کنيم ديگه در محضر شما کسب فيض مي ‌کنيم.

نگفتي؟

چي ‌رو؟

Asl ؟

شرمنده آخه نفهميدم يعني چي؟

شکلک يه آدم را ‌فرستاد که داشت گيس‌هاي‌اش را مي‌کند.

اي بابا چه‌ را عصباني مي‌ شي؟

آخه اوس‌ مون کردي ديگه؟

اوس؟

اوس هم نمي ‌دوني مشنگ؟

هان يعني مشنگ... آره...يادم رفته بود.

خر خودتي.

باور کن من تازه ‌کار هستم و اين چيزا رو هنوز خوب نمي‌ دونم

جدي؟

آره.

آره چي؟

آره.

خب اين‌ دفه رو بخشيدمت. يعني اينکه اسم و مشخصات.

مخفف چيه؟

اينا رو ول کن...هميني که بدوني کافيه.

What is the meaning of asl ؟

بله؟

هيچي بابا...خواستم کلاس بذارم.

کلاس هم بذار جيگر...كلاس هم بذار.

پنجره را بستم.

هيچي بابا...خواستم کلاس بذارم.

ديگه واسه من کلاس نذار...باشه؟

باشه...

خب کاري نداري؟

کجا؟

Buzz

بريم ديگه...خسته شدم...از صب تا حالا دارم چت مي‌ کنم.

مي‌ شه اسم واقعي‌ تون رو بگيد؟

خيلي تو گفتي؟

من، آقا ديوه هستم.

من هم ديو السادات ديو پور هستم.

من، آقا ديوه هستم.

خسته نباشي. اين که اسم آيديته؟

همينه ديگه؟

اسم واقعيت رو خواستم...چند سالته؟...بچه کجايي؟...اينا؟

فکر کنم هزار و پونصد سال ام باشه...سن زيادي نيست...راست‌ اش بچه‌ سر راهي هستم...فکر کنم مامان بابام من رو نمي‌ خواستن...يعني اينطور فکر مي‌ کنم.

وات؟

چي؟

بنده ديوالسادات ديوپور هستم...نخوندي؟

چي؟


گم‌شو بابا...گفتم: من امروز سگي هستم انقدر سر به سر م نذار..

نه نريد تو رو خدا

هستم جيگر...نمي ‌رم.

پنجره‌یِ مزاحم را بستم.

نه نريد تو رو خدا.

خب پس مث آدم بگو اسم ، فاميل ،سن و اهل کجا و اينا.

من آخه آدم نيستم.

دلبر خانوم شکلک يک آدم را فرستاد که از عصبانيت کبود مي‌شد و دود از کله‌ش بيرون مي‌زد.

به‌خدا راست مي ‌گم.

خدا به کمرت بزنه...گمشو لجن متعفن...

حرومزاده‌ عوضي...

کس ‌ننه...

جاکش...

پفيوز...

مادرغوه

براش نوشتم:

غوه، غلطه...بايد بنويسيد: قحبه

چراغ‌اش خاموش شد. براي‌اش نوشتم:

ببخشيد واقعاً من آدم نيستم.

جوابي نيامد.

نوشتم:

الووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو


جوابي نيامد.دست‌اي به قوز رویِ‌ پشتم کشيدم.

به تکمه‌هایِ‌ رویِ پنجره متوسل شدم و اتفاقي يکي را فشردم که همانbuzz بود...خوش‌ام آمد.چند بار زدم...جوابي نيامد.

جييييييييييييييييييييييييييييييييگر؟

کلافه شده بودم...دلبر خانوم رفته بود...تازه فهميدم اگر چراغ‌اي خاموش بشود يعني طرف رفته است.

جيييييييييييييييگر؟

گمشو آشغال حروم ‌زاده.

حروم ‌زاده‌ عوضي...

جاکش...

پف‌ يوز...

کس‌ننه...

مادرقحبه

و log off کردم...

انگشتان دستم داشت مي‌لرزيد...آن‌شب تا صبح نخوابيدم...يعني دلبر خانوم با کي دوست شده بود؟

يعني مي‌توانم به شعق...ببخشيد...

يعني مي‌توانم روزي به عشق ِدلبر خانوم برسم و من هم روزي به افتخار اين «عشق بزرگ» آدم بشوم ، درست مثل پينوکيو ؟