بي تو              

Thursday, March 15, 2007

كتاب‌هایِ عن‌تركمون‌چوال

يا ماجرایِ من و گود-اي که ريد

نمي‌دانم حکايت آن دباغ مشهور را شنيده‌ايد (منظورم دوکتور سروش يا همان «عبدالكريم دباغ» و حلقه‌یِ ملکوتي‌‌اش نيست‌ها؟) که به بازار عطرفروش‌ها مي‌رود و از آن‌همه رايحه‌یِ خوش عطر بي‌هوش مي‌شود؟...اين حکايت به همان اندازه پندآموز است که حکايت بسي بسيار بس خنده‌دار رقص در بازار مسگرها مولانایِ قوني (فكر بد نكنيد، منظورم بچه قونيه است) با ريتم شش و هشت ضربات مس‌كوب‌ها مانند «شكيرا»یِ نامي از كمر به پايين به قر مي‌آيد (رك. كتاب بي‌نظير ، « پله پله ملاقات تا خدا» ، نوشته‌یِ عالمانه‌یِ استاد زرين‌كوب / رحمةالله من يقرأ فاتحه مع الصلواة)

حالا اين گودريدز هم واقعاً‌ با اين ranking دادن به کتاب‌ها و بالا بردن rate-هایِ تخمي تخيلي کتاب‌هایِ تخمي‌ترش حسابي «ريد»ه است...

بابا اين اسم‌اش اصلاً احترام به مخاطب نيست...اسم‌اش «يه توپ دارم دوست‌اش دارم» است...با کتاب لاس زدن است...وگرنه تا دل‌تان بخواهد من مي‌توانم اسم کتاب براتان رديف کنم...ابدا هم فلسفه‌یِ معرفی‌ِ كتاب را دست‌كم برایِ ايراني‌جماعت دنبال نمي‌كند...به جز چشم و هم‌چشمی ِ كور و پوز دادن و تو پوز هم زدن چيز ديگري ندارد...حتا چيزي فراتر از اين‌ها مي‌توانيم رابطه‌یِ بي‌شرف‌اي و بي‌شعوري را با حجم کتاب‌ خواندن‌ها بسنجيم...يک رابطه‌یِ دوسويه و معکوس هم‌‌ديگر...هرچه کتاب‌خواني بالاتر برود شعور پايين‌تر مي‌رود...نمونه‌ا‌ش خود بنده؛ از وقتي‌ کتاب خواندن را ‌گذاشته‌م کنار احساس شعف و شعور بالايي پيدا کرده‌م ( تك‌بير)

دوستاني که نشانی ِپيک‌هایِ ياهویِ مرا در address book خود دارند به نوبت همين‌طور مرا هم جزو فله‌اي‌هاشان اضافه مي‌کنند...و مانده‌ام در T-Junction سرگرداني كه چه‌گونه از شر اين‌همه کتاب‌خواني‌ راحت شوم.

عزيزان دل‌بندم...بندهایِ تنبان دل‌ام...جانا...جيگرا...قلوه‌آ... بنده سر-و-کار-ام که با کتاب نيست که فکر کرده‌ايد خبري‌ست...من با دل و روده و بویِ چُس سيرابي بيش‌تر سر و کله مي‌زنم تا بویِ خوش كاغذهایِ معصوم كتاب...باور نداريد؟ پس يک نگاه دقيق‌تر به آرشيو وب‌لاگ‌ام بياندازيد...خواهيد دانست چه اندازه «كدي» ( بنده از جمله كساني‌هستم كه به شدت از دهاتي‌جماعت و روستا‌منشي بي‌زار-ام و به‌جایِ هيتلر بودم در كنار هرچه يهودیِ قزميت هرچه دهاتی ِ گوزبك را هم جزغاله مي‌كردم و از چربي‌شان مانند فيلم fight club صابون soap opera مي‌ساختم...يادم باشد از ديويد فينچر جيگرطلا هم بنويسم كه طنين نام‌اش براي‌ام مانند صدایِ قس‌قس خلخالي‌ست كه لي‌لي( ورسيون جديد ليلي) ِ ننه‌مرده را ياد قيس (مجنون) بي‌پدر مي‌انداخت...

از طرفي سال‌اي که در پيش روست به حمد‌الله با حذف رايانه ( کامپيوتر يا سوبسيد: هرچه دوست داشتيد حساب کنيد.) حواله‌هایِ کاغذ دولتي به تخم مبارک واگذار خواهد شد...و رقابت سالم تجارت جهاني کليد خواهد خورد و حقوق مؤلف ( چشم شيطان كور بشود) رعايت خواهد شد...درختان بي‌گناه کم‌تر قلع و قمع خواهند شد...وب‌لاگ‌نويس بيش‌تر خواهد شد...عشاق عن‌ترنتي افزون‌تر مي‌شوند...طلاق‌ها افزون‌تر...وكيل‌ها چاق‌تر...قضات پركارتر و ترتر قضاوت بيش‌تر و چاه‌هایِ خلا تا خرخره پر خواهد شد...فيلترکننده‌ها بيش‌تر خواهند شد...و فرصت‌هایِ شغلي يكي پس از ديگري در راستایِ حفظ نظام ايجاد خواهد شد...و به سلامتي وقتي قيمت کاغذ سوبل(3ouble) بشود از شر همين چُسه کتاب‌ها هم راحت مي‌شويم...

کتاب‌اي که اکنون به عبارتي صفحه‌اي 10 الي 14 تومان باشد ، ‌به ثلامذي( توک زباني بخوانيد) چيزي در حدود صفحه‌اي 30 تومان خواهد شد...و به عبارتي به‌تر، يک کتاب کيریِ 200 صفحه‌اي را بايد 6000 تومان بخريد...و آخرش هم كه به درد كون پاك كردن نمي‌خورد يا اين‌كه اگر با آن سوك دماغ‌ات را بگيري منخرين‌ات جرواجر خواهند شد...به ميمنت اين خبر خوش وزير با شعور و بافرهنگ ارشاد اسلامي سعي خواهم کرد به نوبت اسم کتاب‌هایِ کيري را بياورم تا بخريد و حسابي از خريّت خود حظ وافر ببريد...آن وقت واقعاً ‌فرق کتاب‌هایِ عامه‌پسند و کيري‌خوان ( بر وزن خوش‌خوان) را نيک‌تر درخواهيد يافت...

خب از اين‌ها گذشته:

به اندروني( آرشيو ) نظر افکنديد؟...اگر چنين است که شير مادرتان که شما را افرادي بسي بسيار بس بافرهنگ تربيت کرده است حلال باد ، وَرنه خيلي بي‌شعوريد که نگاه نکرديد...

اگر نگاه کرده‌ايد که بايد بگويم:

از اين‌که آمار بازديد کننده‌هایِ وب‌لاگ بنده را بالا مي‌بريد و بنده از قِبَل آن مي‌توانم تجارت فرهنگي نيز چاق كنم و خدا بخواهد ، ما که کاره‌اي نيستيم تا او خودش نخواهد ، تبليغات هم خواهم گذارد ، پس آن‌گاه بسي بسيار بس سپاس‌گزارم.

(شما در مقابل دوربين مخفي هستيد.)
.
.
.
عنوان صحيح اين post « زنگوله، پایِ تابوت » است. خواهش‌عن تصحيح بفرماييد.