کي باورش ميشد؟...من الان بايد تو C.C.U باشم ولي اون...عجب شباي بود امروز...الان خواهرم تو C.C.U چه خواباي ميبينه؟...واسه يه شاگرد احمق که سرش خورده لب باغچه و شکسته هول ميکنه و...و...حالا تو C.C.U...باز خوباه حماقت نکرد و زود خودشُ نشون داد...فردا کلي کار داريم...