مطب دوکتور کلّهگري
بيمار: ببخشيد آقایِ دوکتور اين کير ما تازهگيها خيلي با ما سر ناسازگاري دارد.
دوکتور: چهطور جانم؟
بيمار: هيچچي...جلومون درميآد.
دوکتور: يه کم تشريح ميفرماييد؟
بيمار: قد علم ميکنه...گردنکشي ميکنه.
دوکتور: خب شما چه واکنش متقابلاي نشون ميديد؟
بيمار: آقایِ دوکتور...من هم تنها راهي که به ذهنام ميرسه اينه که تحقيرش کنم.
دوکتور: مثلاً چهطور؟
بيمار: دست نوازش به سرش ميکشم.
دوکتور: عجب کار زشتي...خب؟
بيمار: هيچچي ديگه اون هم زار-زار اشک ميريزه...از اين اشکهایِ سفيد...
دوکتور : نه جانم اون اشک نميريزه...فقط بالا ميآره...
بيمار: از زور ِناراحتي؟
دوکتور: دانشمندان در اينمورد هنوز به نظر قطعي نرسيدهند.
بيمار: خب حالا ميگيد چهطور جلویِ سرکشيشُ بگيرم؟
دوکتور : ببين دردش چيه؟
بيمار: دردش که معلومه...شريک زندهگي ميخواد...
دوکتور: خب اينکه خوبه؟
بيمار: چيش خوبه؟...خيلي هم بده.
دوکتور: نميفهمام.
بيمار: اونوقت من تنها ميشم؟
دوکتور: بفرماييد مثلاً اوقات مبارک رو با اون چيزتون
بيمار: کير.
دوکتور: بله همون چيز...بفرماييد چهطور ميگذرونين؟
بيمار: با کي؟
دوکتور: همون چيزتون.
بيمار: آهان کير
دوکتور: بله.
بيمار: هيچچي دوکتور...ما دوتا هستيم و يه خشتک تنگ...و يه بازیِ کاملاً مردونه...يهخارش از اون و يه خاروندن از من...تا بالاخره يکي مغلوبه بشه.
دوکتور: عجب...بنده يه راه بهتر سراغ دارم...
بيمار: خدا پدرمادرتونُ بيامرزه...
دوکتور: چهرا؟ چون تو يکي از همين بازیِ خارشتکها...خارش و خشتکها...من هم مث بقيه ساخته شدهم؟...واسه اين؟
بيمار : استغفرالله...
دوکتور: بگذريم...بنده پيشنهاد ميکنم يه دوست مشترک بگيريد...
بيمار: چهطور؟
دوکتور: که هم شما طرفُ بپسنديد و هم چيز مبارکتون
بيمار : کير ، آقایِ دوکتور
دوکتور: بله همون چيز
بيمار: خب؟
دوکتور: و هم، اين چيز
بيمار : کير
دوکتور: بله...و هم ايشون شريک زندهگيشُ بپسنده...
بيمار: آخه آقایِ دوکتور نميدونيد که؟
دوكتور: چيرو؟...
بيمار: آخه دور دورهیِ کيرسالارياه.
دوکتور: يعني چي؟
بيمار: يعني که هرچي کير بگه هموناه...
دوکتور: اون يکيچي؟
بيمار : کدوم يکي؟
دوکتور: پس کُس اين وسط چه سهماي داره؟
بيمار : هان...خب معلومه ديگه واسه همين از اين پيشنهاد ميترسم..چون همهیِ اين آتيشها از تو گور همون چيز بلند ميشه...
دوکتور: کُس
بيمار: بله...همون چيز...
دوکتور: کُس؟
و ناگهان بامداد شد و طفل ِشهرزاد بهدنيا پاي گذارد و ناماش را گذاردند: کُسکلکبازي.
دوکتور: چهطور جانم؟
بيمار: هيچچي...جلومون درميآد.
دوکتور: يه کم تشريح ميفرماييد؟
بيمار: قد علم ميکنه...گردنکشي ميکنه.
دوکتور: خب شما چه واکنش متقابلاي نشون ميديد؟
بيمار: آقایِ دوکتور...من هم تنها راهي که به ذهنام ميرسه اينه که تحقيرش کنم.
دوکتور: مثلاً چهطور؟
بيمار: دست نوازش به سرش ميکشم.
دوکتور: عجب کار زشتي...خب؟
بيمار: هيچچي ديگه اون هم زار-زار اشک ميريزه...از اين اشکهایِ سفيد...
دوکتور : نه جانم اون اشک نميريزه...فقط بالا ميآره...
بيمار: از زور ِناراحتي؟
دوکتور: دانشمندان در اينمورد هنوز به نظر قطعي نرسيدهند.
بيمار: خب حالا ميگيد چهطور جلویِ سرکشيشُ بگيرم؟
دوکتور : ببين دردش چيه؟
بيمار: دردش که معلومه...شريک زندهگي ميخواد...
دوکتور: خب اينکه خوبه؟
بيمار: چيش خوبه؟...خيلي هم بده.
دوکتور: نميفهمام.
بيمار: اونوقت من تنها ميشم؟
دوکتور: بفرماييد مثلاً اوقات مبارک رو با اون چيزتون
بيمار: کير.
دوکتور: بله همون چيز...بفرماييد چهطور ميگذرونين؟
بيمار: با کي؟
دوکتور: همون چيزتون.
بيمار: آهان کير
دوکتور: بله.
بيمار: هيچچي دوکتور...ما دوتا هستيم و يه خشتک تنگ...و يه بازیِ کاملاً مردونه...يهخارش از اون و يه خاروندن از من...تا بالاخره يکي مغلوبه بشه.
دوکتور: عجب...بنده يه راه بهتر سراغ دارم...
بيمار: خدا پدرمادرتونُ بيامرزه...
دوکتور: چهرا؟ چون تو يکي از همين بازیِ خارشتکها...خارش و خشتکها...من هم مث بقيه ساخته شدهم؟...واسه اين؟
بيمار : استغفرالله...
دوکتور: بگذريم...بنده پيشنهاد ميکنم يه دوست مشترک بگيريد...
بيمار: چهطور؟
دوکتور: که هم شما طرفُ بپسنديد و هم چيز مبارکتون
بيمار : کير ، آقایِ دوکتور
دوکتور: بله همون چيز
بيمار: خب؟
دوکتور: و هم، اين چيز
بيمار : کير
دوکتور: بله...و هم ايشون شريک زندهگيشُ بپسنده...
بيمار: آخه آقایِ دوکتور نميدونيد که؟
دوكتور: چيرو؟...
بيمار: آخه دور دورهیِ کيرسالارياه.
دوکتور: يعني چي؟
بيمار: يعني که هرچي کير بگه هموناه...
دوکتور: اون يکيچي؟
بيمار : کدوم يکي؟
دوکتور: پس کُس اين وسط چه سهماي داره؟
بيمار : هان...خب معلومه ديگه واسه همين از اين پيشنهاد ميترسم..چون همهیِ اين آتيشها از تو گور همون چيز بلند ميشه...
دوکتور: کُس
بيمار: بله...همون چيز...
دوکتور: کُس؟
و ناگهان بامداد شد و طفل ِشهرزاد بهدنيا پاي گذارد و ناماش را گذاردند: کُسکلکبازي.