بي تو              

Thursday, May 3, 2007

چند روزي درگير عمل جراحی ِقلب‌ خواهرم بودم...از آنان‌که با من بودند ؛ در کنارم و با اضطراب‌هایِ پيش از جراحي، از همه‌گي ، سپاس‌گزارم...
ترجيح مي‌دهم در اين وانفسایِ دل‌دل و اضطراب ِخراباتي، خود را به جرعه‌اي دلستر ليمويي بسپرم و يک‌نفس بروم بالا و به شب خوش‌اي بينديشم که با داش علي داشتم و راجع به همه‌چيز از جمله پل آستر و رومان نو و همه‌چيز گفتيم و خنديديم...
شب دست‌پخت خانوم را تناول کرديم و تا بوق سگ گپ زديم...و بامداد شد و خروس‌خون از خانه بيرون زد.

ممنون‌ام داش علي