بي تو              

Saturday, July 14, 2007

خود گوزي و خود خندي

آخ خدايا چه‌قدر من بايد يک‌تنه فرياد بزنم؟...چه‌قدر بايد در جواب اين فريادها حرف مفت بشنوم...چه‌قدر بشنوم: بچه چه‌قدر به اين و آن گير مي‌دهي؟...چه‌قدر بشنوم: به‌ تو چه؟...مگر بي‌کاري؟...و من هي با سکوت نگاه کنم به اين واکنش گوسفندوار و نگاه گوسفندانه به تک‌تک اصوات نامربوط بدوزم...(مگر صوت هم ديدني‌ست؟)

خدايا خودت شاهد باش که چه‌قدر خنديدم وقتي اين نوشته و در دنباله‌اش نظرات سيکيم‌خياري‌اش را خواندم...

راستي...چه‌را مترجم محبوب وب‌لاگ‌شهر کمي شرافت حرفه‌اي ندارد و دست‌کم نيم‌نگاهي به اين نقد خوب و منصفانه نمي‌اندازد و دست‌اش را کمي نمي‌خاراند و به آن لينک نمي‌دهد؟...دست‌كم پاسخ خودش را بگذارد...در ميان اين هياهوي بسيار براي هيچ...

يعني اين‌قدر تمجيدهاي چُسکي به او مزه مي‌دهد؟...
خب غصه که ندارد...

آقاي حقيقت...بگذار من هم مدام از چرنديات‌اي که به خواننده‌گان‌ات به‌مثابه تجربه‌هاي بي‌نظير يک مترجم مي‌خوراني و ملت هم گويا هالو‌تر از اين‌ها هستند و کم مانده براي‌ات بنويسند:

واي ننه‌جان اميرخان دي‌روز ما را فرمودند قرمساق...چه افتخاري بالاتر از اين؟

بگذار من هم بگويم: دمت گرم امير جون...نابودم کردي...ريدم به خودم...به‌جون هفت کس‌ام ،‌ شلوارمُ‌ خيس کردم که ترجمه جديدتُ خوندم...بس‌که معرکه بود...
.
.
.
جاي پژمان نازنين خالي...نمي‌دانم کجاست دوست‌‌مان؟...واقعاً جاي خالي‌اش را حس مي‌کنم.